جنگ علي با ناکثين و آمدن طلحه و زبير به خانه علي و تبديل چرا


اصل - و أضبت علي عداوته، و أکبت علي منا بذته حتي قتل الناکثين و القاسطين و المارقين.

ترجمه: پس بر دشمني او دلها آکنده شد، و بر مخالفت او دلها اقبال نمود تا آنکه به قتل آورد سه گروه را.

اول: آن کساني که عهد او را شکستند (که اصحاب جمل بودند)

دوم: آن کساني که از راه حق ميل نمودند و بيرون شدند (که اصحاب معاويه در جنگ صفين باشند)

سوم: آن کساني که بر راه گمراهي رفتند (که اصحاب جنگ



[ صفحه 172]



نهروان و خوارج باشند.

شرح: قوله، فاضبت؛ الضمير المستتر يرجع الي القلوب، اي. احنوت و امتلات من الحقد و تهيأت علي عداوته. و قوله. و اکبت علي منابذته: اي واقبلت القلوب علي مخالفته. قوله حتي؛ استينافية. لاجارة.

جنگ علي (ع) با ناکثين

چون عثمان کشته شد، در روز 18 ذي الحجه سال 35 همه ي مسلمانان و طلحه و زبير، با علي بيعت کردند و خواستار حکومت بصره يا کوفه و مصر بودند. شبي را طلحه و زبير به خدمت حضرت امير عليه السلام آمدند. که مقصود خود را اظهار کنند و رياستي به دست آوردند؛ چون نشستند که گفتگوئي در اين باب نمايند حضرت به قنبر فرمود اين چراغ را بردار، و چراغ ديگري بياور پرسيدند يا علي سبب تغيير چراغ چيست؟ فرمود پيش از آمدن شما حساب بيت المال را مي کردم و آن چراغ از بيت المال بود، ولي حال که شما آمديد، سزاوار نبود که چراغ بيت المال را بسوزانم، پس طلحه و زبير دانستند که آن حضرت با اين احتياطي که در کارها دارد هيچگاه رياستي به ايشان نخواهد داد.

مروان حکم نيز برآن حضرت ياغي شد. و پيراهن خونين عثمان را برداشته به مکه رفت، و طلحه و زبير چون از جانب آن حضرت رياستي به دست نمي کردند، نقض بيعت نموده؛ نزد عايشه رفتند. و به بهانه ي خونخواهي عثمان، بر آن حضرت خروج کردند و جنگ جمل را



[ صفحه 173]



فراهم نمودند، و اظهار داشتند که، قاتلين عثمان در لشکر آن حضرت مي باشند، و بايد علي عليه السلام ايشان را براي قصاص رها کند، و آن حضرت هم مصلحت نديد که ايشان را رها کند.

پس عايشه را بر شتري سوار کردند، و چون به قريه ي جواب رسيدند سگان بانگ مي کردند، عايشه از آن قريه و نام او جويا شد، گفتند: نام آن جواب است، عايشه به ياد آورد کلام پيغمبر (ص) راکه فرمود: يکي از زنان من با علي عليه السلام حرب مي کند، و چون به قريه ي جواب رسيد سگان بانک برمي دارند، و اي عايشه سعي کن تو اين عمل را نکني. از اين جهت عايشه پشيمان شد؛ خواست برگردد، زبير و سايرين حيله کردند و، و شهود اقامه کردند که نام اين قريه جواب نيست و به بصره کوچ کردند. و عثمان بن حنيف را که از طرف حضرت امير عليه السلام حکومت داشت از بصره خارج کردند و نيز نقل است که در وقت حرکت شتر بزرگي براي عايشه آوردند: که نام او عسکر بود، عايشه چون نام عسکر شنيد، پشيمان شد و خواست برگردد، زيرا که از پيغمبر (ص) شنيده بود، که فرمود: اي عايشه خود را نگهدار از آن که بر شتر عسکر سوار شوي و به جنگ علي عليه السلام روي، طلحه و زبير نام و جهاز شتر را تغيير داده و او را بفريفتند.

حضرت امير (ع) امام حسن و عمار را به کوفه فرستاد. و نه هزار مرد جنگي حرکت دادند،و خود هم به طرف بصره حرکت کرد، و در جائي که دو فرسخي بصره است، آتش حرب زبانه کشيد.



[ صفحه 174]