معنا، ضرورتي براي فرد و جامعه


ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه کرد؛ جامعه ها نيز نيازمند معنا براي حيات خويش اند. هر جامعه اي براي بقاء خود و براي ماندگاري هويت خود نيازمند معنايي براي حيات اجتماعي خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگي کرده و خواهند کرد و حتي اگر جامعه اي نابود شود، جامعه ديگري شکل مي گيرد. اما مهم اين است که بتوان «هستي» و «هويت» آن را حفظ کرد. دقيقا اينجاست که حيات اجتماعي شکل مي گيرد و معناي زندگي از قلمرو روان شناسي فراتر رفته و به جامعه شناسي نيز سرايت مي کند. تداوم حيات اجتماعي و هويت اجتماعي نيز نيازمند معناداري آن است. جامعه تا وقتي زنده است که دليلي براي حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟

افراد مسلمان هر جا که باشند در يک جامعه زندگي مي کنند اما مهم اين است که جامعه آنان هويت اسلامي داشته باشند. شيعه نيز هر جا که باشد درون يک جامعه زندگي مي کند اما مهم اين است که در يک جامعه شيعي با هويت شيعي زندگي کند. جامعه شيعي، يعني جامعه اي که براي حيات اجتماعي اش معنايي بر خواسته از افکار و آرمان هاي خود داشته باشد. جامعه شيعي بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگي مي کند و چرا بايد به حيات اجتماعي اش ادامه دهد. اين گونه است که جامعه شيعي زنده مي ماند و به حيات اجتماعي خود ادامه مي دهد.