فريادرسي امام زمان در بحرين






[ صفحه 254]



کشور «بحرين» که مدتي است اعلام استقلال کرده، در طول تاريخ، از نظر سياسي و جغرافيايي و غيره در حال تغيير و تبديل بوده از نظر تاريخي يکي از کشورهاي پر حادثه جهان بوده است.

اين کشور که امروز از هشت جزيره تشکيل شده و از ناحيه شمال هم مرز با کشور «قطر» واز ناحيه جنوب هم مرز با کشور عربستان سعودي مي باشد، داراي شهرهاي بزرگ و تمدن اقتصادي خوبي است، در «منامه» که پايتخت اين کشور مي باشد، بالغ بر صد هزار نفر ساکن هستند شهر عوالي در بحرين مرکز بزرگ نفتي آن کشور است، و طبق آثار باستاني کشف شده، اين کشور بيش از هزار سال قبل از ميلاد تا کنون داراي ثروتهاي سرشاري بوده و هر زمان از نظر اقتصادي، درخشش داشته است. [1] .

ما در اينجا کاري به ريشه تاريخي اين کشور و تغيير و تبديل سياسي آن و اينکه چگونه و چه وقت جزء کشورهاي اسلامي قرار گرفت و چه وقت جزء ايران بوده و چند سال تحت الحمايه انگليس و يا ديگران بوده نداريم، به هر حال چنانکه از کتب تاريخي استفاده مي شود اين کشور از نظرات مختلف ديار شگفتيها و قصّه ها بوده،



[ صفحه 255]



و مردم آن همواره در سايه ثروت سرشار آن از نعمتهاي الهي برخوردار بوده اند.

اين مختصري از دورنماي اين کشور تازه مستقل بود، ولي آنچه در در اينجا منظور است، داستان مردم بحرين در حدود 350 سال قبل يعني در زمان سلطنت خاندان صفويه در ايران مي باشد.

در اين زمان مردم بحرين، به نيکي و پاکي مشهور بودند شدّت علاقه اکثر مردم بحرين به اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و اخلاص آنان در اين مسير به اندازه اي است که شيخ بهايي براي پدرش در ضمن نامه اي نوشت:

«اگر دنيا مي خواهي به هند برو و اگر آخرت مي خواهي به بحرين نزد ما بيا و اگر نه دنيا مي خواهي و نه آخرت در ميان عجم بمان» از اين رو شيخ حسين بن عبدالصّمد پدر بزرگوار شيخ بهايي در بحرين توقّف کرد تا به جوار رحمت پروردگار شتافت و اينک قبر او در يکي از روستاهاي بحرين معروف بوده و مزار او مورد توجه ساکنان اطراف آن قريه است.

در اواخر حکومت سلسله شاهان صفوي در ايران دستهاي استعمار، کشور آباد و غني بحرين را به سوي خود برد، و آن را تحت الحمايه بيگانگان قرار داد، در اين دوران دري به تخته خورد و حوادثي پيش آمد و اوضاع سياسي اقتضاء کرد که والي و فرماندار



[ صفحه 256]



بحرين، شخصي ستمکار و دست نشانده بيگانگان شد که به دشمني با امير مؤمنان علي (عليه السلام) و علاقمندان آن حضرت معروف بود، اتفاقاً او معاون و وزيري داشت که از رئيس خود هم بيشتر با امام علي (عليه السلام) و دودمان و شيعيانش دشمن بود، اين دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شکنجه مردم بحرين شده و آنان را که به ولاء و دوستي اهلبيت (عليهم السلام) مشهور بودند با عوامل مختلف تحت شکنجه و آزار قرار مي دادند، اين روش ادامه داشت و لحظه به لحظه شديدتر مي شد، تا آنکه وزير، نقشه اي بسيار مرموز و خائنانه طرح کرد و به خيال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پياده کند و بر ضدّ مردم شيعه بحرين به کار اندازد و به طور کلّي سلب آزادي از آنان کند ولي اينک ببينيد چگونه اين نقشه را ايفا کرد؟ و چگونه نقشه اش نقش بر آب گشت؟

درخت انار شهادت مي دهد:

وزير که نقشه خود را با موفقيت کامل در مرحله نتيجه گيري رسانده بود با کمال خرسندي در حالي که در دستش اناري بود نزد فرماندار [2] آمد و گفت: اين انار را بگيريد و ببينيد که حتي به وسيله اين انار، درخت انار شهادت داده است که پس از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)



[ صفحه 257]



جانشين آن جناب ابوبکر است بعد عمر، بعد عثمان و در مرحله چهارم علي (عليه السلام) مي باشد.

فرماندار خيلي دقيق انار را وارسي کرد، ديد روي پوست آن دور تا دور، اين کلمات نقش بسته است:

«لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ مَحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَبُوبَکْرُ وَ عُمَرُ وَ عُثْمانُ وَ عَلِيُّ خُلَفاءُ رَسُولِ اللّهِ»

ملاحظه کرد که به قلم خلقت و طبيعت اين کلمات نگاشته شده و به هيچ وجه ممکن نيست که ساختگي باشد، رو به وزير کرد و با لحن جدّي گفت: اين مطلب از دليل هاي روشن و واضحي است که ما را به بطلان مذهب رافضي ها (شيعه ها) رهنمون مي شود.

وزير گفت: آري! همانگونه است که شما فرموديد ولي افسوس که اين طائفه (شيعه ها) بر اثر تعصّب زياد به مذهب خود به آساني زيربار اين دليل واضح نمي روند، به نظر من بهتر اين است که آنان را حاضر کنيد و در يک مجلس باشکوهي در ملأعام اين انار را به ايشان نشان دهيد، اگر بدين وسيله به حقانيت مذهب تسنّن پي بردند و به آن گرايش پيدا کردند، زهي موفقيّت! و معلوم است که در اين صورت شما به ثواب و پاداش خوب و بسياري رسيده اي و اگر امتناع ورزيدند و با مشاهده اين برهان قاطع، باز از گمراهي خود دست برنداشتند، آنان را به انتخاب يکي از سه چيز مجبور کنيد:



[ صفحه 258]



يا بسان يهود و نصاري به ما «جِزْيه» بدهند و در برابر ما ذليل و خوار باشند و يا پاسخ قانع کننده اين دليل روشن را بدهند و يا آنکه مردان آنان را به قتل برسانيم و زنان و فرزندانشان را اسير بنماييم و اموالشان را به غارت ببريم.

فرماندار که با دقت، گفتار وزير را گوش مي داد، گفت: پيشنهاد خوبي کردي و بايد چنين کرد، به دنبال اين پذيرش دستور داد علماء و سادات و نيکان مردم بحرين در مجلس باشکوهي به گردهم آيند تا آن انار کذائي را به آنان نشان داده و از آنها پاسخ بخواهد.

مجلس تشکيل شد وزير و عدّه اي از شخصيت ها در حضور فرماندار قرار گرفتند، در همين هنگام فرماندار انار را به بزرگان شيعه نشان داد و گفت: ببينيد درخت انار چگونه شهادت بر حقّانيت مذهب ما داده است، بايد يا پاسخ اين دليل را بياوريد و يا جزيه داده و ذليل و خوار زندگي کنيد و يا آماده قتل و غارت باشيد!

بزرگان بحرين که در ظاهر دليل قانع کننده اي بر بطلان دليل انار نداشتند و خود را در فشار و بن بست سخت مي ديدند با خواهش و تمنّا سه روز مهلت خواستند، فرماندار نيز سه روز به آنها مهلت داد تا شيعيان پاسخ آن دليل را بياورند و گرنه خود را براي اطاعت اوامر فرماندار حاضر نمايند، به اين ترتيب تا اينجا ترفند و نقشه وزير در مسير خود قرار گرفته و از اينکه به مرحله اجراء و نتيجه گيري برسد، نزديک مي شد.



[ صفحه 259]



مشورت و راه حل:

شيعيان و تربيت شدگان مذهب جعفري به خوبي فرموده رئيس مذهب خود امام صادق (عليه السلام) را درک کرده بودند که:

«لا ظَهيرَ کَالْمُشاوِرَةِ؛

هيچ ياري چون مشورت و از فکر همديگر استمداد جستن نيست.»

اينان همگي در يک مجلس به گرد هم آمدند، پراکنده نشدند که بگويند بادا باد هرچه شد که شد، در اين باره به فکر راه حل افتادند و هر کسي چيزي گفت تا سرانجام گروهي گفتند: اين مطلب، راه حلّي جز توسّل به امام عصر (عج) که در پشت پرده غيبت است و چون خورشيدي در پشت ابرها است و به ما روشني و نشاط بخشيده ندارد، بايد از ايشان دادخواهي و استدعا کرد تا به داد ما برسد.

در ميان تمام جمعيت خود، ده نفر از زاهدين و شايستگان را انتخاب کردند و در ميان آن ده نفر سه نفر که از نظر تقوي و عمل نيک، لياقت ملاقات با امام زمان (عليه السلام) را داشتند برگزيدند، تا هر يک شبي را در اين سه شب به بيابان برود و مشغول عبادت و تضرّع و زاري گردد و متوسّل به امام عصر (عج) شده و از آن جناب تمنّا کند بلکه عنايت خاصّه آن بزرگوار دردها را درمان بخشد.



[ صفحه 260]



به اين ترتيب در شب اول يکي از آن سه نفر به بيابان رفت و مشغول تضرّع و زاري گرديد ولي آن شب صبح شد و او نتيجه نگرفت، شب دوم، يکي ديگر از آن سه نفر رفت اين شب هم بسان شب اول بي نتيجه به پايان رسيد، تا شب سوم شد که آخرين مهلت بود و شيعيان در جوش و خروش بودند تا سوّمين نفر به نام «محمد بن عيسي (رحمه الله)» در آن شب به بيابان رفت، تضرّع و زاري را به آخرين درجه رسانيد، در شب تاريک با سر و پاي برهنه و حالتي خاص به امام زمان (عليه السلام) استغاثه کرد، با تضرع و زاري توأم با اخلاص کامل، عرض مي کرد:

اي وليّ عصر (عج) به فرياد ما شيعيان برس!...

زمان دقيقه به دقيقه مي گذشت لحظات آخر شب فرا رسيده بود، توسّل محمد بن عيسي (رحمه الله) به درجه نهائي رسيده بود هنگام سحر ناگاه شنيد در بيابان شخصي به او گفت:

اي محمّد بن عيسي! اين چه حالتي است که تو پيدا کرده اي و در اين شب تاريک به اين بيابان خلوت آمده اي؟

محمّد بن عيسي (رحمه الله): اي مرد! به من کاري نداشته باش، من براي امر بزرگي به اينجا آمده ام و آن را جز براي امام زمان (عليه السلام) هرگز اظهار نمي کنم و از آن بزرگوار فقط مي خواهم که به داد من و به داد يک مشت شيعه برسد!



[ صفحه 261]



هنوز گفتار محمّد بن عيسي (رحمه الله) تمام نشده بود که از جانب همان مرد، شنيد که:

«يا مُحَمَّدَ بْنَ عيسي اَنَاَ صاحِبُ الاَْمْرِ؛

اي محمد من همانم که او را طلب مي کني، حاجت خود را بگو تا برآورم.»

محمّد گفت: اگر تو امام زمان من هستي، حاجت مرا مي داني، نيازي به اظهار آن نيست.

امام (عليه السلام) فرمود:

آري! تو به اينجا آمده اي تا پاسخ انار کذائي را از من بگيري و شيعيان را از اين مهلکه نجات دهي.

محمّد بن عيسي گويد: تا درک کردم که او حضرت وليّ عصر (عج) است به سوي او شتافتم بر زانويش سر نهادم، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض کردم اي سرور ما تو پناه ما هستي به داد ما برس اي دادرسِ پريشان احوالان.

آنجا که پرده ها کنار مي رود!

آري براي هر نقشه خائنانه روزي هست که پرده بردار پرده بردارد و صورت نازيباي زير پرده را نشان دهد، عاقل آن است که دورانديش بوده و همواره درصدد باشد تا قبل از آنکه پرده ها برداشته شود، زير پرده ها را اصلاح نمايد، قائم آل محمّد (عج) گوشه اي



[ صفحه 262]



از پرده ها را بالا زد طاقت نياورد به سؤال بنده اي دلداده چون محمّد بن عيسي توجه نکند رو به او کرد و فرمود:

«اي محمّد بن عيسي! وزير فرماندار درخت اناري را در حياط خانه خود نشانده است آن درخت چون به ثمر رسيد، او قالبي را با گل به شکل اناري درست کرد و آن قالب را که توخالي بود دو نصف کرد و در ديوار داخل آن دو نصف قالب همان کلمات [3] را به صورت برجسته نوشت، آنگاه آن دو نصف قالب را روي يکي از انارهاي کوچک درخت گذارد و آنها را محکم بست، آن انار در ميان آن دو نصف غالب بزرگ شد تا درون قالب را پر کرد و در نتيجه آن نوشته هاي برجسته ديواره داخلي دو نصف قالب، روي پوست انار قرار گرفت، رفته رفته توأم با رشد انار، آن کلمات بر پوست انار به طور طبيعي نقش بست، فردا که روز موعود هست هنگامي که نزد فرماندار رفتيد به او بگو من جواب دليل انار را دارم ولي اين جواب را جز در خانه وزير اظهار نمي کنم، فرماندار خواه ناخواه مي پذيرد، چون به خانه وزير رفتيد، در طرف دست راست خانه وزير، بالاخانه اي هست بگو جواب را نمي گويم مگر در اين بالاخانه، در اين هنگام، وزير خود را در بن بست



[ صفحه 263]



مي بيند و اصرار مي کند که به بالاخانه نرويد، تو هم اصرار تمام کن، به ناچار وزير قبول مي کند هنگامي که به بالاخانه رفتيد نگذار تا وزير تنها برود وقتي داخل بالاخانه شديد، روزنه اي را مي بيني و در ميان آن کيسه سفيدي را مي نگري با عجله تمام آن کيسه را بردار، و در ميان آن، قالب نامبرده را که از گل ساخته شده و با آن نقشه خائنانه وزير، طرّاحي گشته بيرون بياور، نزد فرماندار بگذار و به او بگو که اين انار به وسيله اين قالب به اين صورت در آمده است، در نتيجه فرماندار از حيله و خيانت وزير مطّلع شده و حقانيت شما و بطلان عقائد آنان آشکار مي گردد.

اي محمّد بن عيسي! به فرماندار بگو که ما براي تصديق گفتار خود علامت ديگري داريم و آن اينکه داخل انار از خاکستر و دود پر است، اگر قبول نداري، اين انار را بشکن!

در اين هنگام وزير، انار را برداشته و مي شکند خاکستر و دود آن بيرون آمده و ريش و صورت وزير را فرا مي گيرد (اين هم علاوه بر روسياهي معنوي وزير روسياهي ظاهري او)».

محمّد بن عيسي بسيار خوشحال شد، به دست و پاي امام (عج) افتاد و تشکّر کرد و به سوي رفقاي خود با کمال خوشحالي مراجعت نمود، هنگام صبح مردم بحرين در مجلس فرماندار حاضر شدند، وقت



[ صفحه 264]



پاسخگويي شيعه از دليل انار اعلام شد، محمّد بن عيسي آنچه را که امام عصر (عج) به او دستور داده بود يکي پس از ديگري انجام داد تا آخرين مرحله که در نزد فرماندار و وزير انار را شکست و خاکستر و دودِ ميان انار به صورت وزير پاشيد.

فرماندار که سخت مجذوب و تحت تأثير قرار گرفته بود، گفت: «اي محمّد بن عيسي! اين پاسخ را چه کسي به تو ياد داد؟»

محمّد بن عيسي گفت: امام و حجت زمان (عليه السلام) به من آموخت.

فرماندار گفت: امام زمان کيست؟

محمّد بن عيسي گفت: امام زمان ما (عليه السلام) از جانب خداوند، حجّت روي زمين است و دوازدهمين امام ما مي باشد (آنگاه اسامي همه ائمه (عليهم السلام) را يکي پس از ديگري شمرده تا به صاحب الامر (عج) رسيد.)

گواهي فرماندار:

با اينکه فرماندار در عقيده باطل خود سخت استقامت ميورزيد، و سرسخت با شيعيان مبارزه مي کرد، و حتي حاضر بود رهبران و ائمّه آنان را به فحش بکشد امّا اينک در برابر حادثه اي عجيب قرار گرفته است، اينک خود را در مقابل قدرت عظيم مي بيند.

عجز سراسر او را فرا گرفت، ناگزير سر فرود آورد، ورق قلبش برگشت سخن قلب به وسيله زبانش اظهار شد:



[ صفحه 265]



«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهِ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَاَنَّ الْخَلِيَفةَ بَعْدَهُ بِلافَصْل اَمِيرَالْمُؤمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ اَبِيطالِب؛

گواهي به يگانگي خداوند مي دهم، گواهي مي دهم که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و رسول خدا است، جانشين بلافصل بعد از او اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) مي باشد.»

سپس ائمّه پس از امام علي (عليه السلام) را يکي پس از ديگري تا امام زمان (عليه السلام) اسم برد و اعتراف به امامت آنها نمود.

آنگاه دستور داد تا آن وزير خائن و دسيسه گر را اعدام کردند، تا همواره خاطره بطلان باطل و احقاق حق تجلّي کند، سپس از اهل بحرين عذرخواهي کرد و به آنان احسان نمود.

به اين ترتيب به قول معروف «پايان شب سيه سپيد است» اين واقعه چون درخششي بود که در تاريخ شيعه دلهاي دلدادگان را تا روز قيامت سفيد کرد. [4] .


پاورقي

[1] المنجد في الاعلام، صفحه 80، ماده «بحرين».

[2] منظور از فرماندار در اينجا، امير و رهبر بحرين است.

[3] لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ اَبُوبَکْرُ وَ عُمَرُ وَ عُثْمانُ وَ عَليٌّ خُلَفاءُ رَسُولِ اللّهِ.

[4] اقتباس از اثباة الهداة، جلد 7، صفحه 375، به نقل از بحارالانوار و نجم الثاقب، صفحه 314. اين داستان اينک هم در ميان مردم بحرين مشهور است. مرقد پاک محمّد بن عيسي همواره مزار و مورد احترام اهالي آنجا است که شکوه اين مرقد لحظه به لحظه با يادآوري خاطره داستان فوق بيشتر مي گردد.