فرانسيس فوکوياما


فرانسيس فوکوياما متفکر آمريکايي ژاپني الاصل، پژوهش گر پيشين مرکز مطالعاتي «راند» و معاون مدير سرويس برنامه ريزي سياسي وزارت امور خارجه آمريکاست. وي شارح نظريه ي خوش بينانه ي «پايان تاريخ» است. براي آشنايي با نظريات فوکوياما مراجعه شود به:

دکتر موسي غني نژاد، بازگشت تاريخ، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، ش 50 ـ 49.

پايان تاريخ و آخرين انسان، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، ش 64 ـ 63.

فرانسيس فوکوياما، فرجام تاريخ و آخرين انسان، (ترجمه ي علي رضا طيب)، مجله سياست خارجي، ش 2 و 3، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، تهران، 1372 ش.

فوکوياما و دمکراسي ليبرال: پايان تاريخ، ترجمه پرويز صداقت، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، ش 80 ـ 79.

Hamilton Francis Fukuyama The End of History and The Last Man London : Hamish.1992.

فوکوياما مؤلف يک مقاله ي 16 صفحه اي است که از هنگام انتشارش (تابستان 1989 ميلادي) در نشريه ي ليبرال «منافع ملي» [1] تا کنون، جدال هاي قلمي و تفسيرهاي پرشور فراواني را در جهان برانگيخته است. او مي گويد تاريخ پايان مي يابد و بر اين باور است که فروپاشي کمونيسم، نيم سده پس از سقوط فاشيسم، نشان گر نابودي آخرين رقيب تاريخي ليبراليسم است. نتيجه آن که استقرار دموکراسي ليبرال در سرتاسر کره ي زمين اجتناب ناپذير مي شود و بنابراين تاريخ پايان مي يابد. اصطلاح «پايان تاريخ» را فوکوياما از تفسيري که «الکساندر کژو» [2] بر انديشه ي هگل نوشته گرفته است. به اعتقاد فوکوياما حتي اگر پيروزي ليبراليسم در «جهان واقعي» هنوز به طور دربست تحقق نيافته، اما بايد در نظر داشت که اين پيروزي در زمينه ي انديشه ها و آگاهي ها صورت پذيرفته است. فوکوياما مي نويسد در پايان تاريخ لزومي ندارد، کليه ي جامعه ها به صورت جامعه هاي ليبرال موفقي در آيند، فقط کافي است که آن ها از ادعاي خود مبني بر ارائه ي اشکال و الگوهاي متفاوت و برتر در زمينه ي سازماندهي انساني چشم بپوشند. او مي افزايد که انديشه ي ليبرال مي رود تا در پهنه ي کره ي زمين به گونه ي يک واقعيت تحقق يافته از نظر رواني در آيد. در ميدان ايدئولوژي و نبرد انديشه ها، ليبراليسم پيروز گرديده هيچ رقيب و هم آوردي در برابر خود ندارد. در اين صورت مي توان گفت که جامعه ي نويني در حال شکل گرفتن است. فوکوياما مي گويد که در اين جامعه ي نوين شور و شوق به خاموشي خواهد گراييد و «سده هاي ملالت باري» چشم براه آدمي است. او مي نويسد: پايان تاريخ دوره ي بسيار اندوه باري خواهد بود. پيکار براي اکتشاف، آمادگي براي به خطر افکندن زندگي در راه يک آرمان کاملاً انتزاعي و مجرد، نبرد ايدئولوژيکي جهاني که مستلزم بي باکي و شهامت و قدرت تخيل است، همه ي اين ارزش ها جاي خود را به حساب گري اقتصادي، جستجوي بي پايان راه حل هاي تکنيکي، نگراني هاي مربوط به محيط زيست و ارضاي توقعات مصرفي پيچيده خواهند سپرد. در عصر «مابعد تاريخي» نه از فلسفه خبري خواهد بود و نه از هنر، فقط مسأله ي حفظ و نگاه داشت دايمي موزه ي تاريخ بشر در ميان خواهد بود. ليبراليسم کليه ي حريفانش را از پاي درآورده است، آن چه را ما به نام «غرب» مي شناسيم پيروز مي شود. از آن جا که هيچ رژيم سياسي توانايي آن را نخواهد داشت که جايگزين دموکراسي ليبرال گردد و يا حتي خود را از آن متمايز گرداند، از اين رو ما براي ابد محکوم ليبراليسم هستيم. سخن کوتاه جهان ناظر پيروزي حکومت همگن جهاني بوده و فرض بر اين است که عصر ما از اين جهت نمايان گر ايده آليسم هگلي خواهد بود.

در پاسخ به واکنش هاي فراوان به مقاله ي فوکوياما او با توضيح و تشريح نظرهاي خود کتابي تحت عنوان «پايان تاريخ و آخرين انسان» فراهم آورد. فوکوياما مانند هگل و مارکس معتقد است که تحول جامعه هاي انساني بي پايان نيست بلکه اين تحول بالاخره پايان مي پذيرد، پايان تاريخ زماني است که انسان به شکلي از جامعه ي انساني دست يابد که در آن عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود. براي هگل دولت ليبرال و براي مارکس جامعه ي کمونيستي پايان تاريخ بود. «فوکوياما» به دنبال هگل و همانند وي «دموکراسي ليبرال» را شکل نهايي جامعه هاي بشري و پايان تاريخ تلقي مي کند فوکوياما مي گويد: برجسته ترين تحول ربع پاياني قرن بيستم، آشکار شدن ضعف ذاتي و بزرگ ديکتاتوري هاي جهاني به ظاهر قوي خواهد بود. خواه از نوع راست نظامي و آمرانه باشد يا چپ کمونيست و توتاليتر. طي دو دهه ي اخير، بسياري از اين نوع حکومت هاي نيرومند در سراسر جهان، از امريکاي لاتين گرفته تا اروپاي شرقي و از اتحاد شوروي گرفته تا خاورميانه و آسيا، از هم پاشيده اند، گرچه همه به دموکراسي هاي ليبرال با ثبات راه نبرده اند، امّا به هر حال دمکراسي ليبرال تنها آرمان سياسي منسجمي است که مناطق و فرهنگ هاي متفاوت در سراسر دنيا را به هم پيوند مي دهد. بعلاوه اصول اقتصادي ليبراليسم ـ «بازار آزاد» ـ گسترش يافته و نتايج بي سابقه در زمينه ي رونق مادي جامعه ها، چه در کشورهاي صنعتي توسعه يافته و چه در کشورهايي که در پايان جنگ دوم جهاني جزئي از دنياي سوم فقير بودند، به بار آورده است.

فوکوياما معتقد است: با وجود راه هاي متفاوتي که همگي به «پايان تاريخ» منتهي مي گردد، غير از مدل «سرمايه داري دموکرات ليبرال» کمتر نسخه اي از تجدد وجود دارد که ظاهر موفقي داشته باشد. کشورهايي که در راه مدرنيزاسيون هستند، از اسپانيا و پرتغال گرفته تا تايوان و کره ي جنوبي و نيز شوروي و چين همگي در اين جهت گام برمي دارند. با اين حال، نظريه ي مدرنيزاسيون همانند تمامي نظريه هاي اقتصادي تاريخ، تئوري کاملاً رضايت بخشي نيست. او معتقد است که تغيير اقتصادي مارکس از تاريخ و تمامي علوم اجتماعي جديد که بر مبناي آن درست شده اند، توضيح کاملي از تاريخ جهاني و بخصوص گسست هاي آن بدست نمي دهد. او درک هگل از تحول تاريخ جهان را بسيار عميق تر از درک مارکس و ساير متخصصين علوم اجتماعي معاصر مي داند. فوکوياما به پيروي از کانت معتقد است که دستاوردهاي انسان در گذار از وضع طبيعتي به جامعه ي مدني با جنگ بين ملت ها در سطح جهاني، از بين مي رود. کانت ضايعات ناشي از جنگ و مهم تر از آن ضرورت احساس آمادگي هميشگي براي جنگ را مانع توسعه ي کامل طبيعت انساني مي دانست. به گمان فوکوياما نوشته هاي کانت در مورد روابط بين الملل مباني فکري «انترناسيوناليسم ليبرال» معاصر را تشکيل مي دهد. او انديشه ي فيلسوف آلماني را الهام بخش تأسيس «جامعه ي ملل» و سپس «سازمان ملل متحد» مي داند و معتقد است که تنها از طريق «انترناسيوناليسم ليبرالي» و تحکيم قانون بين المللي است که مي توان صلح را در سطح جهاني تنظيم کرد. او تأکيد مي کند که «واقع گرايان» از جمله کسينجر نظري کاملاً مخالف دارند و از ديد آن ها چاره ي واقعي نا امني بين المللي در توازن قدرت هاست. کسينجر و ساير طرف داران «واقع گرايي» روابط بين الملل را همانند وضع طبيعي «هابز» (جنگ همه عليه همه) و وضع جنگ لاک تصور مي کنند و تعادل قوا و منصرف کردن دشمن از حمله را تنها راه امنيت بين الملل تلقي مي نمايند.

فوکوياما مي گويد شکست هاي «جامعه ي ملل» و «سازمان ملل متحد» در برقرار کردن صلح هميشگي بين المللي را حمل بر نادرستي انديشه ي «انترناسيوناليستي» کانت نمي توان کرد. فيلسوف آلماني از فدراسيون بين المللي کشورهاي آزاد که داراي قوانين اساسي دمکراتيک مشابه هستند سخن مي گويد و چنين نظم بين المللي را ضامن صلح هميشگي مي دانست.

فوکوياما با آشتي دادن يا به قول خودش تکميل نظريه ي ليبرال انگليسي با انديشه ي ديالکتيکي تحول تاريخي جامعه هاي بشري «هگل» بخش مهمي از انتقادهاي «چپ» از ليبراليسم را جذب يا خنثي مي کند. فوکوياما بر خلاف ليبرال هاي سنتي، انديشه ي مارکسيستي را از ريشه نفي نمي کند بلکه با شکافتن برخي اشتباهات تئوريک آن را از «بي راهه» به «راه» مي آورد. او تحقق آرمان مارکسيستي گسترش «قلمرو آزادي» و رهايي از «قلمرو ضرورت» را تنها در يک جامعه ي ليبرال دمکراتيک امکان پذير مي داند.

او انساني را که در پايان تاريخ «دموکراسي ليبرال» به وجود مي آيد «آخرين انسان» مي نامد و معتقد است که جوهر اين موجود «بنده ي پيروز شده» است. از نظر وي مسيحيت ايدئولوژي بنده هاست و دموکراسي چيزي جز مسيحيت دنيوي شده نيست. برابري تمامي انسان ها در مقابل قانون، تحقق آرمان مسيحي براي همه ي مؤمنين در پيشگاه خدا است. اما ايمان مسيحي به برابري انسان ها در برابر خدا در واقع پيش داوري ناشي از کينه ي انسان هاي ضعيف (بنده ها) نسبت به قوي ترها (خدايگان) است.

با وجود خوش بيني فوکوياما او نسبت به آينده ي طويل المدت جامعه ها ترديدهاي جدي دارد: افول زندگي اجتماعي اين انديشه را القا مي کند که در آينده ممکن است ما تبديل به «آخرين انسان» بشويم که تنها به آسايش خود فکر مي کند و از هر گونه ميل براي اهداف متعالي محروم شده است. چرا که سخت در جستجوي رفاه شخصي هستند. امّا خطر ديگري نيز وجود دارد. ممکن است تبديل به «اولين انسان ها» نيز بشويم، يعني انسان هايي که درگير جنگي خونين و بي حاصل، اما با سلاح هاي مدرن هستند. در واقع فقدان ميدان عمل منظم و سازنده براي اهداف متعالي به سادگي مي تواند به ظهور مجدد ولي دير هنگام آن به صورت افراطي يا بيمارگونه منجر شود.

فوکوياما مي گويد منظور و استدلال من از اين که دموکراسي ليبرال ممکن است نقطه ي پايان تکامل ايدئولوژيک بشر و آخرين شکل حکومت بشري باشد اين نيست که دموکراسي هاي با ثبات امروز مانند ايالات متحده امريکا، فرانسه يا سوييس عاري از بي عدالتي يا فارغ از مسايل اجتماعي جدي هستند. در واقع اين مشکلات ناشي از نقص دو اصل آزادي و برابري که دموکراسي نوبر آن استوار شده نيستند، بلکه نتيجه ي اجراي ناقص آن اصول هستند. از آرمان دموکراسي ليبرال نمي توان به چيز بهتري رسيد.


پاورقي

[1] National Interest.

[2] Alexandre Kojeve.