وانهادگي او


انسان امروز بر اثر تضاد و تعارضي که در درون دارد در نتيجه و سرگردان و در اجتماع بشري وانهاده است. جمع ما از هم



[ صفحه 19]



پاشيده است، در جمع است ولي بحساب نمي آيد. در بين مردم است ولي چون نعش سرد و فسرده کسي را دل به او نمي سوزد از درماندگي معتاد شده، کارش به آسمان جلي رسيده است. او فرياد دارد ولي نمي تواند آن را بر آورد، سر و صدا دارد ولي بجائي نمي رسد و گوشي بدهکار آن نيست. روحش اسير است، و قامتي دو تکه اي با فنوحيات اسکلت او را تشکيل مي دهند. چه بسيار از اينان که دلهاي ويراني دارند و دلداري نمي يابند، و چه بسيار ديگر که نوميدي شان آنان را به سوي مرگ مي کشاند و اميدوار کننده اي براي شان نيست. آري، بشر امروز وانهاده است، وانهاده در دنيائي پر از کفر و شرک، خودمداري و خودپسندي، تنگ نظري و بخل، گرفتار مي خواران، ستمکاران، چپاولگران، بيماران که از خون مردم مي مکند و بر آنان سروري و آقائي مي کنند. براي بهره مندي بيشتر از کار و تلاش او به تخديرش مي پردازند و عقيده او را به بازي مي گيرند. او در برابر وضعي که قرار دارد در اضطراب است، تشويش و نگراني دارد. از يکسو فطرتا داراي عزت نفس است که او را وا مي دارد سرپاي خود بايستد و براي خويش تصميم بگيرد و از سوي ديگر داراي ذلت نفس که او را را وا مي دارد براي لقمه ناني به دريوزگي، آن هم بسوي نامردان برود و کسي نيست که او را از اين درد نجات بخشد.