چنين انسان در رابطه با آينده


حال مساله اي که مطرح است اين است که اين انسان يک بعدي، با بعد رشد يافته مادي و دور از معني، با قامت دوک وار در ماده و بي رشد و کوچک در معني درباره آينده چه مي تواند بکند؟ اين دو گونه اي که نيمي از معني در اوست ولي راکد و جامد مانده و نيمي بيشتر از حيوان دارد، آن هم با جلوه اي نازيبا و نفرت انگيز آيا مي تواند با تاريکي باطني که دارد براي خود فردائي روشن بسازد؟ او که خود وامانده است چگونه مي تواند جهان و جامعه وامانده را سير و حرکت بخشد؟ او که خود فاقد صفا و آرامش است چگونه مي تواند بناي حياتي



[ صفحه 23]



را با صفا و آرامش نهد؟ بهمين نظر است که براي عده ي چنين استبعادي وجود دارد و قائلند تضادها و تعارض خود سبب ايجاد فردائي بسيار تاريک است.