بينش انساني يا فطري تاريخ


ولي از نظر بينش انساني و فطري، هر چند انسان در آغاز پيدايش، شخصيت انساني بالفعل ندارد، ولي بذر يک سلسله بينشها و يک سلسله گرايشها در نهاد او نهفته است. انسان نه مانند ماده خام و يا ظرف و نوار خالي است که تنها خاصيتش پذيرندگي از بيرون است، بلکه مانند يک نهال است که استعداد ويژه اي براي برگ و بار ويژه اي در او نهفته است

نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز ماده خام به عامل شکل دهنده نيست بلکه نظير نياز يک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمره اي که بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند



[ صفحه 35]



حرکت انسان به سوي کمالات انسانيش از نوع حرکت ديناميکي است نه از نوع حرکت مکانيکي. اينست که انسان بايد پرورش داده شود نه اينکه ساخته شود، مانند يک ماده صنعتي

تنها از نظر اين بينش است که خود در انسان مفهوم پيدا مي کند

خوديابي و متقابلا مسخ و از خود بيگانگي مفهوم و معني مي يابد

اين بينش از نظر روانشناسي افراد انسان را مرکب مي داند از يک سلسله غرائز حيواني که وجه مشترک انسان يا حيوان است و يک سلسله غرائز عالي و از آن جمله است غريزه ديني و غريزه اخلاقي و غريزه حقيقت جوئي و غريزه زيبائي که ارکان اولين شخصيت انساني انسان و ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات است. و از نظر فلسفي جامعه را از جنبه رابطه اش با اجزاء و افراد، مرکب واقعي، و از لحاظ خصلتها ترکيبي از مجموع خصلتهاي عالي و داني افراد به علاوه يک سلسله خصلتهاي ديگر مي شناسد که در وجود باقي و مستمر جامعه که انسان الکل است استمرار دارد. اين حقيقت که مي گويند:



رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور

در خلائق مي رود تا نفع صور





[ صفحه 36]



در اندام باقي و مستمر جامعه يعني در وجود انسان الکل صدق مي کند. اين رگها پيکر اجتماع است که در برخي آب شيرين و در برخي آب شور در جهيدن است و تا نفخ صور يعني تا انسان در روي زمين هست اين جريان ادامه دارد و فناي افراد تأثيري در آن نمي بخشد. آري تکامل انسان و جامعه انسان، نظام بهتر به آن خواهد بخشيد

برحسب اين بينش، تاريخ، مانند خود طبيعت، به حکم سرشت خود متحول و متکامل است، حرکت به سوي کمال است لازمه ذات اجزاء طبيعت و از آن جمله تاريخ است. و طبيعت تاريخ، نه يک طبيعت مادي محض، بلکه مانند طبيعت فرد انسان، طبيعتش مزدوج است از ماده و معني. تاريخ صرفا يک حيوان اقتصادي نيست. تحول و تکامل تاريخ تنها جنبه فني و تکنيکي ابزاري و آنچه بدان تمدن نام مي دهند ندارد، گسترده و همه جانبه است، همه شؤون معنوي و فرهنگي انسان را در بر مي گيرد و در جهت آزادي انسان از وابستگي هاي محيطي و اجتماعي است

انسان در اثر همه جانبه بودن تکاملش، تدريجا از وابستگيش به محيط طبيعي و اجتماعي، کاسته و به نوعي وارستگي که مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي، افزوده است و در آينده به آزادي کامل معنوي يعني وابستگي کامل به عقيده و ايمان و مسلک و ايدئولوژي خواهد رسيد

انسان در گذشته با اين که از مواهب طبيعت بر حسب اين بينش، از ويژگيهاي انسان، تضاد دروني فردي است ميان جنبه هاي زميني و خاکي و جنبه هاي آسماني و ماورائي انسان، يعني ميان غرايز متمايل به پائين که هدفي جز يک امر فردي و محدود و موقت ندارد و غرائز متمايل به بالا که مي خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشريت را در بر گيرد و مي خواهد شرافتهاي اخلاقي و مذهبي، و علمي و عقلاني را مقصد قرار دهد



[ صفحه 37]





ميل جان در حکمتست و در علوم

ميل تن در باغ و راغ و در کروم





[ صفحه 38]





ميل جان اندر ترقي و شرف

ميل تن در کسب اسباب و علف



ميل تن در سبزه و آب روان

زان بود که اصل او آمد از آن



ميل جان اندر حيات و در حي است

زانکه جان لا مکان اصل وي است



ميل وعشق آن طرف هم سوي جان

زين يحب و يحبون را بخوان



نبرد دروني انسان که قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس مي خواندند، خواه و ناخواه به نبرد ميان گروههاي انسانها کشيده مي شود، يعني نبرد ميان انسان کمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده از يک طرف، و انسان منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر. قرآن آغاز نبرد ميان انسان به ايمان و آزادي معنوي رسيده با انسان منحط ماده پرست را در استان دو فرزند آدم، هابيل و قابيل منعکس کرده است



[ صفحه 39]



اين بينش، اصل نبرد و تنازع را در اجتماع و نقش آن را در تحول و تکامل تاريخ مي پذيرد، ولي نه منحصرا به صورت نبرد طبقاتي ميان گروه وابسته به ابزار توليدي و نظام اجتماعي کهن و گروه وابسته به ابزار توليدي جديدتر مدعي است که نبرد ميان انسان رسيده به عقيده و ايمان و جوياي آرمان و وارسته از اسارت طبيعت و محيط و غرايز حيواني، با انسان هاي منحط سر در آخور حيوان صفت، همواره وجود داشته است و نقش اصلي در پيشبرد تاريخ داشته است. روشنفکري به معني خود آگاهي اجتماعي ريشه فطري دارد نه ريشه طبقاتي و در پرتو ايمان در انسان رشد مي کند و پرورش مي يابد و استوار مي گردد

تفسير همه نبردهاي تاريخ به نبرد ميان نو و کهنه به مفهوم طبقاتي، به معني چشم پوشي و ناديده گرفتن زيباترين و درخشانترين جلوه هاي حيات انساني در امتداد زمان است. در طول تاريخ در کنار نبردهايي که بشر به خاطر حوائج مادي خوراک و پوشاک و مسکن و مسائل جنسي و تفوق طلبي انجام داده که البته فراوان است، يک سلسله نبردهاي ديگر هم داشته که بايد آنها را در نبرد حق و باطل يا خير و شرخواند، يعني نبردهائي که در يک سو پايگاه عقيدتي و انگيزه انساني و ماهيت آرماني و جهتگيري به سوي خير و صلاح عموم و هماهنگي. يا نظام تکاملي خلقت و پاسخگويي به فطرت در کار بوده و در سوي ديگر انگيزه هاي حيواني و شهواني و جهتگيري فردي و شخصي و موقت به تعبير ديگر: نبرد ميان انسان مترقي متعالي که در او ارزشهاي انساني رشد يافته با انسان پست منحرف حيوان صفت که ارزشهاي انسانيش مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است



[ صفحه 40]



به تعبير قرآن: نبرد ميان جند الله و حزب الله با جند الشيطان و حزب الشيطان

طرفداران اين نظريه تلاشها و کوششهاي نظريه ابزاري را که تمام نهضتهاي مذهبي و اخلاقي و انساني تاريخ را توجيه طبقاتي مي نمايند به شدت محکوم و آن را نوعي قلب و تحريف معنوي تاريخ و اهانت به مقام انسانيت تلقي مي نمايند

واقعيات تاريخي گواهي مي دهد که حتي بسياري از نهضتها که فقط براي تأمين نيازمنديهاي مادي جامعه بر پا شده است از طرف افرادي رهبري و هدايت - و لااقل حمايت - شده است که به نوعي وارستگي آراسته بوده اند



[ صفحه 41]



اين نظريه بر خلاف نظريه ابزاري - که مدعي است هميشه نهضتهاي پيشبرنده از ناحيه محرومان و مستضعفان، در جهت تأمين نيازهاي مادي، به موازات تکامل ابزار توليد، از راه دگرگون کردن نظامات و مقررات موجود و جانشين کردن نظاماتي ديگر به جاي آنها بوده و مدعي است که وجدان هر انسان ساخته و منعکس کننده موقعيت طبقاتي او است و مدعي است که وجدان طبقه حاکم جبرا در جهت حفظ نظامات موجود است و وجدان طبقه محکوم جبرا در جهت دگرگوني نظامات و سنت ها و ايدئولوژي موجود است - از واقعيات تاريخي شاهد مي آورد که نه نهضتهاي پيشبرنده در انحصار محرومان و مستضعفان هر دوره بوده، بلکه احيانا افرادي از بطن طبقات مرفه و برخوردار برخاسته و خنجر خويش را در قلب نظام حاکم فرو برده اند، آن چنانکه در قيام ابراهيم و موسي و رسول اکرم و امام حسين مشهود است و نه هميشه هدفها منحصرا مادي بوده است، آن چنانکه در نهضت مسلمانان صدر اول گواه راستين آن را در مي يابيم که علي (ع) با اين جمله ماهيت نهضت آنها را مشخص مي کند: «و حملوا بصائرهم علي اسيافهم» [1] : همانا بينشهاي واقع بينانه خويش را بر شمشيرهاي خود حمل مي کردند، و نه هميشه به موازات تکامل ابزار توليد بوده است، مانند قيامهاي آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته براي بر قراري دموکراسي که نمونه اش نهضت مشروطيت ايران است. آيا در ايران ابزار توليد تکامل يافت و بحران ايجاد کرد و منتهي به نهضت مشروطيت شد؟! و نه هميشه نابسامانيهاي جامعه مولود نارسائي ايدئولوژي و مقررات موجود بوده تا نياز به نابود کردن و جانشين ساختن مقررات ديگر پيدا شود، بلکه گاهي مولود عدم اجراي مقررات مورد قبول بوده است، و هدف نهضت اجرا و حاکميت عملي همان مقررات و نظامات بوده است. قيامهاي شعوبيه و قيامهاي علويين در دوره خلفا نمونه اينگونه نهضتها است، و نه وجدان انسان اين اندازه فاقد اصالت است که همواره شاهين تراز وي وجدان و قضاوتش و عقربه تمايلات درونيش در جهت منافع و حوائج ماديش متمايل باشد



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] نهج البلاغه خطبه 148.