و ناگهان






ميتابي اي فجر زيبا! اي مژده آسماني!

اي نور سبز رهايي! آيينه مهرباني



مي تابي اي فجر زيبا! از مشرق انتظارم

اي آفتاب درخشان در پرده پرنياني!



مي تابي اي روشناي شبهاي دلواپسيها!

خورشيد بزم محبت، اي پرتو جاوداني!



اي يادگار سپيده! اي از تبار نجابت!

زنداني اين حصارم با درد و داغ نهاني



سوز عطش ميگدازد، دلهاي در آرزو را

اي قاصد سبز باران! اي مژده زندگاني!



ديگر برايم نمانده، آرام و صبر و قراري

دل برده اي از بر ما با آن همه دلستاني



فجر اميدم تو هستي، من ماندم و داغ غم ها

ايکاش روزي دلم را، از دست غم وا رهاني!



ايکاش پايان بگيرد! روزي غم انتظارم

عطر زلالت بپيچد، در کوچه ها، ناگهاني!



اي ياد رويت قرارم! جانم لبالب زدرد است

تنها تويي کز دل من، رفع بلا ميتواني



ميآيي و مي فشاني از چهره گرد ملالم

از چهره گرد ملالم، ميآيي و ميفشاني



آقا! قسم بر محبّت! چشم انتظار تو هستم

چشم انتظار کرامت، زان در گه آسماني



مي آيي اي انتظارم! اي عطر سبز بهارم!

آن روز، روزهايي ست، آن دم دم شادماني



آن روز، آن روز موعود، اي آرزوي هميشه!

هنگام فجر بهار است، هنگامه گل فشاني