حتماً همينکه آمدي از آفتابها
ميکاهي از برودتِ سرماي خوابها
آوازهاي شرقيِ خود را پلي بزن
تا قار قارِ لعنتيِ اين غُرابها
ما موجهايِ کوچکِ از ياد رفته ايم
اي آبرويِ هرچه تلاطم درآبها
تکثير مي شوند و وقيح و پر از دروغ
در امتدادِ چشمِ جهاني سرابها
چون امتدادِ يک شبِ از ياد رفته ايم
ما چشمهايِ غرق درافسونِ خوابها
در نورهايِ مشرقي ات سبز مي شويم
حتماً همينکه آمدي از آفتابها