شب هاي بي ستاره



آتش گرفته است لباسي که بر تن است

هر لحظه از حرارت داغي که با من است



بر من بتاب ! بر من دل خسته اي غزل !

شب هاي بي ستاره من با تو روشن است



اي عشق هاي پاک و مقدس ، کجا شديد؟

اين قرن، قرن مردم آلوده دامن است



ديگر به جاي روز، شبي مي وزد سياه

ديگر به جاي قلب به هر سينه آهن است



افسوس مي خورم که چرا حرف هايمان

چون ميوه هاي کال درختي سترون است



بر پاره هاي دفتر من يک نفر نوشت

اين شعر ها نهايت اندوه يک زن است



شيرين خسروي