شرقي ترين تبسم بغض آلود


در سايه سار غريب چشم من جز انتظار خيس تو بر پا نيست

بر جاده هاي غمزده بي روح ، وقتي حضور سبز تو پيدا نيست



در اين غروب و هق هق باران زا چون ابرهاي خسته و بغض آلود

بايد به کوه سر بگذارم من ، حالا که شانه هاي تو اينجا نيست



بر شاخسار ترد نگاه من ، گل مي کند دوباره غمي سنگين

بر ساحل کويري چشمانم جز موج استغاصه دريا نيست



گفتي بهار فصل غزل خواني است ، فصل گشودن پر پرواز است

اما شروع مرگ کبوترهاست وقتي که هيچ پنجره اي وا نيست



حس مي کنم که سمت نگاهم را بايد به سوي جاده بچرخانم

بوي بهار عاطفه مي آيد ، اين بار نه به جان تو رويا نيست



ايمان بياوريم به آغاز فصل فروغ سبز خداوندي

وقتي چراغ آه همه سوزان ، در اين غروب سرد زمستاني است



مي ترسم از تلاقي چشمانم با چشم هاي تند تو نه هرگز

شرقي ترين تبسم بغض آلود اين ها براي چشم تو زيبا نيست



وقتي که اشتياق نگاهم را با يک سکوت سرد بياميزي

حتي بهشت دوزخ يخ بسته است چيزي به جز قساوت و سرما نيست



من جز نگاه گرم تو چيزي از هر دو جهان ، عزيز نمي خواهم

در واپسين دقايق آدينه وقت نگاه گرم تو آيا نيست



عبدالرضا کوهمان جهرمي