طلوع صبح اميد


طنين حاشيه ي سبز برکه هايي تو

بگير گوش فلک را خود خدائي تو



هميشه قسمت من يک غزل کمي واژه

امير شهر غزل شاه واژه هائي تو



دوباره شب به تن شهر سايه مي بندد

طلوع صبح اميدم بگو کجائي تو



نگاه کن که در اين جمعه هاي دلمرده

دقيقه ها همه گيجند تا بيائي تو