عشق


يعقوب منا ، يوسفت افتاده در اين چاه

ديري ست که خون مي چکد از پيرهن ماه



بر مانع خورشيدي ، آن ، خون ستاره ست

يا مانده بر آن تکه اي از پيرهن ماه !



امروز بيا سبز برويم که فردا

کاري نکند حسرت و کاري نکند آه



يا «ايتها النفس ...» بخوانيم و بکوچيم

وز مرگ نترسيم ، «توکلت علي الله»



اين شنبه و آدينه به تکرار، مرا کشت

تا چند صبوري کنم اي جمعه ناگاه ؟



 



عليرضا قزوه