غزل




پاي صفاي سبزه زاران بيقرار کيستي
ديده بر ره بسته اي شب زنده دار کيستي



چشمه در چشمت نهان داري مگر ، اي آفتاب

پشت ابر نا اميدي ، اشکبار کيستي



گام تنهايي ست جاري در کنار سايه ات

اي گريزان سايه ، لطف شوره زار کيستي



پيرهن داري به تن همرنگ شبهاي سياه

اي چاغ عشق سوزان بر مزار کيستي



تا خزان بي وفايي زد شبيهون بر دلت

اي گل خم کرده سر ابر بهار کيستي



ديدمت سر مست در ميخانه ي هستي ز عشق

- اي زپا افتاده از مستي ، خمار کيستي



قطره ي اشکي ست بر مژگانت از بهر نثار

تا بيافشاني بگو در انتظار کيستي



همچو نيلوفر که پيچيد گرد شاخ نسترن

اين چنين پيچان به خود ، از نيش خار کيستي



چون «سپيده» سر زدي از آسمان عشق و حال

بالب خاموش ، آيا پرده دار کيستي ؟ ...




سپيده کاشاني