گلزار زندگي


width="90%" border=0>






 

دل را ز بيخودى سر از خود رميدن است


جان را هواى از قفس تن پريدن است


از بيم مرگ نيست كه سر داده‏ام فغان


بانگ جرس ز شوق به منزل رسيدن است


دستم نمى‏رسد كه دل از سينه بر كنم


بارى علاج شوق، گريبان دريدن است


شامم سيه‏تر است ز گيسوى سركشت


خورشيد من برآى كه وقت دميدن است


سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى


مرغ نگه در آرزوى پر كشيدن است


بگرفته آب و رنگ ز فيض حضور تو


هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است


با اهل درد شرح غم خود نمى‏كنم


تقدير قصه دل من ناشنيدن است


آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا


روزى «امين» سزا لب حسرت گزيدن است‏



class=FONTBOLDCLS size=1>


آية الله سيدعلى خامنه اى