من منتظرت هستم اي حضرت تنهايي


آورده ام از دريا يک چشم اهورايي

چشمي که گمان کرده هر شب تو در اينجايي



مي ترسم از اينکه تو آهسته بيايي باز

خوابم برود ناگاه بر بالش لالا يي



گفتي که ميآيم من هر جا که غم است آنجا

غم ميرسد اما تو. نمي آيي



چشمم به در است اينک در خلوت اين شبها

من منتظرت هستم اي حضرت تنهايي



کميل قاسمي