محو توام امشب خبر از خويش ندارم
هر چند که آواره اين فاصله زارم
يکبار دگر شور تو جاري شده , در من
يکبار دگر و هم تو برده است قرارم
آنسان که به مضراب , تو را زمزمه کردم
لبريز شد از گام تو آواز دو تارم
تقدير چنان کرد که تا پاي شکستن
هرگز سخن از نقض تو در بين نيارم
اميد بر آن داشت که تا گاه رسيدن
چون عقربه اي ثانيه ها را بشمارم