اميد شيعه


کدام نقطه ي اين خاک زير پاي تو نيست

کدام پاره ي خورشيد آشناي تو نيست



بگو کدام نسيم شکفته در وادي است

که ذهنش آينه بنداني از صفاي تو نيست



کدام جاده ، بگو ، مي رساندم تا تو

کدام سوي افق را نشان جاي تو نيست



منم که گمشده ام اي عزيز پيدايم

منم که هر نفسم گريه اي براي تو نيست



اميد شيعه ! چرا از سفر نمي آيي

که زخم کهنه ي ما را به جز دواي تو نيست



زمين به ماتم غيرت نشسته است آقا

چرا به بام جهان بيرق لواي تو نيست



در انتظار تو اين جان به تنگ آمده است

بيا بيا که به سرها به جز هواي تو نيست


 



پروانه نجاتي و غلامرضا کافي