انتظار
چه کردي ، انتظار ، اي انتظار لاله گون با من ؟
که اينسان همسفر شد جاي دل يک لجه خون با من
چراغ ديده روشن داشتم از بس به ره اينک
به جاي ديده همراه است بحر واژگون با من
ترا فرياد کردم در سکوت لحظه ها، اما
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
حضورت طرفه گلزاري ست ما چشم انتظاران را
بيا ، مپسند از اين بيش غوغاي درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو ، اي منتظر بنگر
روان اين قايق بشکسته بر درياي خون با من