دل به داغ بي کسي دچار شد نيامدي
چشم ماه و آفتاب تار شد نيامدي
سنگهاي سرزمين من در انتظار تو
زير سم اسبها غبار شد نيامدي
چون عصاي موريانه خورده دستهاي من
زير بار درد ، تار و مار شد ، نيامدي
اي بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکي
روزهاي رفته بي شمار شد نيامدي
عمر انتظار ما حکايت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد نيامدي