بشارت


غروب عمر شب انتظار نزديک است

طلوع مشرقي آن سوار نزديک است



دلم قرار نمي گيرد از تلاطم عشق

مگو «براي چه؟»، وقت قرار نزديک است



اگر که در کف ديوارها گل و لاله است

عجيب نيست که ديدار يار نزديک است



بيا که خانه تکاني کنيم دلها را

از انجماد کسالت، بهار نزديک است



بيا! چو لاله تنت را به زخم آذين بند

بيا و زود بيا! روز بار نزديک است



فريب خويش مده، تشنگيت خواهد کشت

دو گام پيش بنه، چشمه سار نزديک است



در آسمان پگاه آن پرنده را ديدي؟

اسير موج نگردي، کنار نزديک است


 



سهيل محمودي