بهار خفته



اي بهار خفته ! خواستارمت

مثل شعر تازه دوست دارمت



تو کجايي ؟ اي شکفتني ترين

تا بدست باغها سپارمت



دست واژه هاي من شکسته باد

گر زخاک تيره بر ندارمت



مثل سايه مي گريزي از برم

تا به حال خويش مي گذارمت



آفتاب عمر من غروب کرد

بس که روزها در انتظارمت



کي شود شبي برآيي از درم

آه ! من چقدر بي قرارمت



مثل شعر تازه ، مي نويسمت

مثل نقش تازه ، مي نگارمت



دانه شو که باز هم بپاشمت

ساقه شو که باز هم بکارمت

عبدالجبار کاکايي