آشتي
روز چون شب تيره
خورشيد از نظرها پنهان
و مردمي دلتنگ
کويي يخ چون سنگ
جهان بکام چاپلوسان شد
صداقت زير مشت خدعه خرد گشت
خوبيها رنگ باختند
ابتذال دست در گردن فقر هجوم آورد
وسعت زمين بر حيات بشر تنگ نمود
برکت از زمين رفت
سياهي بر پهنه آسمان
... چتر خود را تا زمين گسترد
از آن روز تا کنون
ما مانده ايم و دستهايي گره خورده به آسمان
در انتظار روز آشتي زمين با آسمان
 
آزاد