تاريك كوچه دلتنگي




تاريک کوچه دلتنگي

پر از خالي و اشک

ابتداي کوچه شماره مي شوي

يک خود را جا مي گذاري

دو اعدام غرور

سه تولد انتظار و چشماني خيره به انتها

چهار اولين قطره اشک

پنج , شش ,هفت , هشت , ...

پنجاه به مرز پرواز مي رسي

آرزوي دو بال مغز خاليت را پر مي کند

خيال خامي نا تمام چشمت را مي بندد

و تو غرق مي شوي در ابتداي عشق

تازه پنجاه ويک مي شوي

پنجاه ودو ,پنجاه وسه ,پنجاه وچهار , ...

ورد مي خواني هزار بار

ته کوچه سيصد وسيزده ضربان در نبض زمان کامل مي شود

در پس کوچه عددي نا معلوم

جمعه اي در بي انتهاي عشق

پشت پرده اي سياه

او پيدا مي شود

و تو گم مي شوي...