تهي




تنها نه حجم سفره بي نان مان تهي است

حتي غرور و همت و ايمان مان تهي است



ديگر براي بودن فردا چه مانده است ؟

وقتي که تخت و بخت و سليمان مان تهي است



اي بيشه ! از چه بار دگر سبز ميشوي ؟

اين جا که مغز تيشه به دستان مان تهي است



اين خشت را کجاي زمان کج نهاده اند ؟

آغازمان چه بوده که پايان مان تهي است ؟



برگرد اي لطافت شرقي ! به خانه مان

هر چند سال هاست که دستان مان تهي است



 




فريد خروش