از مشرق جان تافتي اي آفتاب جان من
خورشيد جان افروز من ، آيينه ي تابان من
سوزم ببين ، سازم شنو ، در پره آوازم شنو
رازم شنو ، رازم شنو ، اي هستي پنهان من
بنگر چه آمد بر سرم ، تا سوختي بال و پرم
چشم انتظاري بر درم ، اي جان من ، جانان من
اي مهر من ، اي ماه من ، اي رهنماي راه من
اشکم ببين و آه من ، تابنده کن ايوان من
ديوانه ام ، ديوانه ام ، از خويشتن بيگانه ام
سرمست از پيمانه ام ، گر نشکني پيمان من
تا بي سر و سامان منم ، سرگشته ، سرگردان منم
در سايه ها پنهان منم ، وين روح سرگردان من
سر مستي مستان تويي ، خمخانه ي هستان تويي
باغ و بهارستان تويي ، در ديده ي حيران من
در دير سالي خسته ام ، جامي شکسته بسته ام
برخاک ره بنشسته ام ، اي درد تو درمان من