چشمي كنار پنجره انتظار


اي دل ، به کوي او ز که پرسم که يار کو

در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو



نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست

نقشي بلندتر زده ايم ، آن نگار کو



جانا ، تو اي عشق خموشانه خوش تراست

آن آشناي ره که بود پرده دار کو



ماندم درين نشيب و شب آمد ، خداي را

آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو



اي بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت

آن پيک ره شناس حکايت گزار کو



چنگي به دل نمي زند امشب سرود ما

آن خوش ترانه چنگي شب زنده دار کو



ذوق نشاط را مي و ساقي بهانه بود

افسوس ، آن جواني شادي گسار کو



يک شب چراغ روي تو روشن شود ، ولي

چشمي کنار پنجره انتظار کو



خون هزار سرو دلاور به خاک ريخت

اي سايه ! هاي هاي لب جويبار کو .



سياه مشق هوشنگ ابتهاج