تو صد مدينه داغي ، تو صد بقيع ، دردي
يتيم مي شود خاک ، اگر که بر نگردي
تمام شب نيفتاد ، صداي گريه باد
چه بادهاي زردي ! چه کوچه هاي سردي !
دو قريه آن طرف تر ، بپيچ سمت لبخند
شکوفه مي فروشد ، بهار دوره گردي
کسي مي آيد از راه ، چه ناگهان ! چه ناگاه !
خداي من ، چه روزي ! خداي من ، چه مردي !
از آسمان چارم ، مسيح ، بازگشته ست
زمين ولي چه تنهاست ! مگر تو باز گردي ...