خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست


اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است

دنيا براي از تو نوشتن مرا کم است



اکسير من نه اينکه مرا شعر تازه نيست

من از تو مي نويسم و اين کيميا کم است



سرشارم از خيال ولي اين کفاف نيست

در شعر من حقيقت يک ماجرا کم است



تا اين غزل شبيه غزلهاي من شود

چيزي شبيه عطر حضور شما کم است



گاهي ترا کنار خود احساس مي کنم

اما چقدر دلخوشي خوابها کم است



خون هر آن غزل که نگفتم به پاي توست

آيا هنوز آمدنت را بها کم است ؟




محمد علي بهمني