عبداللّه يا عبيداللّه مهدي


يکي از کساني که ادعاي مهدويّت داشت و شهرت فراوان به دست آورد، عبداللّه مهدي بنيان گذار سلسله فاطميان (عبيديان) شمال آفريقا است. درباره نسب وي اختلاف بسيار هست؛ برخي وي را فرزند حسن بن امام هادي عليه السلام دانسته اند. [1] .

گروهي او را فرزند محمد بن اسماعيل بن جعفر شمرده و جمعي يهودي زاده اش خوانده اند. [2] .

ابوعبداللّه شيعي در شمار پيروان عبيداللّه مهدي جاي داشت. به سود وي تبليغ مي کرد و همواره مردم را به نزديک بودن ظهور مهدي بشارت مي داد. او معمولاً چنان ادعا مي کرد که مهدي از مغرب (تونس) ظهور خواهد کرد. مهدي و ابوعبداللّه مدتي زنداني شدند. ابوعبداللّه پس از آزادي، آشکارا عبيداللّه را همان مهدي موعود خواند.

عبيداللّه، با اين ادعا، در سال 297 حکومت فاطميان را بنيان نهاد. فاطميان مصر با قرمطيان ارتباط نداشتند؛ هر چند بني عباس، براي تضعيف فاطميان، قرامطه و کردار، آنان را به فاطميان نسبت مي دادند. [3] .

عبيداللّه در نامه اي به قرمطيان، آنان را نکوهش کرد و گفت: کردار زشت شما سبب شده نام کفر و الحاد بر شيعيان و دوستان ما روا باشد. آن گاه آنان را تهديد کرد تا حجرالاسود را به محل اصلي اش باز گردانند. [4] .

وقتي ادعاي مهدويّت عبيداللّه با موفقيت روبه رو شد، شهر «مهديه» را در نزديک قيروان بر پا ساخت. «مهديه» در سراسر افريقا بي نظير مي نمود و بسيار مستحکم بود. [5] به تدريج موفقيت هاي عبيداللّه فزوني يافت و مردم بسيار پيرامونش گرد آمدند. او سرانجام در 344 ق در گذشت. پس از عبيداللّه، فرزندش خود را «القائِمُ بِاَمْرِاللَّهِ» ناميد و با ادعاي مهدويّت بر تخت فرمانروايي تکيه زد. پس از او فرزندش اسماعيل با ادعاي مهدويّت حکومت پدر را استمرار بخشيد. وقتي اسماعيل در گذشت، ابوتميم معزّبن منصور بن قائم بن مهدي بر تخت مهدويّت نشست. پس از آنکه ابوتميم مصر را فتح کرد، علماي مصر نزدش شتافته، نسبش را پرسيدند. معزّ دست بر شمشيرش نهاد و گفت: اين جد من است.

آن گاه مقداري زر نزد آنان ريخت و ادامه داد: اين هم دلايل من.

به نوشته برخي از پژوهشگران، وقتي شيخ بزرگ مصر به حضور مهدي رسيد، به او گفت: ما درباره مهدويتت سخت ترديد داريم. معجزه اي کن تا ايمانمان محکم گردد. مهدي بي درنگ شمشير از نيام کشيد؛ سر شيخ را بر زمين افکند و گفت: اين معجزه من است. [6] .

در سال 386 ق ابوعلي منصور حاکم بامراللّه بن عزيز بن معز، در يازده سالگي به حکومت رسيد. او که ادعا مي کرد از علم غيب بهره مي برد، سرگذشتي شگفت دارد و هر روز دستور جديدي صادر مي کرد. در سال 395 ق اعلام کرد: در تمام مساجد و خيابان ها، صحابه را سبّ کنند و حتي بر ديوارها بنويسند! در سال 397 ق سبّ صحابه را ممنوع ساخت و کيفر سبّ ياران پيامبر را قتل دانست! در يک سال فرمان داد: تمام سگ ها کشته شوند. سال ديگر خريد و فروش کشمش را ممنوع ساخت و حتي فرمان نابودي تاکستان ها را صادر کرد. زماني به دستور وي عسل ها را جمع کردند و در رود نيل ريختند. او همچنين فرمان داد: کليميان و مسيحيان عمامه سياه بر سر نهند؛ مسيحيان صليب پنج رطلي بر گردن آويزند و يهوديان نيز چيزي به همان وزن در گردن قرار دهند. منصور که در آغاز ادعاي «مهدويّت» داشت. در اواخر عمر مدعي «الوهيت» شد. [7] .

او سرانجام روزي بر الاغ نشست؛ از مصر بيرون رفت و ديگر باز نگشت. پيروانش ادعا کردند او به آسمان ها عروج کرده است! هرچند پس از مدتي پيراهن خون آلودش يافت شد.


پاورقي

[1] وفيات الاعيان، ج 3، ص 116.

[2] معجم البلدان، ج 5، ص 230.

[3] تتمةالمنتهي، شيخ عباس قمي، 371.

[4] وفيات الاعيان، ج 2، ص 148.

[5] معجم البلدان، ج 5، ص 231.

[6] مدعيان مهدويّت، ص 39.

[7] وفيات الاعيان، ج 2، ص 192 و ج 3، ص 117 و ج 5، ص 292.