جنبش ارتجاعي سفياني



داستان سفياني در روايات بسياري آمده است و در دسته اي از آنها تصريح شده است که نام او، «عثمان بن عنبسه» مي باشد.

او فردي از افراد بشر است و آن گونه که برخي او را «شوروي» و پايگاه از هم پاشيده ي کمونيسم پنداشته اند نيست و خروج
اين عنصر پليد و تجاوزکار از نشانه هاي قطعي ظهور امام مهدي عليه السلام است.

رواياتي که از کارهاي سفياني و جنايات هولناک او سخن مي گويد به گونه اي است که از جنايتهايش موي بر بدن انسان راست مي
شود و دلها مي لرزد. او از سنگدلترين انسانهايي است که نه عاطفه در قاموس زندگيش وجود دارد و نه مهر و رحم، جنايتکارترين و
مجرمترين انسانهاست و از نظر شکستن مقررات خدا





و جرأت بر او، کم نظير است و در قساوت و سنگدلي، بي مانند است.

او نژاد از امويان دارد. عنصر خونريزي است که انسانها را به آساني، بسان حشرات مي کشد و به بانوان مسلمان و شايسته
کردار با سنگدلي، هتک حرمت روا مي دارد و هر حرامي را حلال شمرده و هر جنايتي را مرتکب مي گردد.

او و ياران ستمکارش دلهايي از کينه و بدخواهي، نسبت به مقام والاي خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم انباشته
دارند، چرا که او، وارث گذشتگان پليد خود، امويان کفر پيشه است که دستها تا مرفق به خون خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و
سلم و پيروان او آلوده دارند.

و او نيز مي کوشد تا آن جنايات پياپي و خط خيانت اجداد پليد خويش را امتداد بخشد. جناياتي مرتکب مي شود که عرش خدا از
آنها به لرزه درآمده و از آن فجايع و قساوتها، آسمانيان و زمينيان به ضجه درآيند.

از اينرو، در مورد عنصر قانون شکن و کينه توزي که انبوهي از قماش خودش او را همراهي و پيروي مي کنند و او با وقاحت خود
را به کشور و جامعه، تحميل و قدرت و امکانات آن را بدون ذره اي ترس و حيا و کمترين شرم و وجدان، همه را در راه خواسته هاي
درون آلوده و شرربارش بکار مي گيرد، چه مي توان پنداشت؟

راستي که دوران کوتاهي را که «سفياني» در آن حکومت مي کند، از بدترين و شرربارترين دوره هاي تاريخ اسلام است و روزگار
حکمراني اين تجاوزکار سرکش و خودکامه، از بدترين و سياهترين روزگاران و ادوار تاريخ انسان.

او تجاوزکاري است که حرکت مي کند و بذر بيداد مي افشاند و ظلم را مي گستراند. مصيبتها، رنجها و فاجعه ها کشت مي کند و
کشتارگاهها براي مردان و زنان و کودکان برپا مي دارد به گونه اي که زندگي بشر در زمان حکمراني او فاقد هر نوع کرامت و تهي از
هر نوع ارزش انساني و حقوق بشري مي گردد.

او بلاي سهمگين، مصيبت آشکار و رنج بزرگي براي خاورميانه و کشورهاي آن نظير، سوره، عراق، حجاز و مناطق مجاور اينها
خواهد بود. به همين جهت از پيامبر و اميرمؤمنان عليهم السلام و ديگر امامان نور عليهم السلام در مورد اين بلاي بزرگ و اين
آفت





و عذابي که همه را دربرمي گيرد، روايات و گزارشات بسياري مي توان در منابع اسلامي يافت.

1- از حذيفه آورده اند که: پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله و سلم از فتنه اي که ميان مشرق و مغرب رخ خواهد داد، ياد
کرد و فرمود:

«فبينما هم کذلک يخرج عليهم السفياني من الوادي اليابس في فور ذالک حتي ينزل دمشق، فيبعث جيشين: جبيشا الي المشرق و آخر
الي المدينة، حتي ينزلوا بأرض بابل من المدينة الملعونة -يعني بغداد- فيقتلون أکثر من ثلاثة آلاف و يفضحون أکثر من مائة
امراة و يقتلون بها ثلاثمائة کبش من بني العباس.

ثم ينحدرون الي الکوفة فيخرجون ما حولها، ثم يخرجون متوجهين الي الشام، فتخرج راية هدي من الکوفة فتلحق ذلک الجيش
فيقتلونهم، لايفلت منهم مخبر و يسنتفذون ما في أيديهم من السبي و الغنائم.

و يحل الجيش الثاني بالمدينة، فينتهبونها ثلاثة أيام بلياليها، ثم يخرجون متوجهين الي مکة، حتي اذا کانوا بالبيداء بعث
الله جبرئيل فيقول: يا جبرئيل! اذهب فأبدهم، فيضربها -أي يضرب الأرض- برجله، ضربة يخسف الله بهم عندها و لا يفلت منها الا
رجلان من جهينة....» [1] .

يعني: در همان اوج فتنه، عنصر پليدي بنام سفياني، از دره ي خشک وادي يابس، بر ضد آنان خروج مي کند و در دمشق فرود مي
آيد. آنگاه دو سپاه، يکي بسوي مشرق و ديگري را بسوي مدينه منوره گسيل مي دارد. سپاه او در سرزمين بابل و شهر بغداد که نفرين
شده است فرود مي آيد و بيش از سه هزار نفر را مي کشد و فراتر از يک صد زن را به زور تصاحب و هتک حرمت مي کنند و سيصد نفر از
چهره ها و شخصيتهاي بني عباس را، نابود مي سازد.

سپس به کوفه سرازير مي گردد و خانه هاي اطراف آن را تخريب مي کند و پس از





آن به شام روي مي آورد. از پي آن، پرچم هدايت و نجاتي در کوفه به اهتزاز درآمده و از آنجا بسوي آنان حرکت و در راه به
آنها مي رسد و ضمن پيکار شديدي، همه را نابود مي سازد به گونه اي که يک نفر از سپاه سفياني باقي نمي ماند تا خبررسان شکست
مفتضحانه ي آنان برساند و همه ي اسيران و غنائم جنگي را نيز آزاد مي سازد.

سپاه ديگر او به مدينه وارد مي گردد و سه شبانه روز آن را غارت مي کند. پس از آن از شهر بسوي مکه روي مي آوردند تا به
بياباني مي رسند که خداوند جبرئيل را بسوي آنان برمي انگيزد و دستور مي دهد که برود و آنان را نابود سازد و جبرئيل با پاي
خود ضربتي بر آن زمين فرود مي آورد که زمين به فرمان خدا همه آنان را فرو مي برد و جز دو نفر باقي نمي ماند....

2- اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه مشهورش بنام «بيان» که برخي از رخدادها و فتنه هاي آينده را ترسيم مي کند، از جمله
از خروج «سفياني» خبر مي دهد که فرازهايي از آن را مي آوريم:

«... ألا! يا ويل لکوفانکم هذه... و ما يحل بها من السفياني في ذلک الزمان!!

يأتي اليها من ناحية هجر، بخيل سباق تقودها أسود ضراغمة و ليوث قشاعمة أول اسمه شين....

فيا ويل لکوفانکم من نزوله بدارکم، يملک حريمکم و يذبح أطفالکم و يهتک نساءکم، عمره طويل و شره غزير و رجاله ضراغمة....

ألا! و ان السفياني، يدخل البصرة ثلاث دخلات، يذل فيها العزيز و يسبي فيها الحريم....

و علامة خروج السفياني: اختلاف ثلاث رايات:

راية من المغرب، فيا ويل لمصر و ما يحل بها منهم.

و راية من البحرين من جزيرة أوال من أرض فارس.

و راية من الشام.

فتدوم الفتنة سنة، ثم يخرج رجل من ولد العباس، فيقول أهل العراق: قد جاءکم قوم





حفات أصحاب أهواء مختلفة، فيضطرب أهل الشام و فلسطين و يرجعون الي رؤساء الشام و مصر فيقولون: أطلبوا ولد الملک. (يعني:
السفياني)

فيطلبونه، ثم يوافقونه بغوطة دمشق، بموضع يقال لها: -حرستا- فاذا حل بهم، أخرج أخواله: بني کلب و بني دهانة و يکون له
بالوادي اليابس عدة (أي: جماعة) عديدة.

ثم انه يجيبهم و يخرج مهم في يوم الجمعة، فيصعد منبر دمشق و هو أول منبر يصعده، ثم يخطب و يأمرهم بالجهاد و يبايعهم علي
أن لا يخالفوا أمره، رضوه أم کرهوه، ثم يخرج الي الغوطة و لا يلج بها حتي يجتمع الناس عليه.

فعند ذلک يخرج السفياني في عصائب أهل الشام، فتختلف ثلاث رايات:

فراية الترک و العجم و هي سوداء.

و راية للبريين لابن العباس، صفراء.

و راية السفياني.

فيقتلون ببطن الأزرق قتالا شديدا، فيقتل منهم ستون ألفا، ثم يغلبهم السفياني، فيقتل منهم خلقا کثيرا و يملک بطونهم و
يعدل فيهم حتي يقال فيه: «والله! ما کان يقال عليه الا کذبا.»

و الله! انهم لکاذبون، و لا يعلمون ما تلقي امة محمد صلي الله عليه و اله و سلم و لو علموا لما قالوا ذلک و لا يزال
يعدل فيهم حتي يسير، فأول سيره الي حمص و ان اهلها بأسوء حال، ثم يعبر الفرات من باب مصر، يسير الي موضع يقال له: -قرية سبا-
فيکون له بها وقعة عظيمة، فلا يبقي بلد الا و بلغهم خبره، فيدخلهم من ذلک و جزع فلا يزال يدخل بلدا بعد بلد....

ثم يرجع الي دمشق و قد دانت له الخلق، فيجيش جيشا الي المدينة و جيش الي المشرق، فيقتل بالزوراء سبعين ألفا و يبقر بطون
ثلاثمأئة امرأة حامل!.

و يخرج الجيش الي کوفانکم هذه، فکم من باک و باکية....

و أما جيش المدينة، فانه اذا توسط البيداء صاح به جبرئيل صيحة عظيمة، فلا يبقي أحد الا و خسف الله به الأرض الا
رجلان... فيهرب قوم من أولاد رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم و هم





أشراف -الي بلد الروم- فيقول السفياني لملک الروم: ترد علي عبيدي!!

فيردهم اليه، فيضرب أعناقهم علي الدرج الشرقي لجامع دمشق، فلا ينکر ذلک عليه أحد.

ألا! و ان علامة ذلک تجديد الأسوار بالمدائن....

فقيل: «يا اميرالمؤمنين! أذکر لنا الأسوار؟»

فقال: «تجدد سور بالشام و العجوز و الحران يبني عليهما سوران و علي واسط سور، و البيضاء يبني عليها سور و الکوفة يبني
عليها سوران و علي شوشتر سور و علي ارمينية سور و علي الموصل سور و علي همدان سور و علي الرقة سور و علي ديار يونس سور و علي
حمص سور و علي مطر دين سور و علي الرقطاء سور و علي الرحبة سور و علي دير هند سور و علي القلعة سور.

معاشر الناس! ألا! و انه اذا ظهر السفياني تکون له وقايع عظام، فأول وقعة بحمص، ثمپت بحلب ثم بالرقة، ثم بقرية سبأ، ثم
برأس العين، ثم بنصيبين، ثم بالموصل و هي وقعة عظيمة، يقتل منهم السفياني ستين ألفا.

... و لا يزال السفياني يقتل کل من اسمه: محمد و علي و حسن و حسين و فاطمة و جعفر و موسي و زينب و خديجة و رقية، بغضا و
حنقا لآل محمد!!

و يرجع منهزما الي الشام... فاذا دخل الي بلده اعتکف علي شرب الخمر و المعاصي، و يأمر أصحابه بذلک، فيخرج السفياني و
بيده حربة و يأمر بالامراة فيدفعها الي بعض أصحابه فيقول له: أفجر بها في وسط الطريق، فيفعل بها، ثم يبقر بطنها ويسقط الجنين
من بطن أمه، فلا يقدر أحد أن ينکر عليه ذلک.

فعند ذلک تضطرب الملائکة في السماوات ويأذن الله بخروج القائم من ذريتي و هو صاحب الزمان، ثم يشيع خبره في کل مکان،
فينزل -حينئذ- جبرئيل علي صخرة بيت المقدس، فيصيح في أهل الدنيا: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.»

فيقول جبرئيل في صيحة: «يا عبادالله! اسمعوا ما أقول: ان هذا مهدي آل محمد،





خارج من أرض مکة فأجيبوه....» [2] .

يعني: بهوش باشيد! واي بر کوفه! اين شهر و ديار شما وآنچه در واپسين حرکت تاريخ و آخرالزمان در آستانه ي ظهور مهدي، از
سفياني بر آن وارد مي گردد.

او از ناحيه ي «هجر» [3] با سپاهي گران که سرکرده اي قوي هيکل و درشتخو و سياه پوست که حرف
نخست نامش «شين» است و آن سپاه سفاک را فرماندهي مي کند، وارد شهر شما مي گردد.

واي بر کوفه! و از فرود او بر خانه هاي شما! او حريم شما را غاصبانه مالک مي شود و کودکانتان را بي رحمانه سر مي برد و
به زنانتان بيشرمانه اهانت روا مي دارد. عمر او طولاني و شرارت او بسيار و جنگجويان او بسان شير درنده و بي باکند.

آگاه باشيد که سفياني سه بار به بصره يورش مي برد و وارد آنجا مي گردد. عزيزان آن سرزمين را به ذلت مي کشد و زنانش را
به اسارت.

نشانه ي خروج سفياني، اختلاف سه پرچم و برخورد آنهاست:

پرچمي از مغرب که وارد مصر مي گردد و در آنجا جنايات بسياري مرتکب مي شود.

و پرچمي از «بحرين» از جزيره «أوال» [4] از سرزمين «فارس» به اهتزاز درمي آيد.

و پرچمي از شام.

اين فتنه، يک سال ادامه خواهد يافت و پس از آن مردي از فرزندان «عباس» خروج مي کند و اهل عراق مي گويند: «گروه
پابرهنگان يا بيدادگران و اصحاب آراء مختلفه آمدند.»

اهل شام و فلسطين دچار دلهره مي گردند و بسوي سردمداران شام و مصر روي





مي آورند و به آنان گفته مي شود: «شما برويد و پسر فرمانروا، يعني سفياني را بخواهيد و او را به ياري بطلبيد.»

آنان سفياني را دعوت مي کنند و او با خواست آنان موافقت مي نمايد و در نقطه اي از دمشق بنام «حرستا»
[5]
فرود مي آيد و همه ي دايي ها و بستگان فکري خويش را در آنجا گرد مي آورد و در بيابان خشک که منطقه اي از دمشق
است، گروههاي متعددي طرفدار دارد که به او مي پيوندند.

سفياني دعوت آنان را اجابت مي کند و روز جمعه به همراه همه ي آنان در دمشق به مسجد مي رود و براي نخستين بار بر فراز
منبر قرار مي گيرد و در نخستين منبر خويش آنان را دعوت به جهاد مي کند و آنا نيز با شنيدن سخنانش، با او دست بيعت مي دهند که
دستورات او را، خواه مطابق ميل باشد يا نباشد، نافرماني نکنند.

سپس به نقطه اي بنام «غوطه» [6] مي رود و همه ي مردم بر گرد او اجتماع مي کنند و اينجاست که
سفياني در رأس گروههايي از مردم شام، خروج مي کند و سه پرچم به اختلاف مي پردازند:

1- پرچمي از ترک و عجم که سياهرنگ است.

2- پرچمي زرد رنگ که پرچم فرزند عباس است.

3- پرچمي از سفياني و سپاه او.

در نقطه اي بنام «بطن ارزق» پيکار سختي در ميان آنان رخ مي دهد و 60 هزار کشته بر زمين مي ماند و سفياني پيروز مي گردد
و مردم بسياري را قتل عام مي کند و سرزمين و مراکز قبايل را به تصرف درمي آورد و در ميان آنان نخست عادلانه رفتار مي کند به
گونه اي که مي گويند: «هر آنچه از بيدادگري سفياني به ما گزارش شده، بي اساس است.»

اما بخداي سوگند! آنان دروغ مي گويند و نمي دانند که امت محمد صلي الله عليه و اله و سلم از





شرارت و شقاوت سفياني، به فاجعه و بيدادي گرفتار مي گردد. چرا که اگر مي دانستند چنين پندار ساده لوحانه اي در مورد او
نداشتند و او را عدالت خواه نمي گفتند.

به هر حال او کوتاه مدتي با آنان خوشرفتاري مي کند و عدالت را پيشه مي سازد، آنگاه نخستين حرکت او آغاز مي گردد که بسوي
«حمص» [7] که مردم آن در سخت ترين شرايط، روزگار مي گذرانند، مي رود، از فرات عبور مي کند و به
دروازه ي مصر مي رسد و به نقطه اي که «قريه سبا» قرار دارد. در آنجا رخداد عظيم و پيکار سهمگيني خواهد داشت که خبر آن همه جا
منتشر مي گردد و دلها از خشونت و شقاوت او لبريز از ترس و دلهره مي گردد و شهرها يکي پس از ديگري، در برابر او سقوط مي کند.

سپس مستانه و مغرورانه به دمشق باز مي گردد و مردم به او نزديک مي شوند و او سپاهي گران بسوي مدينه گسيل مي دارد و
سپاهي ديگر بسوي مشرق، در بغداد 70 هزار نفر را قتل عام مي کند و شکم 300 زن باردار را مي شکافد. و آنگاه سپاه او به کوفه مي
رسد، چه اشکها از چشمان مرد و زن، جاري مي شود.

اما سپاهي را که بسوي مدينه گسيل داشته است، هنگامي که به بيابان خشک و سوزاني مي رسد، با خروش سهمگين جبرئيل روبرو مي
گردد و همه ي آنان جز دو تن را، زمين به فرمان خدا فرو مي برد.

گروهي از شريفترين فرزندان پيامبر از شرارت او به «روم» مي روند و سفياني از رهبر روم مي خواهد که بردگان او را، به
کشورش بازگشت دهد و او نيز آنان را دستگير و بازگشت مي دهد و سفياني دستور مي دهد گردن آنان را در گذرگاه شرقي مسجد جامع
دمشق بزنند... و کسي هم بر اين دستور بيدادگرانه، چون و چرا نمي کند.

آگاه باشيد که از نشانه ي آن، تجديد حلقه ها و ديوارهاي حفاظتي بر دور





شهرهاست.

پرسيدند: «چگونه؟»

فرمود: «ديوار دفاعي شام تجديد ساختمان مي گردد، بر دور شهر «عجوز» و «حران» [8] و بر شهر
«واسط» [9] و «بيضاء» ديوار دفاعي ساخته مي شود. بر اطراف کوفه زنجيره اي از دو ديوار دفاعي بنياد
مي گردد. همينگونه بر «شوشتر»، «اروميه»، «موصل»، «همدان»، «رقه»، [10] سرزمين «تونس»، «حمص»
و... هر کدام ديوار دفاعي يا پايگاههاي نظامي و امنيتي ايجاد مي گردد.

هان اي مردم! بهوش باشيد، آنگاه که سفياني ظاهر گردد رخدادهاي سهمگيني روي خواهد داد. نخستين رخداد در «حمص» خواهد بود،
به دنبال آن در «حلب»، سپس در «رقه» آنگه به ترتيب در «سبا»، «رأس العين»، [11] «نصيبين» color=red> [12] و «موصل»، [13] رويدادهاي عظيمي روي مي دهد.

سفياني 60 هزار نفر از مردم را به خاک و خون مي کشد. او همواره به کشتار خويش ادامه مي دهد، بويژه هر آنکس که نامش
محمد، علي، حسن، حسين، فاطمه، جعفر، موسي، زينب، خديجه و رقيه باشد، باشد و نشاني از دوستي خاندان وحي و رسالت در او ديده
شود، بي رحمانه و بخاطر کينه و عداوتي که اين عنصر تجاوزکار از خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در دل پرکينه اش
دارد، کشته مي شود، سپس به شام برمي گردد.

در نقطه اي براي نوشيدن شراب و ارتکاب گناه و معصيت مي نشيند و ياران





و پيروان خويش را نيز به انجام گناه و جنايت فرمان مي دهد. از مجلس گناه بر مي خيزد و در حاليکه در دست سلاحي دارد
دستور زنا مي دهد و به يارانش مي گويد با زنان مرتکب فحشا گردند، آنگاه شکم زنان را پاره کنند و کودکانشان را از رحمها بيرون
مي کشند. و آنها مرتکب چنين شقاوتها مي گردند و هيچ کس توان بازداشتن آنان از اين پليديها و شقاوتها را در خود نمي بيند.

اينجاست که فرشتگان، پريشان حال مي شوند و خدا فرمان ظهور قائم آل محمد و صاحب الزمان را که از نسل من مي باشد، صادر مي
کند. بي درنگ خبر ظهور او در سراسر گيتي پخش مي گردد و جبرئيل در آن هنگام بر فراز صخره اي در بيت المقدس فرود مي آيد و
خطاب به جهانيان ندا مي دهد که:

«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.» [14] .

يعني: حق آمد و باطل و بيداد نابود گرديد، راستي که باطل، نابود شدني بود.

و مي گويد: «بندگان خدا! آنچه مي گويم به گوش جان بسپاريد.»

مردم! اين اصلاحگر بزرگ جهاني که ظهور کرده است، مهدي آل محمد است و اينک از مکه حرکت کرده است و نداي جهاني و آسماني
او را بشنويد و دعوتش را پاسخ گوييد.»

3- از اميرمؤمنان عليه السلام آورده اند که فرمود:

«يخرج ابن آکلة الأکباد من الوادي اليابس و هو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة، بوجهه أثر الجدري، اذا رأيته حسبته
أعور، اسمه، عثمان بن عنبسة و هو من ولد أبي سفيان، حتي يأتي أرض ذات قرار و معين.» [15] .

يعني: فرزند آن زن جگرخواره، از آن سرزمين خشک و سوزان يا «وادي يابس» خروج مي کند. او داراي قامتي متوسط و چهارشانه،
چهره اي هراس انگيز، کله اي درشت وصورتي پرآبله است. به قيافه اش که بنگري، او را يک چشم مي بيني. نام





پليدش «عثمان بن عنبسه» است و از تبار ابوسفيان و پس از خروج تا مسجد جامع کوفه و کنار دجله ي فرات، پيش مي رود.

4- از امام باقر عليه السلام آورده اند که فرمود:

«يا جابر! الزم الأرض و لا تحرک يدا و لا رجلا حتي تري علامات اذکرها لک...ان أدرکتها:

أولها: اختلاف بني العباس و ما أراک تدرک ذلک و لکن حدث به -من بعدي- عني. و مناد ينادي من السماء و يجيئکم من ناحية
دمشق بالفتح و تخسف قرية من قري الشام تسمي الجابية و تسقط طائفة من مسجد دمشق الأيمن و مارقة تمرق من ناحية الترک. و يعقبها
هرج (أي: قتل) الروم وسيقبل اخوان الترک حتي ينزلوا الجزيرة و ستقبل مارقة الروم حتي ينزلوا الرملة....»
[16]
.

يعني: اي جابر! در خانه ات بنشين و هرگز مدعيان دروغين مهدويت را تصديق مکن و بسوي آنان مشتاب. البته اگر آخرالزمان را
درک کردي:

نخستين نشانه: درگيري و اختلاف بني عباس است. من فکر نمي کنم شما آن حوادث را درک کني، اما از من به ديگران، اين علائم
و نشانه هاي ظهور را بازگو!

نشانه ي ديگر: نداکننده ي است که از آسمان ندا مي دهد و نيز طنين نداي پيروزي است که از سوي دمشق به گوش جهانيان مي رسد
و روستايي از روستاهاي شام بنام «جابيه» فرو مي رود، قسمت راست مسجد جامع دمشق فرو مي ريزد و تجاوزکاري سرشناس از دين حق
خارج مي گردد. از پي آن فروپاشي و هرج و مرج در «روم» خواهد بود، آنگاه «ترکان» در جزيره و روميها در «رمله» فرود مي آيند.

اي جابر! در آن سال در سراسر مغرب زمين اختلافات بزرگ و بسياري روي خواهد داد. نخستين سرزميني که ويران مي گردد، سرزمين
شام است و آن بخاطر سه پرچمي است که در آنجا به اهتزاز درمي آيد:

پرچم «اصهب» يا زرد چهره،





پرچم «ابقع» و مردي که نقطه هاي سياه و سفيد بر صورت دارد.

و پرچم سفياني.

گروه سفياني با «ابقع» درگير مي شود و پيکار سختي روي مي دهد و گروه سفياني، آنان را از پاي درمي آورد و گروه «اصهب» را
نيز نابود مي سازد، آنگاه رو بسوي عراق مي آورد. سپاه او در منقطه اي بنام «قرقيسا» مي رسد وآنجا درگير مي شود و 100 هزار
نفر از ستمکاران کشته مي شوند.

سپاهي نيز به کوفه گسيل مي دارد که شمار آن به 70 هزار نفر مي رسيد آنان مردم کوفه را قتل عام مي کنند و به اسارت درمي
آوردند. و درست در اين شرايط دردناک است که پرچمهايي از طرف خراسان مي رسد. نيرويي که بسرعت خود را به کوفه مي رساند و در
ميان همين نيرو، گروهي از ياران راستين مهدي عليه السلام است. مردي از عجم و از اهل کوفه قيام مي کند و با گروهي اندک بر ضد
جنبش سفياني وارد عمل مي گردد؛ اما فرمانده ي لشکر سفياني او را ميان کوفه و حيره به قتل مي رساند.

سفياني سپاهي نيز بسوي مدينه گسيل مي دارد، اما امام مهدي عليه السلام از مدينه بسوي مکه حرکت مي کند. گزارش به فرمانده
سپاه سفياني مي رسد که حضرت مهدي عليه السلام بسوي مکه در حرکت است و او سپاهي از پي حضرت مي فرستد، اما آنان به آن حضرت
نمي رسند و آن گرامي بسان «موساي کليم» و بر سيره و روش او، وارد مکه مي گردد.

فرمانده ي سپاه سفياني در بياباني فرود مي آيد و نداگري از آسمان ندا مي دهد که: «اي کوير خشک و سوزان! اين سپاه
تجاوزکار را نابود ساز!» و اينجاست که زمين، آنان را فرو مي برد و جز سه نفر از آنان باقي نمي ماند و خدا آنان را نيز به
گونه اي مسخ و بشدت کيفي مي کند و چهره هايشان را به عقب برمي گرداند.

اين آيه ي شريفه اشاره بدانهاست که مي فرمايد:

«يا ايها الذين اوتوا الکتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم من قبل أن نطمس وجوها





فنردها علي أدبارها....» [17] .

5- از امام صادق عليه السلام آورده اند که فرمود:

«کأني بالسفياني أو بصاحب السفياني قد طرح رحله في رحبتکم بالکوفة فنادي مناديه: «من جاء برأس شيعة علي، قد ألف درهم.»
فيثب الجار علي جاره و يقول: «هذا منهم.» فيضرب عنقه و يأخذ ألف درهم.» [18] .

يعني: گويي مي نگرم که سفياني در کوفه و در ميدان شهر شما، بساط خويش را گسترده است و جارچيهاي او جار مي زنند که:
«هرکس سر شيعه اي را بياورد يک هزار درهم جايزه دارد.»

آنگاه است که همسايه بر همسايه مي شورد و او را به جرم شيعه بودن سر مي برد تا هزار درهم جايزه را بگيرد.

6- و نيز از آن حضرت آورده اند که فرمود:

«السفياني من المحتوم و خروجه في رجب و من أول خروجه الي آخره خمسة عشر شهرا، ستة أشهر يقاتل فيها، فاذا ملک الکور
الخمس ملک تسعة أشهر و لم يزد عليها يوما واحدا.» [19] .

يعني: سفياني و خروج او از نشانه هاي قطعي ظهور امام مهدي عليه السلام است. او رد ماه رجب خروج مي کند و شورش و فتنه ي
او پانزده ماه به طول مي انجامد. شش ماه مي جنگد و آنگاه بر منطقه ي وسيعي از خاورميانه که شامل اردن، فلسطين، دمشق و... مي
گردد، مسلط مي شوء و نه ماه بدون کم و کاست حکمراني مي کند.

7- و نيز آورده اند که فرمود:

«من الأمر محتوم و منه ما ليس بمحتوم و من المحتوم: خروج السفياني في





رجب.» [20] .

يعني: برخي از نشانه ها و علائم ظهور، قطعي است و تخلف ناپذير و برخي غيرقطعي، از جمله نشانه هاي حتمي، خروج سفياني
است.

8- امام باقر عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام آورده است که:

«اذا اختلف الرمحان بالشام لم تنجل الا عن آية من آيات الله.»

قيل: «و ما هي يا أميرالمؤمنين!؟»

قال: «رجفة تکون بالشام يهلک فيها أکثر من مائة ألف، يجعلها الله رحمة للمؤمنين و عذابا علي الکافرين، فاذا کان ذلک
فانظروا الي أصحاب البراذين الشهب المحذوفة و الرايات الصفر، تقبل من المغرب حتي تحل بالشام و ذلک عند الجزع الأکبر و الموت
الأحمر.

فاذا کان ذلک فانظروا خسفر قرية من دمشق يقال لها: حرستا، فاذا کان ذلک خرج ابن آکلة الأکباد من الوادي اليابس، حتي
يستوي علي منبر دمشق، فاذا کان ذلک فانتظروا خروج المهدي عليه السلام.» [21] .

يعني: «هنگامي که نيزه ها در شام درگير شدند، از نشانه اي از نشانه هاي ظهور پرده برمي دارند.»

پرسيدند: «چگونه؟»

فرمود: «زمين لرزه اي در شام رخ خواهد داد که يکصد هزار تلفات بجاي مي گذارد، خداوند آن را رحمتي براي مؤمنان و کيفري
براي کافران قرار مي دهد، هنگامي که چنين رخدادي بوقوع پيوست، چشم به راه مرکبهاي سياه و سفيد و سواراني باش که با پرچمهاي
زرد از مغرب، وارد شام مي گردند، آنگاه است که هنگامه ي آن حادثه ي بزرگ و مرگ سرخ است.

آنگاه که چنين رخدادي بوقوع پيوست در انتظار فرورفتن روستايي در منطقه ي





دمشق بنام «حرستا» [22] باش و هنگامي که چنين رويدادي بوقوع پيوست، فرزند آن زن جگر خواره،
سفياني، از وادي يابس، آن بيابان خشک و سوزان، خروج مي کند. وارد دمشق مي گردد و بر منبر مسجد جامع قرار مي گيرد. و آنگاه که
چنين شد ديگر در انتظار ظهور حضرت مهدي عليه السلام باشيد.

9- «اصبغ بن نباته» از اميرمؤمنان عليه السلام آورده است که فرمود:

«... و لذلک علامات:... و خروج السفياني براية حمراء، أميرها رجل من کلب و اثني عشر ألف عنان من خيل السفياني يتوجه الي
مکة و المدينة، أميرها رجل من بني امية يقال له: خزيمة، أطمس العين الشمال علي عينه ظفرة غليظة يمثل بالرجال. لا ترد له
راية حتي ينزل المدينة في دار يقال لها: «دار أبي الحسن.»

و يبعث خيلا في طلب رجل من آل محمد و قد اجتمع اليه ناس من الشيعة يعود الي مکة، اميرها رجل من غطفان، اذا توسط القاع
الأبيض، خسف بهم، فلا ينجو الا رجل يحول الله وجهه الي قفاه، لينذرهم و يکون آية لمن خلفهم و يومئذ تأويل هذه الآية: «و لو
تري اذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مکان قريب.»...» [23] .

يعني:... براي ظهور مهدي عليه السلام نشانه هايي است... از جمله ي آنها: خروج سفياني با پرچم سرخ است که پرچمدار آن
مردي از قبيله «کلب» است.

12 هزار نفر از سپاه او، بسوي مکه و مدينه حرکت مي کنند که پرچمدار آن سپاه، عنصر پليدي از امويان است. نام او «خزيمه»
مي باشد که چشم چپ او کور است و پرده ي سفيدي روي چشمش را گرفته است -او قساوت پيشه اي است که مردم را، مثله مي کند و همه جا
را مي کوبد تا وارد مدينه گردد- خود در آنجا مستقر مي شود و در جستجوي بزرگ مردي از خاندان پيامبر، سپاهي گران بسوي مکه





گسيل مي دارد [24] که پرچمدار آن مردي از طايقه ي غطفان است.

اين سپاه تجاوزکار هنگامي که به نقطه اي در ميان مکه و مدينه مي رسد، زمين آنان را فرو مي برد و جز يکي از آنان نجات
نمي يابد، خداوند چهره ي او را نيز وارونه مي سازد و به عقب برمي گرداند تا هشداري براي آن تجاوزکاران باشد و درس عبرتي براي
آيندگان.

و آنگاه تأويل اين آيه ظاهر مي گردد که مي فرمايد:

«ولو تري اذ فرعوا فلا فوت و اخذوا من مکان قريب.» [25] .

يعني: اگر ببيني آنگاه که سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مکاني نزديک گرفتارشان سازند.

سفياني 130 هزار تن از نيروهاي خويش را به کوفه گسيل مي دارد. آنان در نقطه اي فرود مي آيند و 60 هزار نفر از آنان وارد
کوفه مي شود تا اينکه در کنار قبر حضرت هود عليه السلام در منطقه ي «نخيله» در روز عيد به آنها هجوم مي برند، فرمانرواي
مردم، خودکامه ي کينه توزي است بنام کاهن و ساحر.

و از شهر بغداد نيز فرمانده ي ديگري با 5 هزار نفر کاهن خروج و بسوي آنان مي شتابند و کشتار وسيعي صورت مي گيرد به گونه
اي که ا زخون اجساد دهها هزار کشته، «فرات» رنگين و بدبو مي گردد و از کوفه هزاران دوشيزه اي که دست و چهره ي آنان ديده
نشده است به اسارت گرفته و شهر نجف مي برند.

10- در روايت ديگري از اميرمؤمنان عليه السلام آورده اند که فرمود:

«سفياني با 70 هزار نفر بسوي کوفه و بصره حرکت مي کند، همه شهرها و مناطق





را دور مي زند، دانشمندان را مي کشد، قرآنها را مي سوزاند، مسجدها را ويران مي سازد، حرام را حلال و حلال را حرام اعلان
مي کند. او به نواختن موسيقي و تار و طنبور در کوچه ها و بازارها فرمان مي دهد و به شراب خوارگي در پارکها و مراکز شهر
دستور مي دهد، فحشاء و زشتي را روا اعلان مي کند و همه ي واجبات را تحريم مي سازد و از هيچ جور و ظلمي نه تنها باز نمي دارد
و روي نمي گرداند؛ بلکه به عناوين گوناگون و وسايل مختلفي بر سرکشي و تجاوزکاري و طغيانگريها مي افزايد.

کودکان را به دستورش گردآوري مي کنند و در روغن جوشان مي افکنند. آنان فرياد مي زنند که: «اگر پدران ما فرمان تو را
نبرده اند، پس گنان ما چيست؟» و دو کودک به نامهاي حسن و حسين را به دار مي کشد.

در کوفه نيز همين جنايتها را مرتکب مي گردد و دو کودک ديگر به نامهاي حسن و حسين را بر درب مسجد جامع کوفه به دار مي
کشد که خون آنان بسان خون «يحيي» مي جوشد. با ديدن اين منظره ي وحشتناک، به نزول بلا و نابودي خويش يقين مي کند به همين جهت
وحشت زده از کوفه به شام مي گريزد، بي آنکه کسي راه را بر او ببندد.

وقتي وارد شهر دمشق مي شود، بساط شرابخواري و گناه مي گسترد و تمام ياران خود را نيز به ارتکاب گناه، وادار مي سازد.
[26] .

11- محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام آورده است که:

«السفياني، أحمر، أشفر، أزرق، لم يعبد الله قط، و لم ير مکة و المدينة قط. يقول: يارب!... ثاري و النار! يارب!... ثاري
و النار!.» [27] .

يعني: سفياني، عنصري، سرخ رو، چشم زاغ و داراي موهايي بور است. هرگز لحظه اي خدا را نپرستيده و مکه و مدينه را نمي
بيند. و مي گويد: پروردگارا! انتقام من به آتش است.»

يعني، من انتقام خويش را خواهم گرفت اگر چه با ورود به آتش باشد. و مراد از





آتش، همان جنگ فراگيري است که سيد هاشمي بر عليه دودمان بني اميه آغاز مي کند، همانگونه که نعيم بن حماد، استاد بخاري
نقل مي کند:

عن أبي قبيل قال: يملک رجل من بني هاشم فيقتل بني امية فلا يبقي منهم الا اليسير لا يقتل غيرهم ثم يخرج رجل من بني امية
فيقتل بکل رجل رجلين حتي لا يبقي الا النساء ثم يخرج المهدي عليه السلام.» [28] .

يعني: مردي از تبار بني هاشم حکومت را به دست مي گيرد و شعله هاي آتش جنگ او، سراسر دودمان بني اميه را فرا مي گيرد و
جز اندکي از آنان، همه را از دم شمشير مي گذراند و غير بني اميه را متعرض نمي شود. و آنگاه مردي از بني اميه قيام مي کند و
در برابر هر يک کشته از بني اميه، دو نفر را به قتل مي رساند و جز زنان کسي را باقي نمي گذارد و آنگاه است که مهدي عليه
السلام ظهور مي نمايد.

روي أيضا عن أبي قبيل: قال: «يبعث السفياني جيشا الي المدينة فيأمر بقتل کل من کان فيها من بني هاشم حتي الحبالي و ذلک
لما صنع الهاشمي الذي يخرج من الشرق يقول: ما هذا البلاء کله و قتل أصحابي الا من قبلهم فيأمر بقتلهم فيقتلون حتي لا يعرف
بالمدينة منهم أحد و يفترقوا منها هاربين الي البوادي و الجبال و الي مکة؛ حتي نساؤهم يضع فيهم السيف أياما. ثم يکف عنهم فلا
يظهر منهم الا خائف حتي يظهر أمر المهدي عليه السلام بمکة.» [29] .

يعني: و همچنين ابوقبيل نقل کرده: مرد سفياني لشگري را به طرف مدينه گسيل مي دارد و به آنان دستور مي دهد: «تمام نسل
بني هاشم را از لب شمشير بگذرانيد حتي به زنان حامله رحم نکنيد.»

و اين بخاطر کشتار وسيعي است که مرد هاشمي از دودمان بني اميه انجام





داده است.

آري! کسي از بني هاشم را در مدينه باقي نمي ماند، چون عده اي از آنان، کشته مي شوند و عده اي هم به بيابانها، کوهها و
يا به مکه ي معظمه، پناه مي برند و کار به جايي مي رسد که زنان بني هاشم شمشير به دست گرفته و با لشگر سفياني به جنگ مي
پردازند. و آنگاه است که ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرا مي رسد.

آري! خواننده ي گرامي! اينها بخشي از رواياتي است که از پيامبر گرامي و امامان نور عليهم السلام در مورد جنبش ارتجاعي
سفياني و جرائم سهمگين و جنايات او وارد شده است.

لازم به يادآوري است که داستان سفياني را تها شيعيان نياورده اند، بلکه علماي اهل سنت نيز در کتابهاي خويش آن را آورده
اند و روايات در کتابهاي هر دو گروه در اين مورد، متواتر است. براي نمونه، اين منابع که همه از اهل سنت مي باشد، داستان
سفياني را آورده اند:

1- «العرف الوردي» سيوطي شافعي، ج 2، ص 75.

2- «مجمع الزوائد» جلد 7، ص 314.

3- «صحيح مسلم» جلد 2، صفحه 493.

4- «عقدالدرر»، صفحه ي 72، باب 4.

5- «کنزالعمال»، جلد 6، صفحه 68.

6- «کتاب الفتن ابن حماد» -استاد بخاري- در باب «علامتهاي المهدي».

7- «مستدرک الصحيحين» جلد 4، صفحه 468.

8- «تفسير ثعلبي شافعي» جلد 22، صفحه ي 72.

9- «تفسير طبري» و دهها کتاب ديگر اهل سنت.... [30] .







[1] بحارالانوار، ج 52، ص 186، عقدالدرر، ص 74، باب 4 و معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام
ج 1، ص 481.

[2] الزام الناصب، ج 2، ص 180.

[3] شهري است در يمن.

[4] جزيره اي بزرگ در بحرين.

[5] قريه اي است در شرق غوطه.

[6] باغهايي است که دمشق را احاطه کرده اند.

[7] شهري است که ميان دمشق و حلب، واقع شده است.

[8] شهري است بزرگ از نواحي سودان.

[9] شهري است بين بصره و کوفه.

[10] شهري است در کنار رود فرات.

[11] شهري در سوريه.

[12] شهري است بر سر جاده ي موصل به شام.

[13] شهري است در منطقه ي شمال عراق.

[14] سوره اسراء آيه 81.

[15] بحارالانوار، ج 52، ص 205. «ذات قرار» در روايت، مسجد کوفه است، «معين» نهر فرات.

[16] غيبت نعماني، ص 279 و بحارالانوار، ج 52، ص 237.

[17] سوره نساء، آيه 47. تأويل آيه، موردنظر است.

[18] غيبت شيخ طوسي، ص 273 و بحارالانوار، ج 52، ص 215.

[19] غيبت نعماني، ص 300 و بحارالانوار، ج 52، ص 248.

[20] غيبت نعماني، ص 300 و بحارالانوار، ج 52، ص 249.

[21] غيبت نعماني، ص 305، عقدالدرر، صث 53 و بحارالانوار، ج 52، ص 216.

[22] «حرستا» نام منطقه بزرگ و آبادي در اطراف دمشق است که بر سر راه «حمص» مي باشد.

[23] بحارالانوار، ج 52، ص 273.

[24] ظاهر اين است که «خزيمه» فرمانده ي سپاه سفياني خود در قرارگاه مدينه مي ماند و گروهي را
براي دستگيري امام عصر عليه السلام به مکه مي فرستد.

[25] سوره سبأ، آيه 51. علي بن ابراهيم در تفسير خود از امام باقر عليه السلام ذيل اين آيه
شريفه روايتي آورده است که مي فرمايد: «و لو تري اذ فزعوا فلا فوت.» من الصوت و ذلک الصوت من السماء: «و اخذوا من مکان
قريب.» من تحت اقدامهم، خسف بهم.».

[26] عقدالدرر، ص 93 و بحارالانوار، ج 52، ص 253.

[27] غيبت نعماني، ص 306 و بحارالانوار، ج 52، ص 254.

[28] فتن ابن حماد، ص 75، ملاحم ابن طاووس، ص 84-49 و معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام،
ج 1، ص 423.

[29] فتن ابن حماد، ص 89، عقدالدرر، ص 54، باب 4 و معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ح
1، ص 422.

[30] جهت اطلاع کامل رجوع شود به: معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 1، ص 424-400.