سفير پاکباخته يا نفس زکيه



شهادت «نفس زکيه» يا شخصيت وارسته اي که در مسجدالحرام و در ميان حجرالاسود و مقام ابراهيم کشته مي شود، از نشانه هاي قطعي
ظهور امام مهدي عليه السلام است. در مورد نسب اين بزرگمرد، اتفاق نظر وجود ندارد. برخي او را «حسني» معرفي کرده اند و برخي
«حسيني» که البته اين به اصل شخصيت او که از نسل پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم مي باشد، ضرري نمي رساند.

در روايات از او، به «غلام» تعبير شده است و اين ممکن است بدان جهت باشد که او به هنگامه ي شهادت، نوجوان و يا جوان
خواهد بود.

امام مهدي عليه السلام او را بسوي مردم مکه مي فرستد تا پيام رسان او باشد و آنان را به





ياري آن حضرت فراخواند که آنان بر ضد او مي شورند و او را ميان رکن و مقام، سر مي برند و آنگاه است که خشم خدا بر آنان
فرومي بارد.

جريان شهادت اين شخصيت پاکباخته 15 روز پيش از قيام حضرت مهدي عليه السلام روي خواهد داد و بدان جهت «نفس زکيه» ناميده
شده است که بدون هيچ جرم و گناه، تنها بخاطر رسانيدن پيام شفاهي حضرت مهدي عليه السلام به مردم مکه -به دست اشرار- کشته مي
شود.

پيام شفاهي آن حضرت به مردم مکه که بوسيله ي اين شخصيت شجاعه و وارسته اعلان مي گردد، پيام مهر، عدالت و کرامت است و
مردم مکه را به ياري حق و عدالت فرامي خواند و بس. و در آن هيچ گونه ناسزا يا اهانت و يا تهديدي نيست و با اين وصف پيام رسان
او به شهادت مي رسد و چون بي هيچ جرم و گناهي کشته مي شود او ار نفس زکيه مي نامند. [1] .

روايات:

اينک برخي از رواياتي که در اين مورد رسيده است، ترسيم مي گردد:

1- از حضرت باقر عليه السلام آورده اند که در اين فرمود:

«يقول القائم لأصحابه: «يا قوم! ان أهل مکة لا يريدونني و لکني مرسل اليهم لأحتج عليهم بما ينبغي لمثلي أن يحتج عليهم.»

فيدعوا رجلا من أصحابه فيقول له: «امض الي أهل مکة فقل: يا أهل مکة!... أنا رسول فلان اليکم و هو يقول لکم: انا أهل بيت
الرحمة و معدن الرسالة و الخلافة و نحن ذرية محمد و سلالة النبيين.

و انا قد ظلمنا و اضطهدنا و قهرنا و ابتز منا حقنا منذ قبض نبينا الي يومنا هذا، فنحن نستنصرکم فانصرونا.»





فاذا تکلم هذا الفتي بهذا الکلام أتوا اليه فذبحوه بين الرکن و المقام و هي النفس الزکية....» [2]
.

يعني: قائم عليه السلام به ياران خويش مي گويد: «ياران! مردم مکه خواهان ما نيستند اما ما براي اتمام حجت و روشنگري
شايسته و بايسته ي حقايق بر آنان، سفيري را بسويشان گسيل مي داريم.»

از اينرو آن حضرت مردي از يارا ن خويش را فرامي خواند و به او دستور مي دهد که: «بسوي مردم مکه بشتاب، بگو: هان اي
مکيان! من فرستاده ي (امام) مهدي هستم (آن گرامي) مي گويد:

مردم! ما خاندان مهر و رحمت و مرکز و محور رسالت و خلافت هستيم. ما نسل پاک و پاکيزه محمد و نسل همه ي پيام آوران
خداييم. در طول تاريخ به ما ستم شده است و ما مورد فشار و بيداد قرار گرفته ايم، حق مسلم ما از هنگام رحلت پيامبر گرامي
تاکنون به غارت رفته و مقام و موقعيت ما ناديده گرفته شده است، از اينرو اينک از شما مي خواهيم که به ياري حق و عدالت
بشتابيد و ما را مدد کنيد.»

هنگامي که اين جوان دلير و دانمشند، اين پيام گرم و پرمحتوا را به مردم مي رساند شرارت پيشگان بر سرش مي ريزند و او را
ميان رکن و مقام سر مي برند و اين جوان است که «نفس زکيه» نام دارد.

2- و نيز آن حضرت فرمود:

«... و قتل غلام من آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم بين الرکن و المقام، اسمه محمد بن الحسن النفس الزکية... فعند
ذلک خروج قائمنا.» [3] .

يعني: نوجواني گرانقدر از خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم ميان رکن و مقام کشته مي شود که نامش «محمد» است و
نام پدرش «حسن». او «نفس زکيه» مي باشد... و پس از شهادت او قيام حضرت مهدي عليه السلام در پيش خواهد بود.





3- امام صادق عليه السلام فرمود:

«و ليس بين قيام قائم آل محمد و بين قتل النفس الزکية الا خمس عشرة ليلة.» [4] .

يعني: ميان قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم و شهادت «نفس زکيه» تنها 15 روز فاصله است.

لازم بيادآوري است که در برخي روايات اين عنوان، به بزرگمردي که به همراه 70 نفر از شايسته کرداران در اطراف کوفه به
هنگام تجاوز سپاه سفياني، به شهادت مي رسد نيز گفته شده است.

همچنانکه بر «سيد حسني» نيز «نفس زکيه» گفته شده است، اما ترديدي نيست که «نفس زکيه»اي که از نشانه هاي قطعي ظهور است،
همان جوان متفکر و انديشمندي است که 15 روز پيش از قيام حضرت مهدي عليه السلام در مسجدالحرام و ميان رکن و مقام به شهادت مي
رسد.







[1] در قرآن از زبان موسي خطاب به خضر مي خوانيم که: «أقتلت نفسا زکية...؟» آيا بيگناهي را
کشتي؟ سوره کهف، آيه 74.

[2] بحارالانوار، ج 52، ص 307 به نقل از اکمال الدين، ج 2، ص 330.

[3] بحارالانوار، ج 52، ص 192 به نقل از اکمال الدين، ج 2 ص 649.

[4] بحارالانوار، ج 52، ص 203 به نقل از اکمال الدين، ج 2، ص 649 و غيبت طوسي، ص 271.