نقش سرنوشت ساز قانون



از جمله عواملي که در نيکبختي يا نگونبختي و صلاح و سازندگي يا تباهي و انحطاط جامعه ها و تمدنها نقش سرنوشت سازي دارد، عامل
قوانين و مقررات حاکم بر جامعه و تمدن، در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حکومت و سياست و قضاوت است.

قوانين با همه ي انواع و اقسام آن، ابزارهاي جهت دهنده و دستگاههاي تربيت کننده اي هستند که جامعه را بسوي ارزشها يا ضد
ارزشها جهت مي دهند و بسوي نيکي و نيکبختي يا شرارت و نگونساري، سوق مي دهند.

بعبارت ديگر: سرتوشت تعالي يا انحطاط هر فرد و جامعه اي در گرو قوانين حاکم بر آن جامعه است. اين قوانين و مقررات است
که وسايل و امکانات پيشرفت فرهنگي را فراهم مي سازد يا وسايل مطالعه و تحقيق و شکوفايي را در هم مي نوردد.

قانون است که مي تواند آزاديهاي بي قيد و بند و ويرانگر را به ستمکاران و هرزگان، براي ستم و تباهي اعطا کند و نيز در
توان آن است که از ارزشهاي انساني





و اخلاقي پاس دارد و ضمن به رسميت شناختن آزادي مسئولانه در همه ي ابعاد معنوي و مادي، با ضد ارزشها و عوامل مخرب آرامش
و امنيت در جامعه، پيکار نمايد.

قانون است که يک جامعه را به اوج غني و ثروت و آسايش و رفاه و شکوه مي رساند يا آنان را به فقر و تورم و گرسنگي مي
کشاند و بذر انحطاط و عقب ماندگي را مي افشاند.

همينگونه صدها هزار مثال مي توان آورد که قانون در آنها حکم مي راند و نقش تعيين کننده و سرنوشت سازي دارد.

کوتاه سخن اينکه: قانون در سرنوشت جامعه، نقشي اساسي دارد بويژه در ابعاد سياسي، قضايي، تدبير امور و تنظيم شئون جامعه
و همينگونه حاکم و يا قاضي مي تواند ستمديده را پناه دهد و ناتوان را ياري کند و حق آنان را از ستمکار بستاند و مي تواند حق
را باطل و باطل را حق جلوه دهد و با درهم نورديدن حقوق و ريختن خونها، با اموال، نواميس و اعراض مردم بازي کند.

اين سخني کوتاه از قانون و حکومت و نقش اوج دهنده يا انحطاطآفرين آنها در جامعه.

در هميمن روزگار ما... و در جهان معاصر، ميليونها اصل و ماده قانوني که بر جامعه ها و تمدنهاي بشري، در کشورهاي اسلامي
و غير اسلامي حاکم است، تنها بخش ناچيزي از آن قوانين، هماهنگ با عقل و عدالت است. اما بيشتر آنها با تمامي مفاهيم و ارزشها،
اخلاق و عدالت، فضيلت و اديان توحيدي، ناسازگارند. اين قوانين بشري است که آزادي در هرزگي و هوسبازي، آلودگي و انحراف جنسي،
ميخواري و رباخوارگي را مي دهد و مقررات بازدارنده از سفر و اقامت، تجارت و واردات و صادرات، خانه سازي، و زراعت، مرغداري و
دامپروري را به اجرا مي گذارد و جز در شرايط بسيار سخت و با مالياتهاي ظالمانه اجازه ي بهره وري نمي دهد.





اينها تازه گوشه اي از نارساييها و ناسازگاريها و اثرات شوم قوانين تراويده از ذهن و فکر و هواهاي بشري است. اگر
بخواهيم آثار ويرانگر و فاجعه بار اين قوانين را که در کشورها و جامعه ها به همراه مصائبي که بر سر بشريت باريده است، خاطر
نشان سازيم از موضوع کتاب دور مي افتيم.

به همين جهت به همان مقدار از فشار قوانين ظالمانه و سلب آزاديهاي سازنده و حياتي بوسيله آن که هر انساني با همه ي وجود
آنها را درک مي کند بسنده نموده و خاطر نشان مي سازيم که در عصر شکوهبار امام مهدي عليه السلام تمامي مقررات بيدادگرانه و
غير اسلامي در همه ي ابعاد، الغا و به زباله دان تاريخ ريخته مي شود. ديگر براي آنها ارزش و بهايي نيست و تنها منبع قوانين و
مقررات حاکم بر انسانها، قرآن شريف، سنت و روش عادلانه و مترقي پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم خواهد بود. سنت و شيوه اي
که از بازيگري و تزوير و تحريف و دستکاري مصون باشد.

تنها در آن شرايط است که بشريت از فجايع و ره آورد زيانبار قوانين کفرآلود و ظالمانه، نجات مي يابد و در سايه ي قوانين
عادلانه و انساني اسلام که حقوق انسان را صيانت و رفاه و نيکبختي او را براستي تضمين مي کند، زندگي مي نمايد. در سايه ي
قوانين ومقرراتي که هر بيداگري را در مرز خود متوقف و تمامي راههاي انحراف و نگونساري را مسدود مي سازد.

لازم است از ياد نبريم که تنها قوانين و مقررات اسلام واقعي است که نيکبختي جامعه ي انساني را در دنيا و آخرت تضمين مي
کند و ديگر سيستمها و نظامهاي قانوني و هويت و حقيقت آنها را، اوضاع غمبار حاکم بر جهان امروز معرفي مي کند. اين تباهيها و
بيدادگريها، رنجها و مشکلات، انواع محروميتها و سرکوب و فشاري که بر توده ها در سراسر گيتي سايه افکنده است همه ي اينها از
نتايج و ره آورد و آثار همين مقررات ساخته ي ذهن و انديشه ي بشر است.

اين سخن را کساني خوب مي فهمند که در دنياي به اصطلاح متمدن امروز چه شرق و چه غرب، به وزارتخانه ها و ادارات دولتي و
دادگستريها... گرفتار شده





باشند آنگاه است که به خوبي و روشني درخواهند يافت که چگونه حق، پايمال و باطل، ياري مي گردد، کرامتها به هدر مي رود و
عدالت مي ميرد.

چگونه رشوه حکم مي راند و پارتيها و سفارشهاي چهره هاي متنفذ، کارساز است.

برخي وکلا، نقش تأسفباري در پايمال ساختن حق و نابودي حقوق انسانها دارند بويژه هنگامي که صاحبان حق، ضعيف و فاقد توان
و کارآيي لازم براي دفاع از حقوق خويش باشند و نتوانند از ابزار و وسايل لازم براي پيروزي و غلبه بر دشمن خويش بهره گيرند.

من بر اين عقيده ام که قوانين حقيقي اسلام و احکام و مقررات راستين خدا، جز در زمان پيامبر و اميرمؤمنان عليهم السلام
بطور کامل پياده نشد و پس از آن همه به بوته ي فراموشي سپرده شد و يا از صحنه برکنار و تنها در کتابها باقي ماند.

من در يک فرصت مناسب مي توانم اين مطلب را اثبات کنم اما اينک اين بحث را در يک جمله خلاصه مي کنم و آن اينکه: هر کسي
به تاريخ خودکامگان اموي، عباسي، عثماني و ديگر حکومتگران سياهکار پس از آنها، مراجعه کند اين موضوع را به روشني در خواهد
يافت.

واقعيت اين است که: هدف حکيمانه الهي از آفرينش تحقق نيافت چرا که خداي جهان آفرين هر آنچه را انسان براي يک زندگي
شايسته بدانها نيازمند است از آب گرفته تا هوا، زمين و معادن همه را براي او پديد آورد. به خاک زمين، با همکاري متقابل
خورشيد، هوا، آب و ذرات نهفته در خاک، استعداد و شايستگي رويش زراعت و گل و گياه و نهال و درخت قرار داد. و طبيعت را براي
انسان رام ساخت تا با بهره وري شايسته از امکانات آن، لوازم حيات و ضروريات زندگي همچون: خوراک، پوشاک، مسکن و ديگر نيازهايش
را بصورت فراوان توليد نمايد تا در زندگي خويش همواره احساس بي نيازي و نيکبختي کند. اما خودکامگان قرون و اعصار، پيش از
اسلام و پس از فرود آمدن قرآن شريف، انسان را به عبوديت و





بندگي خويش کشيدند و ميان او و زندگي سعادتمندانه و آباد و آزاد مانع شدند و بخاطر نقش ارتجاعي و ويرانگر آنها ميليونها
انسان در اسارت و شقاوت زيستند و همانگونه جهان را بدرود گفتند.

اين از نظر بعد دنيوي و مادي حيات انسان.

اما بعد معنوي و عقيدتي: خداي جهان آفرين پس از آفرينش انسان و تدبير امور مادي و شئون جسمي او، پيام آوران خويش را يکي
پس از ديگري بسوي انسان برانگيخت تا آنان در پرتو وحي، انديشه و عقيده ي انسان و بينش او را در مورد جهان و انسان و
آفريدگار هستي اصلاح کنند، نهال پرثمر ايمان و اخلاص را در دلهاي آنان کشت نمايند. فطرت آنان را بيدار و گنجهاي نهفته ي خرد
و عقل آنان را برانگيزد، موهبتهاي وجود آنان را استخراج و نيروها و تواناييهاي آنان را شکوفا سازند.

کوتاه سخن اينکه: خداوند، پيامبران را براي اصلاح زندگي جامعه و فرد در ابعاد عقيدتي، فرهنگي، اقتصادي، معيشتي،
اجتماعي، خانواگي، سياسي، قضايي و ديگر ابعاد برانگيخت، اما متأسفانه بسياري با اين اصلاحگران راستين پيکار کردند و نصايح،
اندرزها، خيرخواهيها و برنامه هاي آنان را نپذيرفتند. به آنان اهانت روا داشتند به باد تمسخرشان گرفتند و خون پاک آنان را به
زمين ريختند که قرآن شريف موضعيگيري ناهنجار امتها در برابر بعثتها و پيام آوران خدا را به شايستگي ترسيم مي کند.

اين فشرده اي از تاريخ پيامبران و امتها.

در مورد پيامبر گرامي صلي الله عليه و اله و سلم نيز قرآن شريف بيانگر اين واقعيت است که: شرک گرايان و کافران بجاي حق
پذيري، بر ضد او و برنامه هاي نجات بخش و افتخارآفرينش بپا خواستند. و جنگهاي آنان پس از هجرت پيامبر صلي الله عليه و اله و
سلم از مکه به مدينه تا رحلت آن فرزانه ي عصرها و نسلها، همه و همه، نشانگر اين موضعگيريهاي رسوا و ننگبار برخي انسانها در
برابر اين پيامبر پرشکوه و اين مصلح فرزانه و پدر پرمهر است.

پس از آن همه فداکاريها از سوي حق طلبان و توحيدگرايان و آن شرارتهاي





شرم آور از سوي شرک گرايان و بيدادگران، سرانجام اسلام استقرار يافت و پايه هاي آن نيرومند گشت و توده هاي مردم، فوج
فوج به دين خدا ايمان آوردند، آنگاه خدا به پيام آورش دستور داد که اميرمؤمنان عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از
خويش و پيشواي امت معرفي نمايد و تدبير امور و تنظيم شئون انسانها را به کف با کفايت او بسپارد.

پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمان خدا را به انجام رسانيد و در حجةالوداع و سرزمين «خم» فراتر از 25 هزار نفر را
گرد آورد و ضمن سخنان شکوهمند و تاريخي دست اميرمؤمنان عليه السلام را گرفت و فرمود:

«من کنت مولاه فهذا علي مولاه.» [1] .

و مردم را به پيروي از آن پيشواي بزرگ و فرمانبرداري از او، فرمان داد و از مخالفت با او و دشمني با راه و رسم توحيدي و
عادلانه اش بر حذر داشت، اما متأسفانه بيشتر مسلمانان با فرمان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم مخالفت ورزيدند و جز گروهي
بر اطاعت او ثبات قدم نشان ندادند.

در نتيجه، عناصر و جرياناتي قدرت و حکومت را به کف گرفتند که هواي دل خويش را بيشتر از مقررات پاک و قوانين انسانساز
اسلام پيروي نمودند و بر اثر حاکميت فريب و ستم در قرون و اعصار، آنچه نمي بايست، بر سر نسلها و عصرها آمد و انواع دردها و
رنجها و فجايع و مصائب بر بشريت باريدن کرد و جلوه و جمال دلآرا و زيباي سيستم زندگيساز و انسان پرداز اسلام، ميدان تحقق و
تجلي نيافت. و بدتر از آن کار بجايي رسيد که توده هاي مردم پنداشتند قوانين و مقررات اسلام همان رفتار و گفتار و عملکردي است
که زمامداران و حکومتهاي مدعي اسلام و حاکم بر جامعه هاي مسلمان انجام مي دهند و اين از هر جهت براي جهان اسلام و خود مکتب
نجات بخش و آسماني آن، غمبار بود.







[1] الغدير، ج 1 ص 18، فرائدالسمطين، ج 1، ص 64، کنزالعمال، ج 15، ص 117، ملحقات المراجعات، ص
175 و بحارالانوار، ج 21، ص 387، ج 28، ص 187، ج 35، ص 282 و....