آن سپيده دم پرخاطره



من، با بانوي بانوان به گفتگو نشستم و به او گفتم: «دخترم! همين امشب خداوند پسري گرانمايه به تو ارزاني خواهد داشت، پسري که
سرور دنيا و آخرت خواهد بود.»

«نرجس» با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اي نشست و من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار کردم و
براي استراحت به رختخواب رفتم. درست نيمه شب گذشته بود که براي نماز نافله شب بپاخاستم. نماز را خواندم، ديدم «نرجس» خواب
است و حادثه اي رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم اما ديدم او هنوز در خواب است.

پس از آن بود که او براي نماز نافله شب بپاخاست و نماز را در اوج ايمان و





اخلاص بجا آورد و با شور و شوق وصف ناپذيري به نيايش نشست.

ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت عسکري عليه السلام دچار ترديد مي شدم که آن حضرت از اطاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود:
«عمه جان! شتاب مورز که تحقق وعده الهي نزديک است.»

در روايت ديگري اين مطلب بدين صورت آمده است که:

«بناگاه ديدم سوسن» هراسان از جاي برخواست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين رکعت نماز را مي خواند که احساس
کردم سپيده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبري نيست.

بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد که شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهي تحقق نيافت که نداي
حضرت عسکري عليه السلام طنين افکند و فرمود: «عمه جان! ترديد به دل راه مده!.»

من از آن حضرت و ترديدي که در دلم پديد آمد شرمنده شدم ودر اوج شرمندگي پس از نظاره افق به اطاق باز مي گشتم که ديدم
«نرجس» نماز را بپايان برده و به خود مي پيچد. جلو درب اطاق به او رسيدم که مي خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم: «آيا از
آنچه در انتظارش بودم، چيزي حس نمي کني؟»

پاسخ داد: «چرا عمه جان!...»

گفتم «خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش که لحظات تحقق آن وعده مبارک فرا رسيده
است.»

و آنگاه متکايي برگرفتم و در وسط اطاق، آن بانو را بر آن نشاندم و بسان يک مددکار آگاه و دلسوزي که زنان در شرايط ولادت
فرزندانشان بدان نيازمندند به ياري او کمر همت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدت درد، ناله زد وبر خود پيچيد.»

حضرت عسکري عليه السلام از اطاق خويش دستور داد که برايش سوره مبارکه «قدر» را تلاوت کنم.





به دستور امام عليه السلام شروع کردم:

بسم الله الرحمن الرحيم

انا انزلناه في ليلة القدر، و ما ادريک ما ليلة القدر....

يعني: ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل کرديم! و تو چه مي داني که شب قدر چيست؟!...

و شگفتا که ديدم کودک ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مبارکه «قدر» را با من تا آخرين
واژه، تلاوت کرد.

از شنيدن نواي دل انگيز قرآن او، هراسان شدم که حضرت عسکري عليه السلام مرا نداد داد و فرمود: «عمه جان! آيا از قدرت
الهي شگفت زده شده اي؟ اوست که ما را در خردسالي به بيان دانش و حکمت توانا ساخته و به سخن مي آورد و در بزرگسالي ما را در
روي زمين حجت خويش قرار مي دهد چه جاي شگفتي است؟!»

هنوز سخن حضرت عسکري عليه السلام به پايان نرسيده بود که «نرجس»از نظرم ناپديد گرديد و گويي حجابي ميان من و او، فرو
افکنده شد و ما را از هم جدا ساخت.»

در روايت ديگري آمده است که: «سپس لحظاتي چند، حالت وصف ناپذيري برايم پيش آمد به گونه اي که گويي دستگاه دريافت وجودم
از کار افتاده است ونمي دانم چه مي گذرد. به خود آمدم و فريادزنان به سرعت، به طرف اطاق حضرت عسکري عليه السلام تافتم، اما
پيش از آنکه چيزي بگويم فرمود: «عمه جان! بازگرد که او را در همانجا خواهي يافت که از برابر ديدگانت ناپديد شد.»

به اطاق «نرجس» بازگشتم ديدم پرده اي که ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد و ديدم چهراه
اش غرق در نور است به گونه اي که ديدگانم را خيره ساخت و در همين لحظات کودک گرانمايه اي را ديدم که در حال سجده است و خداي
را ستايش مي کند.





بر بازوي راست او اين آيه شريفه نوشته شده است که:

«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.» [1] .

و در سجده خويش مي فرمود:

«اشهد ان لا اله اله الله، وحده لاشريک له و ان جدي محمدا رسول الله و أن أبي أميرالمؤمنين ولي الله...»

يعني: گواهي مي دهم که خدايي جز خداي يکتا، که شريک و همتايي ندارد، نيست و نياي گرانقدرم محمد صلي الله عليه و اله و
سلم پيام آور اوست. و پدر والايم امير مؤمنان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست.

آنگاه امامان نور را پس از امير مؤمنان عليه السلام يکي بعد از ديگري تا نام مبارک پدر گرانقدرش حضرت عسکري عليه السلام
برشمرد سپس فرمود:

«بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودي تحقق بخش و کار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبير فرما و گامهايم را در قيام پرشکوه
و آسمانيم براي برانداختن بيداد و ستم، و استقرار کامل عدالت و مهر در سراسر گيتي استوار ساز و به دست من، زمين را از عدل و
داد لبريز گردان!»

پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مبارکه پرداخت:

«شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم، قائما بالقسط لا اله اله هو العزيز الحکيم، ان الدين عند الله
الاسلام...» [2] .

يعني: خدا گواهي داد و فرشتگان و دانشمندان نيز، که هيچ خدايي برپاي دارنده ي عدل، جز او نيست، خدايي جز او نيست که
پيروزمند و فرزانه است. بي ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است.

پس از تلاوت آيه شريفه عطسه کرد و فرمود:

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله، زعمت الظلمة أن حجة الله





داحضة لو أذن لنا في الکلام لزال الشک.»

يعني: سپاس خداي را که پروردگار جهانيان است و درود خداي بر محمد و خاندانش باد!

بيدادگران چنين پنداشته اند که: حجت خدا از ميان رفته است، اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه ترديدها و
ترديدافکنيها از ميان خواهد رفت.



[1] سوره اسراء، آيه 81.

[2] سوره آل عمران، آيه ي 18 و 19.