کاروان ديگري از قم



جعفر، همچنان بر گمراهي و حق ستيزي خويش پافشاري مي کرد و از ادعاي دروغين دست بردار نبود، اما ماجراها يکي پس از ديگري رخ
مي داد و بر رسوايي او مي افزود، از آن جمله رسوايي بزرگي بود که با ورود کاروان ديگري از قم به سامرا براي جعفر رقم خورد.

«علي بن موصلي» از پدرش آورده است که: هنگامي که سالار ما حضرت عسکري عليه السلام به ملکوت شتافت، کاروانهايي از قم و
ديگر نقاط ايران به سامرا رسيد. آنان ازشهادت غمبار يازدهمين امام خويش، هنوز بي اطلاع بودند و طبق





برنامه، اموال و هدايا و نامه هايي از دوستداران خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم براي آن گرامي به همراه
داشتند.

پس از ورود به سامرا از بيت رفيع حضرت عسکري عليه السلام پرسيدند که خبر شهادت او را دريافت داشتند.

گفتند: «پس وارث او کيست؟»

جاسوسان و برخي از ساده انديشان جعفر، برادر حضرت عسکري عليه السلام را نشان دادند و گفتند او اينک براي تفريح و گشت
وگذار به همراه رقاصه ها و آوازه خوانها، بر قايق سوار است و بر روي آبهاي «دجله» سرمست و خوش است.. کاروانيان وارفتند و به
يکديگر گفتند: «اين کار در شأن امام و پيشواي راستين شيعه نيست، برويم و اموال را به صاحبانش باز پس دهيم.» اما «محمد بن
جعفر حميري قمي» گفت: «نه! دوستان مي مانيم تا او بازگردد و جريان آنگونه که هست براي ما روشن شود.»

جعفر، از تفريح خويش بازگشت و کاروانيان به حضورش رسيدند و پس از ورود و سلام گفتند: «عالي جناب! ما از قم آمده ايم و
گروهي از شيعيان نيز همراه ما هستند، برنامه اين بود که گاه و بيگاه به ديدار حضرت عسکري عليه السلام مفتخر مي شديم و اموالي
را به عنوان حقوق مالي خويش به آن حضرت تقديم مي کرديم، اينک نيز اموالي آورده ايم...»

جعفر گفت: «آن اموال کجاست؟»

پاسخ دادند: «همراه ما مي باشد.»

گفت: «بياوريد.»

پاسخ دادند:«برنامه در زمان حضرت هادي و عسکري عليه السلام اينگونه بود که دوستداران و شيعيان اهل بيت عليهم السلام اين
اموال را به صورت بسته هاي کوچک





جمع آوري مي کردند، آنگاه همه را در بسته بزرگي قرار مي دادند و آن را مهر مي کردند و ما هنگامي که به محضر حضرت عسکري
عليه السلام مي رسيديم، آن حضرت قبل از اينکه آنها را بنگرد به ما خبر مي داد که کل آن بسته بزرگ حاوي چند دينار است. و
آنگاه درون آن، هر بسته اي از آن کيست و مشخصات و شمار هر کدام را پيش از گشودن، بيان مي فرمود. اينک! ما با همان برنامه
اموال را به شما تقديم مي کنيم.»

حغفر برآشفت و فرياد کشيد که: «دروغ مي گوييد! و بر حضرت عسکري عليه السلام برادر من، ناروا مي بنديد، اين علم غيب است
و جز خدا آن را نمي داند.

کاروانيان با شنيدن سخنان او، به يکديگر نگريستند و در حيرت شدند، اما جعفر فرصت نداد و گفت: «اموال را بياوريد.»

آنان با درايت و شناختي که از امام عليه السلام و نشانه هاي امام و مقام والاي امامت داشتند گفتند: «عالي جناب! ما
کارگزاريم و امانتدار و نماينده مردم و امنانت مردم را جز طبق برنامه اي که به حضرت عسکري عليه السلام مي سپرديم به شما نمي
دهيم. اگر براستي شما امام پس از او هستيد بر ما روشنگري کنيد، در غير اين صورت ما امانتها را به صاحبان آنها برمي گردانيم
تا خود تصميم بگيرند.» و خانه جعفر را ترک کردند. جعفر به دربار شتافت و بر ضد آنان شکايت برد و «معتمد» خليفه عباسي که در
«سامرا» بود کاروانيان را احضار کرد و گفت که: اموال را به جعفر بدهند.

آنان گفتند: «عالي جناب! ما کارگزار مردم هستيم و اين اموال امانت است، به ما دستور داده اند آن را با شرايطي تحويل
دهيم، با شرايطي که به حضرت عسکري عليه السلام تقديم مي داشتيم.»

رهبر رژيم عباسي گفت: «آن برنامه شما چه بود؟»

گفتند: «امام عسکري عليه السلام نخست پيش از تقديم اموال به ما خبر مي داد که مقدار آن چقدر است و دينارها و درهمها
چگونه اند و هرکدام از بسته ها از آن کيست و پس از اين مراحل، ما اموال را به او تسليم مي نموديم. ما در گذشته بارها به





ديدار او مفتخر شده بوديم و اين بار نيز به همان نيت و طبق همان برنامه آمديم که با رحلت غمبار آن حضرت روبرو شديم،
اينک اگر اين مرد به راستي امام و جانشين حضرت عسکري عليه السلام است، بايد همان دليل آشکاري را که برادرش براي ما ارائه مي
فرمود، ارائه کند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال را به صاحبانش بازگردانيم.»

جعفر گفت: «اي امير مؤمنان! اينها مردمي دروغ پردازند و به برادرم دروغ مي بندند. اين سخن آنان در مورد برادرم علم غيبت
است که ويژه خداست.»

خليفه عباسي گفت: «جعفر! اينان فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز ابلاغ آشکار پيام، مسئوليت ديگري ندارد.»

و جعفر غرق در بهت و حيرت شد و ديگر پاسخ نيافت.

کاروانيان از فرصت بهره جست و از حاکم عباسي تقاضا کردند، مأموراني به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند و
خليفه نيز پذيرفت.

اما پس از اينکه کاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه نوجواني آراسته و بسيار خوش چهره که گويي از خدمتگذاران
بيت رفيع امامت و ولايت بود سررسيد و سران کاروان را با نام و نشان صدا زد و گفت: «سالارتان، حضرت مهدي عليه السلام شما را
فراخوانده است، او را پاسخ دهيد.»

آنان پرسيدند: «شما سالار ما هستيد؟»

گفت: «معاذ الله!... من خدمتگذار او هستم، بياييد تا شمارا به ديدار او مفتخر سازم.»

کاروانيان مي گويند: «به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسکري عليه السلام درآمديم.، در اين هنگام ديديم که فرزندش
«قائم آل محمد» صلي الله عليه و اله و سلم سالارمان، بر تختي نشسته، چنانکه گويي ماه پاره است و بر قامت زيبايش لباس سبز
رنگي است.

بر او درود گفتيم و آن گرامي پاسخ داد و آنگاه بدون اينکه ما چيزي بگوييم، شروع کرد از اموال و نامه ها و بسته ها. همه
و همه را و هر آنچه به همراه داشتيم،





همانگونه که حضرت عسکري عليه السلام وصف مي فرمود، از همه خبر داد.

سپاس خداي را گفتيم و بي اختيار در برابر اين موفقيت، پيشاني سجده در برابر خداي بر زمين نهاديم و به حجت خدا، عرض
اخلاص کرديم و امانتهاي مردم را تقديم حضورش نموديم. آن گرامي پذيرفت و دستور داد از آن پس حقوق مالي خويش را نه به سامرا،
بلکه به بغداد ببريم. او در آنجا نماينده اي خواهد گزيد و بوسيله او نامه هاي مردم را پاسخ خواهد داد.

تصميم به خداحافظي گرفتيم که آن حضرت مقداري «حنوط» و يک کفن به «محمد بن جعفر قمي» عنايت کردو فرمود: «خداوند، پاداش
تو را زياد گرداند.» و اين کنايه از اين بود که به زودي به سراي باقي خواهي شتافت، اما مورد آمرزش خواهي بود و شگفتا که در
راه بازگشت، به گردنه همدان نرسيده بوديم که محمد بن جعفر قمي، دار فاني را وداع گفت.» [1] .

و پس از آن تاريخ نيز همانگونه که حضرت مهدي عليه السلام فرموده بود، اموال به بغداد مي رفت و به نمايندگان آن حضرت
تقديم مي شد و آنان نيز نامه ها و نشانه هايي از دوازدهمين امام نور را براي دوستداران و شيعيان او مي آوردند.



[1] اکمال الدين، ص 476.