جهان در انتظار عدالت


عدالت علوي ، عدالتي ست که گردن آسمانخراش ها و برق چشم دلارها را خواهد پراند .

عدالت علوي ، عدالتي ست که در سايه آن مارهاي مرفه را به نيرنگ نام ژرخاندن و پوست انداختن ، خلاصي نيست . آفتاب بلندي ست که تمام پابرهنگان جهان را در آقوش خواهد گرفت ، و به جان آمدگان تاريخ را پناه خواهد داد. مظلومان کمر خميده را تکيه گاه خواهد بود ، و نواميس آزادگان عالم را پشتيبان .

عدالت علوي ، عدالتي ست که تنها پنج تابستان بر جهان تابيد و حلاوت آن تا هميشه در کام تاريخ خواهد ماند . تاريخي که زخمهاي عميق ظالم بر گرده خسته اش ناسور شده است ، و دردهاي باستاني انسان ، راه تنفسش را بسته. تاريخي که در عصيان بشر دست پا مي زند ، و از هر قرن ، به فرني ديگر در مي غلتد .

عدالت ، شمشير فراموش شده اي ست که در غيبتش ، اشباح مخنث قد بر مي افرازند و نيامدنش را خرسندند . آتش سردي ست که نابرادران غيرتش را ترديد ميکنند . ترازوي دو رويي ست که نفس آدميان همواره شاهينش را به مکر ، از نشستن بر مسند حق هراسانه است .

عدالت ، دارويي ست که سالها بر بالين بشريت محتضر از ياد رفته ، و روحي ست که در افقهاي دور دست حسران شده است .

آمدنش را در سلوع گل نرگس به انتظار مي مانيم ، و داغهاي دلمان را چراغ راهش مي کنيم !

برگرفته از کتاب: گزيده ادبيات معاصر


سيد ضياء الدين شفيعي