در آستان صبح وصال


ـ سلام بر تو اي الهة عشق، اي آفتاب پردهنشين، اي عصارة ولايت و اي ذخيرة امامت، سلام بر تو که بر اريکة دلها نشستهاي و بر اقليم عشق سلطاني.

ـ اي آفتاب حُسن! در اقليم عشق اگر بر سرير جمال بنشيني، زيبا رويان جهان در مقابل جلوة جمالت به تعظيم درآيند و خاک ادب بوسند؛ زيرا که جمال تو جلوهاي از جمال يار است و جمال زيبارويان انعکاس ذرّهاي از جمال توست و تو اي زيبا صنم! اگر نقاب از چهره براندازي و جهان به نور جمال خود برافروزي، رونق بازار حُسن فروشان يکباره فرو ريزد.

عکس رويت رونق بازار مه رويان شکست با جمالت عشق را بر روي کار آوردهاي ـ محبوب من! در معبد عشق طنين پاي تو پيداست. در محراب عشق سجادة نياز گسترده و با اشک وضو ساختهايم و بر کعبة رخت اقتدا کرده و با خيال روي تو تکبير ميگوييم و با گلبانگ سکوت، در آستانة قنوت ميخوانيم:

أللّهُمَ اَرِني الطَلعة الرشيدة و الغُرّةَ الحَميدةَ وَاکحُل ناظِري بِنَظرةٍ مِنّي اِليهِ.

هر شب به ياد روي تو من اقتدا کنم بر گردِ روي ماه تو پروانهاي منم

رخصت اگر به حريم تو يابم اي صنم! «خواهم شبي نقاب ز رويت برافکنم

خورشيد کعبــه و مـاه کليسـا کنـم تـرا»

ـ چه با شکوه است نقطة آغاز آمدنت! روزي سيصد و سيزده ستارة نوراني گرد آفتاب رخت گردند. جانشين حضرت حق، مقصود آفرينش عالم، پيغمبر خاتم(ص) تنزيل مجيد در آستين تو نهاده و سلطان کرسي عدل، امام علي(ع) تيغ عدالت بر ميان تو بسته و عيسي(ع) با تمام اعجاز عنان سمند تيزپاي تو را گيرد و موسي(ع) با هزار جلوة طور، چراغدار راه تو باشد. سليمان(ع) خاتم اختيار جهان در انگشت تو نهاده و خليل(ع) تبر بتشکن بر دوش تو گذارد و تمام افلاکيان و مقرّبان درگاه حضرت حق، مکين حضرت تو باشند و مريم و هاجر و سارا و خديجه(س) و خاتون دو سرا، حضرت زهرا(س) به بدرقة راهت آب پاشند.

زيبا شود آن روز که دوران تو گردد روزي که جهان پهنة جولان تو گردد

ـ روزي که تو ميآيي و بر منبر گل مينشيني، شميم دلنشين کلامت و عطر گلستان جمالت، جهان را رشک باغ جنان خواهد کرد. آسمان عطر خدا گرفته و در باغچه دلها، گلها همه نرگس خواهد شد. بذر صفا در کوير تشنة دلها روئيده و ايّام، همه آدينه خواهد گشت.

از آن آدينه روزي که به مستان باده پيمايي هر آدينه به دنبال تو و پيمانه ميگردم ـ آري، لحظة آمدن تو، بسيار تماشايي است که با وجود تو در چمن دهر بساط عيش برپا شده و غنچههاي عشق باغ آرزوهايمان با نسيم و عطر دلنواز تو شکوفه خواهد زد.

ـ قبلة من! بيا که صحراي سينة ما در عطش اشتياق ميسوزد و کوير تفتيدة دلها در انتظار رويش سبز بهاران است. تک درخت عشق ما در خشکسال اين حيات که تنها مرغ عشق تو بر شاخسار آن نشسته، خشکيده است و قامت رعنايش از جور فراق شکسته. تو اي سحاب رحمت و مهر! بر دل تفتيده ما بار تا با نسيم دلنواز تو، به انتظار آمدنت بوستان شود.



رضا قاسمزاده ـ هاديشهر

آفتاب بسته نيست. پيچکها سر به فلک مي کشند و آيينه اي که سالهاست غبار نياز را بر چهره دارد، صادق و شفاف مي شود. آن روز اگر من نباشم عشق هست آن روز ديگر غروبي وجود ندارد که دل ما نيازمندان کويت در تپش فروکش کردن آفتاب بگيرد و مجبور باشيم در انتظار طلوعي ديگر، يک شب طولاني و تيره را تحمل کنيم.