سنگ صبور من


ياسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند.

چقدر در راهروهاي دلواپسي و نگراني به انتظار بنشينم؟ چقدر؟!

کي مي آيي تا ترکهاي دلم را در برابر تو شماره کنم!

سپيده که مي زند با خودم مي گويم اکنون در چشم اندازم ظاهر مي شوي و با يک سبد شکوفه نور نگاهم را با بهار لبخندت معطر مي کني.

به تو مي انديشم چون تو در ذهن مني و جز تو هيچ کس نمي تواند جاي خالي ات را پر کند. دروازه قلب من به روي تو باز است چون تويي سنگ صبور من.

چرا نمي آيي تا بسان کودکي به بالينت بنشينم و زار زار بگريم و بگويم از غمهايم.

جوابم را بده آخر بگو چه وقت به ديدنم مي آيي. شب يا سپيده دم.

به من بگو از کدامين راه عبور مي کني از کدامين شهر مي گذري؟ از کدام خيابان مي آيي؟

در کدام ساعت؟ در کدام دقيقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟