طلوع گل نرگس


شب ، ستاره ها يش را خورد و ماه کلف زده گريخت . خواب در چشم زمين ورم کرد و ثانيه هايي سنگين گذست . ما پشت حصارهايي از مه و مرگ نگران شديم ، نيمي از ما اين سو نمي ديگر هر سو .

به مرگ بشارتمان دادند و به زندگي بفرينمان کردن ، و ما در برزخي از رفتن و ماندن گيج مي خورديم . محشرمان گاه ريزش گورهاي عمودي زمان بود و واماندگي آرواره هاي سنگي جهان از نشخوار زندگي .

2

انگار فروشنده اي مغموم که باد کنک هاي خيالش را باد برده باشد ، مي نشينيم تنگ غروبي ابدي ، و خيره مي مانيم به سايه هايي که مي آيند و مي روند .

رهگذران مکدر برايمان سکه هاي ترحم پرت مي کنند ،

و صداهايي از دور در باد مي پيچد : «هر که آمد داد و فريادي فراوان کرد و رفت»



3

پشت به سايه ها و صداها پيش مي رويم . چفيه هاي چاک چاک در دستان خورشيد ، مي گريند . نوادگان «کپرنيک» از هذيان هاي کامپيوتر خسته ، کودکان «بالتازار» دلپيچه گرفته اند .

شانه هاي زمين از تحمل ماهواره هاي عجول عاجز است .



4

زمين گوشهايش را مي گيرد و از سردرد جيغ مي کشد .

اروپا برايش « شامپاين » سرو مي کند و آمريکا برايش «برک» مي رقصد .

هيچ کس نيست کعبه را از پشت ويترين خادم الحرمين نجات بدهد . و حاجيان را به رمي جمرات ببرد .

قطرات به مرداب مي ريزند و مرداب در خوف و خواب تبخير مي شود .



5

خاکريزهاي خط اول در خميازه اي عميق به تلي از خاک بدل مي شوند ، و پوتين هاي مفقود در شبهاي غليظ راه گم مي کنند. مين هاي زنده به گور وسوسه انفجار را از ياد مي برند ، و نارنجک هاي منتظر ، عقيم مي مانند .

قرنهاي منقرض در خواب جهان جان مي گيرند و انسانهاي متمدن در غارهاي بيست طبقه استخوان مي مکند .



6

چه کسي باور داشت شب نشيني جبريييل را در چادرهاي گردان کميل ، و راهپيمايي گردان مالک را در لندي هاي ملکوت ، و بيتابي خضر را در همپايي مردان تخريب .

منصوره ها فوج فوج بيدار مي شدند و بر «دار» مي شدند . نخلها ، سرهاشان در باد ، پاي مي کوفتند و سعف (برگهاي بزرگ نخل) مي زدند .

ما دور از اين گردونه و آشوب چشم بستيم و زمين در خواب بر گرده چرخيد .



7

و بدينسان خدا به تاواني مهيب سرگردان مان کرد ، بي بشارت موسايي ، و زنهار نيلي . به خويش سجده مي بريم و از خويش مي گريزيم ، به خويش باز مي گرديم و از خويش دور مي شويم .

جهان غار بزرگي است و اهالي جبهه ، اصحال کهف زما نه اند . و اين خواب غليظ فرجامي خوش نخواهد يافت مگر به اندراس سکه هاي تجاهل و ريا .



8

به عطسه هاي وسيع چشم مي گشاييم و طلوع گل نرگس را بشارت مي دهيم . تيغي تيز ، گردن آسمانخراش ها و برق چشم دلار ها را مي پراند ، مارهاي مرفه در سلب استخلاص پوست مي اندازند و نام مي چرخانند .

ماهواره هاي مدرن در لکنتي ابدي بي يثيت مي شوند . عدالتي عميق در جان جهان جريان مي گيرد ، پيشاني بندهاي مشبک به جمجه هاي متروک باز مي گردند شمشيرهاي فراموش بيدار مي شوند .

بر «دارترين» و بيدارترين مردم ، در صف اولند .....



برگرفته از کتاب: گزيده ادبيات معاصر


سيد ضياء الدين شفيعي