مرا بخوان
صدايم کن
اي اشتياق بي انتها
اي ايستاده بر فراز زمان
که رهگذري خسته ام
در بياباني بي آب
تفتيده در آفتاب
و تو تک درخت صحرايي
با سايباني گسترده و آبي روان
مرا سوي خويش بخوان
اي رويش بهار در هجوم خزان
که درمانده ام در چالش هاي زندگي
و همهمه هايي که نام مرا فرياد مي زنند
و تو برتر از هر صداي آشنا و دلنشيني
با طنين گرم هدايت
مرا از ياد مبر
که مي سوزم
در آتشي که خود برافروخته ام
و تنها تو مي تواني
خنکاي سرود ابراهيم را
در گوش آتش بخواني
مرا بخوان در خوش ترين خاطره ايام
در جشن حضور