درآمدي بر شناخت توقيعات



توقيع در لغت نامه ها

در کتابهاي لغت »توقيع« به اين معاني آمده:

نشان گذاشتن و امضاء کردن حاکم بر نامه و فرمان، جواب مختصر که کاتب در نوشته به پرسشها مي دهد، دستخط فرمانروا، نوشتن عبارتي در ذيل مراسله.1

در اصطلاح علم حديث پاسخ پرسشها يا اطلاعيه هايي است که به صورت کتبي از طرف امام براي آگاهي شيعيان فرستاده مي شده، چنانکه توقيعاتي از حضرت امام علي نقي و امام حسن عسکري، عليهماالسلام، نقل شده است، امّا معمولاً توقيع به2نامه هاي حضرت حجةبن الحسن امام زمان، عجّل اللَّه تعالي فرجه، گفته مي شود که توسط چهارتن نايبان خاص ايشان در زمان غيبت صغري به دست شيعيان مي رسيده است. محتواي اين3توقيعات يا جواب سؤالات خصوصي است يا تعليم احکام و ردّ شبهاتِ مخالفان، يا تأييد و توثيق نوّاب اربعه و تکذيب مدعيان دروغين و تعيين تکاليف اجتماعي شيعيان در دوران نهان زيستي حضرت، که شرح آنها خواهد آمد.

چنين به نظر مي رسد دانشمندان ما خواسته اند بين اخباري که شيعه آنها را در حضور امام بطور شفاهي فرا گرفته با آنچه به صورت حاشيه و پي نوشت نامه از امام دريافت کرده تفاوتي موجود باشد، بدين جهت نوع دوم را توقيع خوانده اند، که با معاني لغوي و وضع نخستين آن نيز تناسب دارد، زيرا توقيعات معمولاً جواب پرسشهايي است که در زير نامه به اختصار تحرير مي شده، و نشان درستي آنها دستخط شناخته شده يا مهر4نويسنده بوده که در توقيعات وجود داشته است، و بدين ترتيب اصحابِ ائمه و شيعيان زبده که با خط و نشان پيشوايان خود آشنايي داشتند به صدور آنها از طرف حجت خدا اطمينان کامل پيدا مي کردند.

اهميت توقيعات و استدلال به آنها

آشکارترين اثر وجودي و تربيتي امام غايب در مدت غيبت صغري توقيعات صادره از آن حضرت است. چنانکه مي دانيم مهدي موعود، عليه السلام، آخرين خليفه آفريدگار بر زمين براي هدايت و رهبري توده هاي انساني است. پنهان از چشمها مي زيَد تا از کيد دشمنان محفوظ ماند، و دست ستم به آستان والايش نرسد، و چون پدران خود به زهر جفا يا شمشير کين کشته نشود، و آثار وجودي خليفةاللَّه از جهان نابود نگردد. امّا اين ناپيدايي و نهان زيستي چنان نيست که همانند نابودن امام بر صحنه زمين باشد و وجود و عدمش يکسان، نه واللَّه! که علاوه بر آثار معنوي و افاضات پنهاني - که اهلش از آن برخوردارند - امام غايب چون امام حاضر به وظيفه پيشوايي ديني خود که هدايت و تربيت نفوس و مددرساني به دانشمندان پارساي مذهبي و نگهداشتِ آنان از لغزشهاست مي پردازد و در حراست و مرزباني حريم دين الهي و ديگر مسؤوليتها و تعهداتي که نسبت به کشورهاي اسلامي دارد مي کوشد، و »آن کس که ز کوي آشنايي ست« مي داند که هدايت و دستگيري و نگهباني حضرتش چگونه است، که خود ديده و بهره مند گشته است.

يکي از جلوه هاي بارز اين راهنمايي در زمان غيبت کوتاه مدتِ آن حضرت، همين توقيعات است که به وسيله نايبان خاص براي شيعيان فرستاده اند. زيرا اگر فيض بخشي و لطف نهاني آن حضرت را بيشتر مردم احساس نکرده اند، و يا گروهي تحقيق نکرده اخبار متواتر در5ضرورت حجت خدا را به چشم قبول و اعتنا نمي نگرند، امّا توقيعاتي که در مدت 69 سال غيبت صغري از طرف حضرت صادر شده، داراي خصوصياتي است که نه تنها براي مردم آن عصر دليل عيني و نشان آشکار بر صدورش از سوي امام غايب بوده، بلکه چون از همان زمان در کتب محدثان موثّق و علماي محقّق ثبت و ضبط گشته، براي ما نيز امروز مي تواند دليلي مشهود و اثري روشن بر صدور آنها از ناحيه آن حضرت باشد، که انکارش جز بر عناد يا حق پوشي حمل نگردد، و چگونه چنين نباشد درحالي که اين توقيعات با خط و نشان شناخته شده بر دست مطمئن ترين افراد به شيعيان مي رسيده، و آنان آثار درستي را - مانند نهان داني و پيشگويي امام - در آنها مي ديدند، و سپس با تمام خصوصيات اين نامه ها را در کتب خود نقل مي کردند. اين کتابها که اصل6ناميده مي شد دراختيار دانشمنداني متتبّع چون محمدبن يعقوب کليني (درگذشته به سال 329 ق.) و محمدبن علي بن بابويه معروف به شيخ صدوق (درگذشته به سال 381 ق.) که در زمان غيبت صغري يا اندکي پس از آن مي زيستند قرار گرفت، و اين پويندگانِ راه دين و دانش به گردآوري اخبار و تنظيم و تحقيق درباره آنها پرداختند. آثار علمي اين محققان که بيشتر از قرن چهارم و آغاز غيبت کبري به بعد است موجود و مرجع و مأخذ پژوهندگان امروزي است، و به استناد همين کتب معتبر هزار ساله است که ما به توقيعات اعتماد و اتکاء مي کنيم، و هم آنها را دليل آشکار بر نظارت و مرزباني حضرت مهدي، عليه السلام، از جامعه اسلامي مي دانيم.

هرچند روايات رسيده از رسول اکرم و اميرالمؤمنين و ديگر امامان معصوم، عليه السلام، درباره مهدي موعود، عليه السلام، آنقدر فراوان و متواتر است که جاي ترديد براي مسلمانانِ7حقيقت جو و بلکه هر محقّقِ منصف باقي نمي گذارد، امّا نويسنده معتقد است پس از اثبات درستي توقيعات و مطالعه تعدادي از آنها خوانندگان نسبت به اين موضوعِ اعتقادي اطمينان قلبي بيشتري مي يابند. اميد است در اين کوشش علمي حوصله و داوري منصفانه خوانندگان نويسنده را ياري و همراهي کند، تا معرفت بيشتري نسبت به امام زمان خود پيدا کنيم، که در حديثي از حارث بن مُغيره روايت شده:

به حضرت صادق، عليه السلام، گفتم: آيا رسول خدا، صلّي اللَّه عليه وآله، گفته است: هرکس بميرد و امامش را نشناسد مانند عهد جاهليت مرده است؟

حضرت فرمود: بلي. گفتم جاهليتِ کامل (مانند قبل از اسلام) يا جاهليتي که فقط امامش را نشناسد. حضرت پاسخ داد: جاهليت کفر و نفاق و گمراهي.8

بنابراين بايد مسأله شناخت امام و معرفت نسبت به حجت خدا را با اهميت بيشتر تلقي کرد و تحقيق لازم را انجام داد.



چگونگي پيدايش توقيعات

براي اينکه در انتساب توقيعات به امام زمان، عليه السلام، دچار ترديد نشويم، و مثلاً آنها را ساخته دست شيادان يا ساده لوحي و زودباوري عوام نپنداريم، بايد مقدمات و موجبات پيدايش اين نامه ها را بدانيم. براي حصول اين مقصود لازم است نخست اشاره اي به اوضاع سياسي و روش حکام آن عصر بنمائيم تا علت غيبت و پنهان زيستي امام معلوم شود، آنگاه ضرورتِ وجودي نواب اربعه که توقيعات توسط آنها به شيعيان مي رسيده نيز آشکار مي گردد.

مي دانيم راه ارتباط شيعيان با امام غايب در مدت 69 سال نايبان چهارگانه حضرتش بوده اند، و به بيان ديگر حجت خدا مسؤوليت هدايت و امامت خود را ازطريق اين سفيران عملي مي کرده، يعني با صدور توقيعات و پاسخ به پرسشها، آثار رهبري و ارشادي اش به شيعيان مي رسيده است.

در تشريح آنچه ذکر شد مطالب زيرين - که خود فشرده از بحثي مفصل است - بيان مي شود.

1 - نظري به تاريخ آن زمان

نگاهي گذرا به تاريخ زندگي ائمه بعد از حضرت رضا، عليه السلام، و رفتاري که فرمانروايان با آنان و دوستانشان داشتند حکايت از اين دارد که بدرفتاري و فشار آن خلفاي غاصب نسبت به جانشينان حقيقي پيامبر قوس صعودي مي پيمود. چنانکه محدوديت و سختگيري بر امام دهم حضرت هادي، عليه السلام، بيش از امام نهم - حضرت جواد، عليه السلام - بود، همچنانکه مراقبت بر داخل خانه امام حسن عسکري، عليه السلام، و گماشتن جاسوسهاي زن و مرد بر ايشان افزون از امام دهم بود.

9براي هرکس که تاريخ حيات اين امامان را مطالعه مي کند همواره اين سؤال مطرح است که چرا اين بزرگ مردان الهي که از سلامت کامل روح و بدن برخوردار بودند چنين اندک زيستند و نگذاشتند آثار وجوديشان آشکار شود؟ چرا بايد امام جواد، عليه السلام، 25 سال و امام حسن عسکري 28 سال زندگي نمايند و به سم جفا کشته شوند؟ چرا بايد از 42 سال عمر حضرت هادي حدود 20 سال آن تحت نظر يا در زندان گذشته باشد؟10چرا بايد امام دهم و يازدهم از زادگاهشان مدينه ناخواسته تبعيد شوند و در سامرا در محلي که لشکرگاه سلطان است تحت نظر و مراقبت شديد آن جاه طلبان قرار گيرند؟

از جمله ويژگيهاي نيم قرن از حکومت عباسيان در سامرا - از سال 227 تا 279 ق. - ضعف دستگاه فرمانروايي و استيلاي مواليان ترک و انقلاب صاحب زنج که خود را علوي و حامي زحمت کشان مي دانست، و بالاخره نهضتهاي متعددي است که به طرفداري از »رضاي آل محمد، صلّي اللَّه عليه وآله« و بر ضد ستم هيأت حاکمه انجام مي گرفت، بحدي که از آغاز حکمراني معتصم تا پايان عهد معتمد - که بيش از نيم قرن زمان گرفت - هجده نهضت و قيام روي داد که همه از طرف علويان بود. انقلابيون بپاخاسته مردم را که از فساد و مال اندوزي و کشتار فرمانروايان به ستوه آمده بودند به عنوان کلي »رضاي آل محمد« فرا مي خواندند نه به نام خاص امام زمانشان، زيرا بيم آن مي رفت که دستگاه جبار، امام را به طغيان و اخلال عليه حکومت متهم کند و فوراً بکشد. ظاهراً اين داعيان انقلابي معتقد بودند که در صورت پيروزي امام را به رهبري برگزينند و درصورت عدم موفقيت خود را فداي عقيده و آرمان و امام خويش کنند. اگر نهضت کنندگان را در دعوتشان صادق و صميمي هم ندانيم، اين حقيقت انکارناپذير است که آل محمد شايستگي و حق حکومت داشته اند، و اين امري مسلم و مقبول بوده که رهبران مردم را بدان مي خواندند، هرچند در باطن رياست خود را نيز طالب بودند.11

اگر خواسته باشيم فهرستوار هم اوضاع سياسي - اجتماعي شيعه و پيشوايانش را در مدت امامت حضرت هادي و عسکري، عليهماالسلام، - از سال 220 تا 260 ق. - نقل کنيم سخن به درازا خواهد کشيد و از هدف اصلي باز مي مانيم، بدين جهت طالبان را به کتب مربوط بخصوص »تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، عجّل اللَّه تعالي فرجه« رجوع مي دهيم که اثري تحقيقي و پرفايده است، اينجا همين قدر متذکر12مي شويم که از مجموع مطالعات اين واقعيت خودنمايي مي کند که آن سلاطين ستمگر - و نه خلفاي رسول اللَّه - برطبق اخبار فراواني که از پيامبر اکرم و اميرالمؤمنين و فرزندانش رسيده بود، مي دانستند مصلح موعود که قائم آل محمد، صلّي اللَّه عليه وآله، است از اين خاندان ظهور خواهد کرد، و جهان را پس از آنکه ظلم و جور همه جا را فرا گرفت از قسط و عدل پر خواهد نمود،13و مهدي موعود، عليه السلام، است که حکومت اسلامي واقعي را که بر پايه توحيد و برابري و برادري و رعايت حقوق همه افراد است ايجاد خواهد کرد. بنابراين قدرت و سلطنت آنها نابود شدني است، و چون به خيال خام خود مي خواستند از تحقق آن حکومت عدل جلوگيري کنند، نسبت به ائمه معصومين به چنان فجايع و جناياتي دست مي زدند و آنان را سخت زيرنظر داشتند.

در چنين شرايط اجتماعي و سياسي خاص بود که امام هادي و بخصوص حضرت عسکري،عليهماالسلام، به اجبار زندگي مخفيانه و کم معاشرت را پيش گرفتند و با رعايت تقيه و حفظظاهر به وظايف اجتماعي و رهبري شيعيان پرداختند، و با وجود اين به14حبس و قتل محکوم شدند.

2 - غيبت

در اين اوضاع سخت که از شمشير خون مي ريخت موضوع غيبت مهدي موعود نيز توجيه و تعليل مي شود. براي حفظ جان و برجا ماندن حجت خدا بر زمين، ناپيدايي و پنهان زيستي امام کاري طبيعي و خردپذير و بلکه منحصر به فرد بود، البته اين از نظر حفظ جانِ پيشوا و ادامه رهبري است، امّا اختفاي آن دو امام که معلول شرايط سخت و فشار رژيم حاکم بود، اين فايده مهم را نيز داشت که حادثه مهم غيبت و ناپيدايي طولاني امام دوازدهم را براي شيعه امري عادي و مأنوس گرداند، و زمينه ذهني مردم را براي غيبت حضرت حجةبن الحسن، عليه السلام، آماده کرد. علي بن حسين مسعودي در کتابش اثبات الوصيه سخني در اين باره دارد که نقل کردني است:

»او روايت مي کند که امام هادي، عليه السلام، خود را از بسياري از شيعه پوشيده مي داشت و جز با اندکي از خواص مراوده نداشت. چون امامت به فرزندش امام عسکري، عليه السلام، رسيد با شيعيان از پشت پرده اي سخن مي گفت، مگر در اوقاتي که براي بردنش به خانه سلطان بر مرکب سوار مي شد و آشکار مي گذشت، که همه او را مي ديدند. اين دوري گزيدن از عموم و پرده نشيني مقدمه غيبت صاحب الزمان، عليه السلام، بود، تا شيعه رفته رفته به پنهان بودن امامش عادت کند، و با مسأله غيبت يک باره روبرو نشود«.15

اين نظريه را دانشمندان متتبع معاصر نيز تأييد کرده حتي از برنامه هاي حساب شده امام هادي، عليه السلام، شمرده اند.16

در تأييد آنچه ذکر شد و تمهيد مقدمه براي غيبت کبري، بايد از غيبت صغري و پنهان زيستي 69 ساله امام زمان، عليه السلام، نام برد، که آن نيز خود وسيله اي براي آماده گردانيدن شيعه جهت غيبت کبري و ناپيدايي طولاني و ممتدّ حضرت مهدي، عليه السلام، است.

ناگفته نماند آنچه از زندگي مخفيانه امام دهم و يازدهم نقل شد در ارتباط با غيبت طولاني فرزندشان حجةبن الحسن، عليه السلام، بود، وگرنه اصل غيبت از جمله سنتهاي الهي است که براي همه انبياء و اولياي گذشته واقع شده و موجب امتحان و آزمايش امت و نيز وسيله اي براي تنبيه و آگاهي بخشيدن به آنها بوده است، و چنانکه در امتهاي پيش رخ داده در امت اسلام نيز روي مي دهد، و از اين جهت غيبت پديده اي نوظهور و بي سابقه نيست و پيشينه اي ديرين دارد. کوتاه سخن17آنکه علت غيبت امام دوازدهم مساعد نبودن شرايط زندگي آشکار و عادي براي حضرتش مي باشد، زيرا بي شک علني شدن وي همان بود و گرفتاري به دست جلادان همان، که عباسيان هميشه بيمناک از وقوع پيش بيني رسول اکرم بودند که در اين خبر مشهور آمده: اگر از عمر جهان تنها يک روز باقي مانده باشد خدا آن روز را به قدري طولاني خواهد کرد که بالاخره فردي از خاندان من ظهور کند و اساس ظلم و جور را فرو ريزد.18

3 - انتخاب و معرفي نايب

بديهي است که هرگاه شرايط اجتماعي و اوضاع سياسي بطوري بود که امام نمي توانست يا مصلحت نمي دانست آزادانه و مستقيماً با پيروانش ارتباط برقرار کند، چاره اي جز انتخابِ نماينده و معرفي واسطه اي بين خود و مردم نداشت، تا به وسيله او مسئوليت رهبري خود را انجام دهد و اين روشي است خردپذير و متداول. اين کار از زمان امام دهم کمابيش اجرا شد و رفته رفته به ميزان افزايش سختگيريهاي حکام و ازدياد اختفا و پنهان زيستي امام فعاليت و وساطت نمايندگان نيز بيشتر شد، تا اينکه از شروع غيبت صغري که سال 260 ق. و وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، بود وارد مرحله جديد و کامل خود گرديد و توقيعات - که موضوع بحث ماست - نيز در اين مرحله و به همين دليل به وجود آمد.




 
اشاره: گفتيم که توقيعات صادر شده از ناحيه امام عصر(ع) در موضوعات مختلفي بوده است. برخي از آنها در زمينه امور پنهاني و رازهاي نهاني مردم و با هدف ايجاد اطمينان قلبي درمردم صادر مي شد، برخي به مسايل مربوط به غيبت امام(ع)مي پرداخت وبرخي نيز به پاسخ پرسش هاي اعتقادي مردم اختصاص داشت. در ادامه اين سلسله مقالات برخي ديگر از موضوعات توقيعات را پي مي گيريم.

4 - اموال رسيده به امام

شماري ازتوقيعات راجع به اموالي است که شيعيان به عنوان خمس وديگروجوه شرعي توسطوکلايانايبان خاص به حضور امام خود مي فرستادند که نمونه هايي چند نقل مي شود:

1 - صدوق از پدرش نقل مي کند که سعد بن عبدالله از اسحاق بن يعقوب نقل مي کند از شيخ عَمري شنيدم مي گفت:

با مردي اهل سواد1 هم صحبت شدم که مالي از حضرت با وي بود و آن را براي امام غايب فرستاده بود، ولي مال بازگشت داده شد و به وي گفته شده بود: حق عمو زاده اش را که چهارصد درهم است از آن بيرون کند. آن مرد از شنيدن جواب حيران و بهت زده و در شگفت شد و به حساب اموالش رسيدگي کرد. مزرعه اي از پسر عمويش در دست او بود که مقداري از درآمد آن را پرداخت کرده و بعضي را نپرداخته بود. [چون حسابرسي کرد] معلوم شد چهارصد درهم از حق او را - چنان که حضرت گفته اند - نداده است. پس آن مقدار را از مالش بيرون کرد و بقيه را فرستاد، که مورد قبول واقع شد.2

2 - محمدبن شاذان نيشابوري گويد:

نزد من پانصد درهم که - بيست درهم کسر داشت - جمع شده بود، و دوست نداشتم [پولي که مي فرستم] اين مقدارش کم باشد. بدين جهت از مال خودم بيست درهم وزن کرده بدان افزودم و به اسدي [وکيل امام] دادم، اما از اينکه کمبودي داشته ومن آن را کامل کرده ام چيزي ننوشتم. جواب نامه رسيد: »پانصد درهم که بيست درهم از تو بود واصل شد...«3

3 - همين خبرراصدوق نيزنقل مي کندوبعد از آن مي افزايد:

محمدبن شاذان گفت: بعد از اين مالي به حضور امام فرستادم اما روشن نکردم که از کيست. اما جواب رسيد که: »آن مال رسيد، قدري از آن مال فلاني است و قدري از فلاني«، يعني حضرت دانستند صاحبان4

اصلي مال کيست و به اطلاع او رساندند.

4 - کليني از حسن بن عيسي عُريضي نقل مي کند که گفت:

چون ابو محمد - امام حسن عسکري(ع) - درگذشت مردي اهل مصر با مالي که براي امام آورده بود به مکه وارد شد. ديد درباره جانشين آن امام اختلاف است. بعضي مردم مي گفتند: »امام حسن(ع) بدون فرزند درگذشت، و جانشين او جعفر است.«5

بعضي مي گفتند: »امام عسکري(ع) درگذشت ولي فرزند برجا گذاشته است.« او مردي را که کنيه اش ابوطالب بود با نامه اي به عسکر (سامرّا) فرستاد. وي به سوي جعفر رفت، و از او برهان [امامتش را] خواست. جعفر گفت: »اکنون آمادگي [براي جواب] ندارد!« سپس به در منزل امام روي آورد و نوشته اش را به اصحاب داد. پاسخ برايش آمد: »خدا ترا در [مرگ] دوستت اجر دهد. همانا او مُرد و مالي که با او بود به شخص موثقي وصيت کرد،تادرآن باب بدانچه لازم است عمل کندوجواب نامه اش داده شد.«6 [چون ابوطالب

به مکه برگشت صدق گفتار حضرت برايش روشن شد].

5 - تکذيب مدّعيان

جاه طلبي و رياست جويي از آفات بزرگ اخلاقي است، که اتفاقاً در بين دانشمنداني که به تزکيه و تهذيب نفس نپرداخته اند بيشتر از سايرين ديده مي شود. از اين گونه علماي سوء - که دين را وسيله دنيا طلبي قرار مي دهند - طبعاً در عصر امام زمان(ع) نيز وجود داشتند، و پنهان زيستي حضرت هم بهانه و وسيله اي فريبنده براي اين مدعيان کذاب بود، که عقايد ديني ناآگاهان را وسيله سودجويي و رياست خود قرار دهند.

در چنين موقعيتي براي اينکه حقيقت پوشيده نماند و از مردم رفع اشتباه شود، از سوي حجت خدا(ع) توسط سفيران چهارگانه - به خصوص نوبختي - توقيعاتي در مذمت و تکذيب و لعن آن دروغگويان صادر شده، که به نقل نمونه اي چند مي پردازيم:

1 - شيخ طوسي در معرفي کساني که از سوي حضرت حجت(ع) مذمت شده اند مي نويسد:

کساني که ادعاي با بيّت (واسطه بين امام و مردم بودن) کرده اند نخستين آنها »شُريعي« است. او از مصاحبان امام هادي و حضرت عسکري(ع) بود، اما بر خدا و حجت هاي الهي دروغ بست و نسبت هايي به آنان داد که از آن بيزار بودند. شيعيان او را لعنت کردند و از وي دوري جستند، و توقيع امام در لعن و دوري کردن از وي نيز صادر شد. سپس قول به کفر و الحاد نيز از او آشکار گشت.7

2 - »محمد بن نصير نُمَيري« از اصحاب حسن بن علي عسکري(ع) بود. پس از فوت حضرت مقام سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان را ادعا کرده گفت نايب امام زمان مي باشد. اما خداوندبه واسطه کفر و جهالتي که از او ظاهر شد وي را رسوا کرد، و محمدبن عثمان نيز او را لعن نمود و ازوي تبري جست و خودرااز وي پوشيده مي داشت و با او تماس برقرار نمي کرد.8

3 - ديگر از مذمت شدگان و مدعيان دروغين »احمدبن هلال الکرخي« است که از اصحاب امام يازدهم بود. اما پس از وفات حضرت، نص ايشان را بر وکالت و سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان - که شيعه متفق بر آن بودند - قبول نکرد و گفت من آن را نشنيده ام! پس توقيع در لعن و دوري از وي از سوي امام زمان(ع) از دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي به شيعيان رسيد.9

4 - ديگر از کساني که توقيع در لعنش صادر شده »محمد بن علي شلمغاني« معروف به »ابن ابي العزاقر« است که مرتد شد و نسبت هاي ناروا به نوبختي - سومين سفير امام - داد. در چند خبر که در کتاب الغيبة آمده از او مذمت شده و توقيع صاحب الزمان(ع) در لعن و برائت از او و کساني که پيرو او هستند صادر گشته است. بنابر خبري ديگر توقيع در سال 312 ق. توسط نوبختي به شيعيان رسيده است. کساني10

ديگر چون »ابوطاهر محمد بن علي بن بلال«، »حسين بن منصور حلاج« و »ابو دلف کاتب« نيز سخنان کفرآميز و ادعاهاي دروغين داشته اند که از سوي نايبان امام رسوا شده اند، و شيعيان نيز به سبب کفريات و گزافه گويي ها و غلوي که داشته اند از آنان دوري جسته اند.

5 - بنابرخبري که شيخ طوسي نقل مي کند، پس از انحراف شلمغاني مردم به شک افتادند، و از امام راجع به نامه هايي که از او صادر مي شود و ادعاهايي که مي کند سؤال کردند. از جمله آنها پرسشي است، که اهل قم کردند، و جواب آمد که:

برنامه شما و مضمونش واقف شديم. پاسخ مسائل شما هم از ماست و مرد مخذول گمراه کننده معروف به عزاقري - که خدا لعنتش کند - در حرفي از آن هم دخالتي ندارد.11

6 - بنابر روايتي ديگر: بعضي از علما نيز چنين سؤالي را درباره کساني که خدا بر آنان غضب کرده (يعني مرتدشدگان) از حضرت نمودند. پاسخ چنين رسيد که:

علم واقعي نزد ماست از کفر کسي که کافر شده بر شما حرجي نيست. پس آنچه به نظر شما صحيح است - از اخباري که ثقات نه خودش روايت کرده اند - و از دست وي خارج شده [و به شما مي رسد] بپذيريد و خداي را شکر کنيد، و آنچه در آن شک کرديد، يا فقط از طريق او به شما رسيده، آن را به ما برگردانيد تا صحيح کنيم يا باطل گردانيم، و خدا - تَقَّدَّسَت اَسماؤُه وَجَلَّ ثَناؤُه - توفيق دهنده به شماست و او در همه کار ما را بسنده است و نيکو وکيلي است.12

آنچه در اين توقيع تازگي دارد عنايت و توجه خاص امام غايب است به راهنمايي حق طلبان و دستگيري شيعيان و رفع شبهه از آنان، و براي حصول اين منظور است که مي فرمايند:

در صورت ترديد مکتوب را [به وسيله سفيران يا وکلايشان] نزد ما بفرستيد، تا صدق و کذب را براي شما روشن کنيم و شما را از شک به درآوريم.

7 - از توقيعات معتبر ديگر که در کتب مأخذ ما (کتاب الغيبة و کمال الدين) نقل شده، توقيع زيرين است:

محمدبن يعقوب کليني از اسحاق بن يعقوب نقل مي کند که گفت: از محمدبن عثمان عمري درخواست کردم مکتوبي که در آن از مسائل مشکل خود سؤال کرده ام به حضور امام بفرستد. درخواست من اجابت شد و توقيع به خط مولاي ما صاحب الزمان(ع) رسيد:

اما آنچه پرسيدي - که خدايت راهنمايي کند و ثابت قدم دارد - از کار افرادي از اهل بيت و عموزادگانم که مرا منکرند، پس بدان که راستي بين خداي عزوجل و احدي خويشاوندي نيست. هر کس

مرا [که حجت خدايم] انکار کند از من نيست و راه او مانند پسر نوح است. [که گمراه بوده و هلاک شد].

اما راه وروش عمويم جعفر و فرزندش مانند برادران حضرت يوسف است [که بر او حسد بردند و قصد کشتن او را کردند].

اما »فُقّاع«، آشاميدن آن حرام است ولي خوردن شلماب (نوعي آشاميدني است) عيب ندارد. اما اموال شما »که براي ما مي فرستيد« آن را جز براي تطهير شما [از حبّ مال] نمي پذيريم پس هر که مي خواهد بفرستد و هر که مي خواهد نفرستد، که آنچه خدا به ما داده بهتر است از آنچه به شما داده.

اما ظهور فرج [و گشايش امر من] به تحقيق با خداي - که نامش بلند باد - است، و کساني که وقت آن را تعيين مي کنند دروغ مي گويند.

اما گفتار کسي که گمان کرد امام حسين(ع) کشته نشده همانا کفر و نسبت دروغ دادن و گمراهي است.

اما رويدادهايي که [در غيبت من] پيش مي آيد [براي تعيين تکليف خود] به راويان حديث ما [که تفقّه وقدرت استنباطدارند] رجوع کنيد که آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان مي باشم.

اما محمدبن عثمان عمري - که خدا از او و پدرش از پيش خشنود باد - همانا مورد اطمينان من است و نوشته و نامه اش نوشته من است.

اما محمدبن علي بن مهزيار اهوازي خدا به زودي دلش را اصلاح مي کند و شکش را برطرف مي نمايد.

اما آنچه براي ما مي فرستي نزد ما پذيرفته نمي شود مگر آنچه پاک و حلال است، و بهاي کنيز آوازخوان حرام است.

اما محمدبن شاذان بن نعيم، او مردي از شيعيان ما خاندان است.

اما ابوالخطاب محمد بن ابي زينب أجدع او خود ملعون و اصحابش نيز ملعونند، با همفکران و عقيده مندان به او همنشيني مکن، که من و پدرانم(ع) از ايشان بيزاريم...13

اهميت رهبري و مرجعيت در شيعه

آنچه در اين بخش ذکر شد حاکي از اهميت مسأله رهبري شيعه و عنايت خاصي است که وليّ خدا به آن دارد، هم در جهت معرفي رهبران و مراجع ديني شايسته و امام گونه، هم در لعن و طرد و افشاگري نسبت به ادعاهاي دروغين مدعيان جاه طلب، که دين الهي را سرمايه رياست و دنياداري خود مي نمايند. از آنجا که مهمترين وظيفه امام - همچون پيامبر - هدايت و رهنموني است و هيچ اقدام اجتماعي در هدايت مردم از گزينش و نصب رهبر صالح و پيشواي مصلح مهمتر نيست، بدين جهت امام غايب به اين امر مهم توجهي مخصوص مي فرموده که نشاني هاي آن را در متن توقيعات - از شدت و حِدَّت لحن کلام و تأکيد و تشديد بر صحت يا خيانت آنان - مي بينيم. اما مطلب قابل ذکر اين است که بنا بر مسؤوليت هدايتي امام که همچنان ادامه دارد، عنايت و توجه خاص حضرتش در غيبت کبري و زمان ما نيز بايد به رهبري شيعه دوام داشته باشد، و پرچم زعامت و قيادت امت را به علماي عامل و فقهاي عادل عطا کند. مروري اجمالي به تاريخ رهبري در شيعه و بزرگاني که در هر عصر مسؤوليت اين کار مهم ديني - اجتماعي را برعهده داشته اند دليل قاطع است که در طول بيش از هزار سال غيبت کبري، دستي غيبي کساني را پرورش داده و تأييد کرده و در مواقع حساس و سرنوشت ساز به زعامت و مرجعيت رسانده، تا رعيت، بي شبان و شيعه، بي نگهبان نماند، همچنانکه درعصر ما به عنايات خاص حضرتش، ايمان راسخ و شجاعت کم نظير و رهبري قاطع امام خميني(ره) - که تبعيت و همراهي انبوه مردم را همراه داشت - انقلاب اسلامي ايران را به پيروزي رساند، و در پهنه جهان آثار سياسي و ديني و فرهنگي شگرفي برجا گذاشت، و زمينه شناخت تشيع علوي را که همان اسلام ناب محمدي(ص) است - در همه ابعاد آن - فراهم کرد، و الحمدالله ولي النعم.



نظري کلي بر توقيعات و نتيجه گيري

نگاهي گذرا به مجموع توقيعاتي که از طرف امام زمان(ع) براي شيعيان آمده، مي رساند که امام غايب چون پيشواي حاضر کمال مراقبت و دلسوزي را نسبت به دوستان و پيروان خود دارد، و به هدايت راه جويان و تربيت نفوس و معرفي نُوّاب اربعه و افشاگري مدعيان کاذب نيابت علماً و عملاً قيام مي فرمايد، به طوري که درماندگان و گرفتاراني که صميمانه از او ياري طلبيده اند گشايش کار و حل مشکل خود را ديده اند و دانش طلباني که در معضلات علمي و ديني درمانده اند از اشراقات و الهامات حضرتش روشن و هدايت شده اند. همه اين فيوضات را به صورت پاسخ پرسش ها در توقيعات صادره از ناحيه مقدسه مي بينيم. علاوه بر اينها نهان بيني و رازگويي و اخبار از غيب در بسياري از توقيعات وجود دارد، که نه تنها موجب اطمينان خاطر بيشتر براي مردم آن زمان بلکه براي خواننده امروز هم مي شود، و مي فهمد که چگونه امام با دانشي که از گنجينه علم الهي بارور شده است، بر ضماير اشراف دارد و قصد و نيت اشخاص را مي داند، و از پسر يا دختر بودن مولود و روز مرگ افراد باخبر است و پيشاپيش آن را اعلام مي فرمايد، و از حلال يا حرام بودن مالي که به حضورش تقديم شده خبر مي دهد و حرام آن را رد مي کند، و اگر تقديم کننده نام خود را برخلاف بنويسد از دانش امام پنهان نمي ماند و حقيقت به او يادآوري مي شود. اينها همه اندکي از تجليات مقام ولايت است که از آينه توقيعات نمايان شده است.

اگر شخص ديرباوري با وجود اين نشانه هاي صدق و صحت توقيعات، از در انکار درآيد، پاسخش اين است که راه اثبات رويدادهاي تاريخي و آثار بازمانده از قديم - چه در امور ديني و چه در حوادث تاريخي - مگر جز دقت در دسترسي اسناد و راست گويي ناقلان مي باشد؟ اگر بيش از هشتاد توقيع رسيده از امام زمان را در کتاب هاي معتبر از راويان مختلف در مدت 69 سال نپذيريم، پس چه موضوع ديني يا واقعه تاريخي قابل پذيرش خواهد ماند؟ مگر مثلاً وجود پادشاهي به نام انوشيروان يا بخشنده اي به نام حاتم طايي يا خون ريزي چون امير تيمور جز با چند مدرک اصيل کهن ثابت مي شود؟ آيا صحت انتساب ديوان هاي شعرا و کتاب هاي دانشمندان هشتصد نهصد سال قبل به آنها، مگر جز به وسيله دو سه يا حداکثر هفت هشت نسخه و دست نويس بازمانده از زمان هاي نزديک به عصر آنهاست؟ اگر راه مناقشه در مدارک تا اين حد باز شود هيچ رويداد تاريخي و اثر ادبي و علمي را نمي توان تلقي به قبول کرد و از نويسنده آن دانست.

بدون شک ادله درستي و اصالت بيشتر توقيعات - اگر نگوييم همه آنها - محکم تر از دليل هايي است که براي موارد مشابه آنها از امور تاريخي و ادبي نقل شده است، و هر عقل سليم و فرد منصفي گواهي به صحت و اصالت آنها مي دهد. اما منکران و معاندان، در حقايق آشکارتر چون آفريدگار جهان نيز شک و ترديد روا مي دارند، و عرضشان اشکال تراشي است نه درک حقايق و قول خدا راست است که گفته: »إن يَتَّبِعون اِلا الظَّنَّ و إن هُم إلاّ يَخرُصون« اينان جز از پي گمان نمي روند و جز آن که دروغي ببافند کاري ندارند.14






اشاره :

در قسمت هاي پيشين اين سلسله مقالات با معناي لغوي و اصطلاحي »توقيع«، شماره توقيعات، راه هاي تشخيص درستي توقيعات آشنا شديم و دانستيم که در توقيعات موضوعات مختلفي مطرح شده اند.

گاه امام عصر (ع) براي اينکه مردم اطمينان قلبي به آن حضرت پيدا کنند امور پنهاني و رازهاي نهاني را در توقيعات مطرح مي کردند و از آنچه در دل مردمان مي گذشت خبر مي دادند و گاه ... دنباله موضوعات توقيعات را در اين شماره پي مي گيريم.

2. مسايل مربوط به غيبت امام

پيش از اين يادآور شديم که از مسايل مهم جامعه اسلامي و مجامع ديني به خصوص شيعيان در آن روزگار، مسئله غيبت فرزند امام حسن عسکري (ع) بود. از يک طرف بر طبق روايات فراواني که از ائمه معصومين رسيده بود، شيعه انتظار چنين پيشامدي را داشت و تصريح امام يازدهم بر تولد فرزندش و نشان دادن او در فواصل زماني مختلف به اصحاب خاص، پيش گويي هاي ائمه قبلي را براي شيعه ثابت و محقق مي کرد امّا از طرف ديگر دشمني بسيار شديد با مصلح موعود و تفحص براي پيدا کردن و قتلش امکان آشکار شدنش را از بين برده بود و شبهاتي که جعفر برادر امام حسن عسکري (ع) ايجاد کرده بود و مردم را به خود دعوت مي کرد نيز مزيد بر علت بود. اين همه اشکالاتي را به اذهان القا مي کرد، که بر حسب وظيفه ارشادي و هدايتي که امام دارد بايد پاسخگوي آنها و بر طرف کننده شبهات باشد. به اين جهت مي بينيم تعدادي از توقيعات مستقيماً در اطراف مسايل طرح شده راجع به »غيبت« است، مانند نهي از بردن نام امام غايب و عدم تعيين وقت ظهور و سبب غيبت و اموري از اين گونه.

1. شيخ طوسي ضمن خبري مسند اين توقيع را نقل مي کند:

براي محمد بن عثمان عمري ابتدائاً و بدون سؤال قبلي اين توقيع رسيد: کساني را که از نام [من ]مي پرسند با خبر گردان: يا سکوت و رفتن به بهشت، يا سخن گفتن و دوزخي شدن؛ زيرا آنان اگر بر نام واقف شوند آن را فاش مي کنند و اگر بر مکانم مطلع گردند ديگران را به آنجا راهنمايي مي نمايند. 1

2. محمد بن همّام از محمد بن عثمان - دومين نايب خاص امام غايب - نقل مي کند که توقيعي به خطي که مي شناختم برايم رسيد، بدين مضمون: هر کس در جمعي از مردم نام مرا ببرد [که موجب معرفي و گرفتاري ام شود] لعنت خدا بر او باد.

همين راوي گويد: از زمان فرج پرسيدم، جواب رسيد:

کساني که وقت [ظهور مرا ]تعيين مي کنند دروغ مي گويند [که آن را جز خدا کسي نمي داند].2

توضيح

چنانکه از نخستين توقيع مذکور برمي آيد، اين منع علتي جز رعايت تقيه و حفظ جان امام در آن محيط ظلم و تهديد و خفقان ندارد، با وجود اين معمولاً محدثان تصريح به نام خاص حضرت را دور از احتياط مي دانند.3

3. اسحاق بن يعقوب از محمد بن عثمان خواهش مي کند نامه اي که در آن مشکلات عقيدتي خود را نوشته به حضور امام بفرستد. خواهش او انجام مي گيرد و توقيع به خط مولاي ما صاحب الزمان (ع) مي رسد، که از جمله اين مطالب در اواخر آن آمده است: 4

امّا علت غيبت، خداي عزوجل مي گويد »اي ايمان آوردگان! از چيزهايي که اگر برايتان آشکار شود بدتان مي آيد سؤال نکنيد«.

هيچ يک از پدرانم نبود مگر اينکه بر گردنش بيعت يکي از طاغوت هاي زمانش بود، ولي من هنگامي که قيام مي کنم هيچ بيعتي از طاغوتها بر عهده ام نيست [يعني آزادانه مي توانم به قيام جهاني ام اقدام کنم و پيماني که وفاي به آن لازم باشد بر عهده ام نيست].

امّا کيفيت بهره بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد است هنگامي که ابر آن را از ديده نهان کند. سپس حضرت شيعيان را اندرز داده مي فرمايد: درِ سؤالاتي را که برايتان مفيد نيست ببنديد و براي دانستن آنچه از شما نخواسته اند خود را به رنج نيفکنيد، بلکه براي تعجيل فرج بسيار دعا کنيد که در آن گشايش کار شما نيز هست .5

3. جواب مسايل اعتقادي

توقيعاتي که از ناحيه مقدس امام غايب (ع) صادر شده، شماري از آنها در پاسخ پرسش هايي است که راجع به مسايل عقيدتي و ايماني است .

اين سؤالات غالباً در موضوع امامت و غيبت امام مي باشد که در آن زمان مسئله روز و مايه اختلاف فرقه هاي مسلمين بوده است و برخي تا امروز هم مورد بحث و گفتگوست. اينک ترجمه چند توقيع نقل مي شود:

1- شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسي از ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه نقل مي کند که گفت: گروهي از شيعه در اين موضوع اختلاف کردند که خداي - عزوجل - آفريدن و روزي دادن را به ائمه (ص) تفويض کرده. عده اي گفتند: اين محال است و چنين نسبتي به خداي تعالي جايز نيست؛ زيرا جز خدا بر خلق اجسام قادر نيست. دسته اي ديگر گفتند: [چنين نيست ] بلکه خداي تعالي ائمه را بر اين کار توانا کرده است و [آفرينش را ]به آنان واگذار کرده، از اين رو مي آفرينند و روزي مي دهند. در اين مسئله به شدت با يکديگر نزاع مي کردند.

يکي از آنان گفت: شما را چه شده؟ چرا به ابو جعفرمحمدبن عثمان عمري مراجعه نمي کنيد که از او بپرسيد، تا در ابن باب حق مطلب را برايتان روشن کند، که راستي [اکنون ]او راه به سوي صاحب الامر است. آن گروه به [حل مسئله توسط ]ابو جعفر راضي شدند و به پيشنهادش جواب قبول دادند، پس مسئله را نوشتند و به سويش فرستادند. از طرف حضرت برايشان توقيعي آمد که رونوشت آن اين است:

به درستي خداي تعالي است که اجسام را آفريد و روزي ها را تقسيم کرد، که او جسم نيست و در جسم هم حلول نکرده »لَيسَ کَمِثلِه شي ءٌ و هُوَ السَّميعُ العَليم« هيچ چيز مانند او نيست و اوست شنوا و دانا. امّا ائمه (ع) از خداي تعالي سؤال مي کنند، پس او مي آفريند و مي خواهند، پس او روزي مي دهد، براي اجابت کردن درخواستشان و بزرگداشت حقشان .6

چنانکه ملاحظه مي شود پاسخ امام به نزاع کنندگان بسيار سنجيده و عميق است؛ زيرا در حالي که تضادي با اصل توحيد اسلامي ندارد و شريکي براي آفريدگار پيش نمي آورد، مقام رفيع و حق والاي ائمه را در بارگاه الهي و استجابت دعايشان را مي رساند.

2. شيخ طوسي مي نويسد: گروهي به من خبر دادند از ابو محمد تلَّعُکبري به استادش از شيخ موثقي در مدينة السلام [بغداد ]که گفت: ابن ابي غانم قزويني با جماعتي از شيعيان در باره جانشين امام حسن عسکري (ع) مشاجره کرد. ابن ابي غانم مي گفت حضرت عسکري درگذشت و جانشيني ندارد. شيعيان در اين باب نامه اي نوشتند و به ناحيه [ سوي صاحب الزمان ]فرستادند و حضرت را از موضوع مشاجره با خبر کردند. جواب نوشته شان به خط آن حضرت - که بر او و پدرانش سلام باد - رسيد.7

بسم الله الرحمن الرحيم، خدا ما و شما را از گمراهي و فتنه ها بر کنار دارد و به ما و شما روح يقين ببخشد و ما و شما را از بدي و عذاب قيامت پناه دهد. همانا از ترديد گروهي از شما در دين با خبر شدم، و از شک و سرگرداني که در واليان امورشان دارند به من پيغام رسيد. اين اطلاع ما را - به خاطر دلسوزي نسبت به آنان نه خودمان - غمناک و اندوهگين کرد؛ زيرا که خدا با ماست و ما هيچ نياز به غير او نداريم و حق با ماست پس کسي که از ما کناره گيري کند، هيچ ما را به وحشت نمي افکند. ما پرورش يافته پروردگارمان هستيم و خلق پرورده هدايت مايند.

اي شمايان! شما را چه شده که در بيابان ترديد رفت و آمد مي کنيد و در حال سرگرداني واژگونه مي رويد. آيا نشنيديد که خداي عزوجل مي گويد: »اي کساني که ايمان آورده ايد خدا را اطاعت کنيد و هم رسول و اولوالامر را فرمانبرداري نماييد« آيا آنچه در آثار8 راجع به ائمه گذشته و موجود آنان آمده نمي دانيد که از آنچه هست و آنچه حادث مي شود خبر داده. آيا نديديد خداوند چگونه براي شما پناهگاه هايي قرار داد که به آنها پناه ببريد [و از خطرات مصون مانيد]، و نشاني هايي که به وسيله آنها راه راست را بيابيد؟

از زمان حضرت آدم تا وقتي که امام در گذشته - حسن عسکري (ع) - ظاهر شد، هر گاه پرچمي غايب مي شد پرچمي ديگر ظاهر مي گشت [امامي ديگر مي آمد ]، و چون ستاره اي افول مي کرد ستاره اي ديگر طلوع مي کرد. چون خدا او [ حضرت عسکري (ع) ]را به سوي خود برد، پنداشتيد که خدا ديگر دينش را باطل کرد، و سببي که ميان او و خلقش هست گسست. نه! چنين نبوده و نمي باشد تا قيامت بر پا شود و امر خداي سبحان ظاهر گردد، در حالي که آنان کراهت دارند.

همانا امام گذشته - حضرت حسن عسکري (ع) کاملاً مطابق روش پدرانش (ع) زيست و سعادتمندانه درگذشت، و وصيتش در باره ماست و علم او نزد ماست و ما فرزند و جانشين وي هستيم .[در ادعاي ] مقام او جز ستمگر گناهکار کسي با ما نزاع نمي کند، و غير ما هر کسي ادعاي آن را کند منکر کافري است و اگر نبود اين که، امر خداي تعالي مغلوب [خواست کسي ]نشود، و سرّش ظاهر و علني نگردد، حق ما برايتان چنان آشکار مي شد که خردهايتان از آن روشن شود و شک هايتان نابود گردد ولي هرآنچه خدا خواسته مي شود، و براي مدت هر چيز نوشته و وقت خاصي است. پس از خدا بترسيد و تسليم ما شويد، و امر را به ما برگردانيد.. 9

اين توقيع - بخصوص که به خط حضرت تحرير شده - از چند جهت قابل توجه و تامل است؛ زيرا در عين اينکه نشان از لطف و محبت خاص امام نسبت به پيروانش دارد، استغناي حجت خدا را از همه کائنات و توجه صرفش را به آفريدگار آشکارا مي رساند. پس از استشهاد به آيه قرآن مجيد که اطاعت اولوالامر را در رديف اطاعت رسول قرار داده، سنت جاري الهي را در باره وجود پيشواي عالم معصوم در هر زمان ذکر مي فرمايد و همچنين کساني را که به دروغ ادعاي مقام معنوي امامت و حجت خدا بودن را مي نمايند ظالم و کافر مي شمارد، که واقعاً بزرگترين ظلم و حقيقت پوشي ادعاي مقامي است که گوينده شايستگي آن را نداشته باشد و مايه گمراه کردن مردم شود.



پاورقي


× برگرفته از کتاب: نشاني از امام غايب، عجّل اللَّه تعالي فرجه، بازنگري و تحليل توقيعات.

1. مرجع در نقل معاني مذکور عبارت است از: منتهي الأرب في لغة العرب، لغت نامه دهخدا، فرهنگ فارسي، لسان العرب. در کتاب اخير مي خوانيم: »التوقيع في الکتاب: الحاق شئ فيه بعد الفراغ منه... قال الأزهري: توقيع الکاتب في الکتاب المکتوب أن

يجمل بين تضاعيف سطوره مقاصد الحاجة و يحذف الفضول...« (الطبعة الأولي، ج 10، ص 288، فصل الواو، حرف العين). ذکر اين مطلب را خالي از فايده نمي بيند که بنابر آنچه در کشّاف اصطلاحاتِ الفنون آمده، توقيع در دستگاههاي قضائي اسلام نيز معني اصطلاحي داشته بدين شرح: »هرگاه کسي بر ديگري ادعايي کند، نوشته او (که به گواهي افرادي تأييد شده) محضر ناميده مي شود، و چون طرف مقابل به وي جواب دهد و دليلهاي روشن خود

را اقامه کند آن نامه را توقيع گويند، و چون دليلهايش پذيرفته شد و قاضي بر طبق آن حکم کرد، آن حکم سجل ناميده مي شود.« (چاپ دوم، ج 1، ص 689). بنابراين معني، »توقيع« نامه اي است که ادلّه مستند در جواب مدّعي را دربر دارد.

2. مانند اين توقيع که شيخ صدوق از امام عسکري، عليه السلام، نقل کرده: »پنداري است باطل که مخالفان مي خواهند با کشتن ما اين نسل پاک را منقطع گردانند که خداي عزوجل گفتارشان را تکذيب کرده است، و سپاس خداي را بر اين نعمت« (کمال الدين، ص 407)، نيز رجوع شود به: سفينةالبحار، ج 2، ص 676، که توقيعاتي از امام دهم و يازدهم، عليه السلام، نقل کرده.

3. ر.ک: الذريعه، ج 8، ص 237.

4. شواهد تحت عنوان »خط آشنا« نقل خواهد شد.

5. »خبر متواتر« در اصطلاح علم الحديث منظور خبر جماعتي است که - في حد نفسه نه به ضميمه قرائن - اتفاق آنان بر کذب محال و درنتيجه موجب علم (= يقين) به مضمون خبر باشد (علم الحديث، ص 144).

6. »اصل« در اصطلاح علماي حديث مجموعه اي از روايات است که راوي بلاواسطه از لسان امام شنيده و ضبط نموده باشد. ولي چنانچه بواسطه کتاب ديگر (که از امام اخذ شده) مجموعه اي گرد آورد، به اين مجموعه فرع و به مرجع اولي اصل گويند. (الذريعه ج 2، ص 126)، يا مراد به اصل مجرد کلام امام است، در مقابل کتاب و مصنّف که در آنها علاوه بر کلام ائمه از خود مؤلف نيز بياناتي هست (رجال بوعلي، ص 11) به نقل از علم الحديث،

ص 72.

7. براي ملاحظه اخبار رسيده از رسول اکرم، صلّي اللَّه عليه وآله، و ائمه معصومين، عليهم السلام، درباب مهدي موعود به عنوان نمونه اين کتابها ذکر مي شود:

- الأصول من الکافي، محمدبن يعقوب کليني (م. 329)، ج 1، کتاب الحجة، ص 328-372.

- کتاب الغيبة، محمدبن ابراهيم النعماني (من أعلام القرن الرابع).

- کمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه القمي.

- کتاب الغيبة، شيخ الطائفه ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي.

- بحارالأنوار، محمد باقر المجلسي، المکتبةالاسلاميه، ج 51 و 52 (برابر جلد 13 چاپ کمپاني).

- المهدي، السيد صدرالدين الصدر.

- منتخب الأثر في الامام الثاني عشر، عليه السلام، لطف اللَّه صافي گلپايگاني. اين کتاب تمام خصوصيات و بشارتهاي امام قائم، عليه السلام، را بتفصيل ضمن نقل احاديث روايت شده از طريق عامه و خاصه برمي شمرد و تأليفي جامع است.

- خورشيد مغرب، محمد رضا حکيمي.

8. ر.ک: الاصول من الکافي، ج 1، ص 377، چند روايت ديگر نيز به همين مضمون نقل شده.

9. »خليفه عصر يعني المعتمد علي اللَّه (256-279 ق.) به همين جهت (يعني يافتن فرزند حضرت امام حسن عسکري) امر داد خانه امام و حجرات آن را تفتيش کردند، و جميع آنها را مهر نمودند، و عمال او در پي يافتن فرزند آن حضرت کوشيدند و زنان قابله را به تحقيق حال کنيزکان امام يازدهم گماشتند«. (خاندان نوبختي، 107).

10. ر.ک. ترجمه فِرَق الشيعه، 122.

11. ر.ک. پژوهشي در زندگي امام مهدي، عليه السلام، و نگرشي به تاريخ غيبت صغري، 69-72.

12. تأليف و تحقيق دکتر جاسم حسين، ترجمه دکتر سيد محمد تقي آيت اللهي، انتشارات اميرکبير، 1367.

13. اشاره به اين حديث است که از پيامبر اکرم، صلّي اللَّه عليه وآله، و اهل بيت معصومش از طرق مختلف روايت شده است. ما به ترجمه يکي از آنها بسنده مي کنيم: شيخ صدوق در کمال الدين با ذکر سلسله اسناد از عبداللَّه بن عمر نقل مي کند که گفت: »از

حسين بن علي، عليه السلام، شنيدم که مي گفت: از رسول خدا، صلّي اللَّه عليه وآله، اين چنين شنيدم که مي گفت: اگر از دنيا جز يک روز نمانده باشد، خدا اين روز را طولاني مي کند تا مردي از فرزندانم بيرون آيد (ظهور کند) و دنيا را از عدل و قسط پر

کند چنانکه از جور و ظلم انباشته شده است«. منتخب الأثر، ص 247. در همين باب 25 اين کتاب 123 حديث به همين مضمون نقل شده.

14. ر.ک: تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، عجّل اللَّه تعالي فرجه، فصل دوم. قابل ذکر است: از فرط تقيه گاه از امام دوازدهم به »غريم« نام مي بردند، غريم از لغات اضداد است، و به معني »مديون« و »دائن« هر دو استعمال مي شود. ر.ک. بحارالأنوار، ج

51، ص 297-298.

15. المهدي، ص 175.

16. ر.ک. پژوهشي در زندگي امام مهدي، عليه السلام، ص 135.

17. در اين باب ر.ک: کمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه القمي (الصدوق)، ص 127-159.

18. منتخب الأثر، ص 141، حديث 2، به نقل از صحيح ترمذي و ص 154، حديث 40، به نقل از ينابيع المودة.



1-سواد: بخش واقع ميان دجله و فرات را در زمان خلفاي عباسي »سواد« مي گفتند (فرهنگ فارسي)

2- کمال الدين، باب ذکرالتوقيعات، ص 486، حديث 5 ؛ الاصول من الکافي، ج1، ص 519، ح 8 ، با اندک تفاوت

3- کتاب الغيبة، ص 258 ؛ الاصول من الکافي، ج 1، ص 523-524

4-کمال الدين، ص 509 ، شماره 38

5-معروف به جعفر کذّاب، که ادعاي جانشيني امام يازدهم را مي کرد.

6-الاصول من الکافي، ج 1، ص 523 ، ح 19

7-کتاب الغيبة، 244 (به تلخيص) توضيح اينکه توقيع ظاهراً از سوي امام عسکري(ع) در لعن او صادر شده

8- همان مآخذ، ص 244 ؛ احتجاج، ج 2، ص 474

9-کتاب الغيبة، ص 245

10-همان، ص 248-253

11-همان، ص 228

12-همان، ص 228-229

13-کتاب الغيبة، ص 177 - 176 ؛ کمال الدين، ص 484 - 483 ؛ الاحتجاج، ص 470 - 469

14- سوره انعام (6)، آيه 116



1. کتاب الغيبة، ص 222، کمال الدين، ص482، توقيع در لعن کساني که در جمعي از مردم نام حضرت را ببرند.

2. کمال الدين، ص 483، ح 3.

3. رک: الکافي، ج 1، کتاب الحجة، ص332.

4. سوره مائده، آيه 102.

5. کمال الدين، ص 485.

6. کتاب الغيبة، ص 178.

7. »فَوَردَ جوابُ کِتابِهم بخطه عليه و علي آبائه السلام«

8. سوره نساء، قسمتي از آيه 59.

9. کتاب الغيبة، ص 173- 172