احساس انتظار!



... أنّ الارض يرثها عبادي الصالحون 1 .

اين زمين را، بندگان صالح، به ميراث ميبرند.

***

احساس انتظار، مثل احساس تشنگي است:

احساس تشنگي، آدم را، به آب ميرساند، و احساس انتظار، انسانِ صاحب نظرِ آگاهِ دين باورِ حقيقت جوي را، به حجت بالغة الهي!...

انسانِ اسلام، بزرگترين اصل اجتماعي و پاکترين نهاد سياسي دين را، اعتقاد و التزام به رهبري «معصوم» ميداند.

رهبر جامعة انسان، هيچ کس نميتواند بود، مگر «پيامبر» يا «امام» که به طور مستقيم از سوي خدا و يا به امر حق و به دست پيامبر، تعيين شده باشد.

حقيقت دين، جز اين نيست و بلوغ انسانيت، جز از اين راه، مقدور نميتواند شد. 2

شيعه، نيز ـ با التزام و پايداري بر اين اصل خدايي ـ در هيچ لحظهاي از تاريخ، هيچ «ظالم» و «روند ظالمانهاي» را تأييد و تصديق نکرده، و بر سر اين کار، «جان» خويش را ـ در هموارة همه جا ـ بلا گردان «ايمان» خويش ساخته است!...

در آن حديث مشهور، هم، که سخن از قيام حجت بالغه، به ميان ميآيد، تمامتِ ضربتِ تاکيد، بر سر «ستم ستيزي» است:

يملاالله به الارض قسطاً و عدلاً، کما ملئت ظلماً و جوراً.

خداوند، اين زمين را ـ به دست او ـ از عدل و داد، سرشار ميسازد، همانطور که از ظلم و جور سرريز شده باشد!...

تو گويي که آنچه ديو آتشخوارة «ظلم»، بر سر آدميان خاک ميآورد، با هيچ داغ و زخم ديگري، برابري نتواند کرد، اصلاً، همة دردهاي بشر کجا، و اين آتش جانسوز خانمان بر باد ده، کجا؟! 3 ...

و دواي اين همه درد: «عدالت»!

از نگاه «شيعه»، عدالت، اصل دين است:

نخستين پيشواي او، در محراب، به گناه عدالت، به قتل ميرسد!!

و آخرين پيشوايش، براي اين که به دادِ عدالت برسد قيام ميکند؛

و آخرين حلقه، از مجموعة حلقات مبارزاتِ حق و باطل را ـ که از آغاز جهان، بر پاي بوده است ـ به سامان ميبرد.

همة حرفِ «انتظار»، همين است:

سفري دور و دراز، براي رسيدن.

با چشمان «آينده»، تکليف «حال» را، روشن کردن.

در آستانة سقوط و ابتذال،، دست انسان را گرفتن، و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا کشيدن و بر تحقّق آرمان والاي همة انبيا و اوليا و مردان رزم آور راه حق، نظر داشتن!.

ودرآخرين رزم ـ پيروزمندانه ـ حيثّيت عادلانة خاک را از نگاهبلند«بقيةالله»بهنظارهبرخاستن...و اين، حرفِ کمي نيست!.

***

انتظار، از جنس فرداست،

و احساس انتظار، فردايي شدن

عشيرة انتظار، اهاليِ فردايند!...

آن که «نظر» ندارد، مثلِ کسي است که تشنه نيست.

احساسِ انتظار، مثل احساس تشنگي است.

آن که احساس تشنگي ندارد، آب ـ هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم که باشد ـ به چه دردش ميخورد؟!

بي خيالي، اين پا و آن پا کردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!

انسانِ انتظار، آمادة فرداست.

احساسانتظار،ازهمصحبتيهايفردا،سرشارشدن است.

از انديشة ترديد، بيرون آمدن، و در دل يقين، در آمدن.

نشاط انتظار، آدمي را از نااميدي و سستي، باز ميگيرد.

با اين نگاههاي کوچک و پيش پا افتاده، آدم در «روز مرگي»ها، غرق ميشود.

براي خوب ديدن، و خدايي نگريستن، بايد به چشمان انتظار، مسلح شد!

آنکه«نظر»ندارد،به احساس انتظار، نيز ـ نميتواند رسيد.

«انتظار» سفر دور و درازي است.

سفر انتظار، چشم آدم را، باز ميکند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» ميسازد...

***

حرف از يک نقطة زماني و مکاني نيست.

سخن از يک جغرافياي جهاني عقيدتي است:

تکان تازهاي در خاک و خلقت خاک!

تنه و بدنة خلقت، «عدالت» است... و در اين ميانه، «ستم»، غباري بيش نيست، که به راحتي ميشود آن را شست و پيکرة اصلي، پاکيزه و زيباي آفرينش را در برابر نگاه انتظار زندگي، به ديدار نهاد!...

اين شست و شو، اصلاً، مشکل نيست:

«آب» که دارد ميرود،

«رود» که دارد ميگذرد،

فطرت پاک عادلانة «خاک» که دارد تکان تازهاي ميخورد،

همه به ياري ما، خواهند شتافت!

تنها،کافي است تکاني بخوريم. در جنبش شکوهمند ميلاد انتظار، به «احساس» برسيم و صاحب نظرانه، عمل کنيم...

انتظار، يک رفع تکليف نيست. بلکه، فهم تکليف است، اداي تکليف است:

آنان که منتظر عدالت فراگير و همگاني اند، خويشتن، بايد همواره در سوي تحقق آن ؛ انديشه کنند، بنويسند و بکوشند، و سهم سنجيده و دقيق خود را ـ از اندازة وظيفهاي که بر گردن دارند ادا کنند...

از بينظران، چه انتظاري؟!... نبضِ عدل، که خاک را، به تکاني موّاج و تند و تازه فرا ميخواند، بي نظرانه نميتواند بر گوشدلبنشيند. بي نظري، بي تفاوتي و بي خيالي، از احساسِ انتظار، به دور است. خويشاوندان خميازه و خواب را بگوييد که با بيراهههاي خويش، مزاحم راهِ «مردان انتظار» نشوند!

***

احساس انتظار، در اين فرهنگ، مأذنة بلند هستي است که از بالاي بلند آن اذانِ عدلِ جهاني، سرداده ميشود.

اين انتظار، پاسخي است به تمامي هستي و همة فرشتگان، در برابر همان سؤال گلايهآميز، که: «چرا بر کرة خاک،پايکساني بايد باز شود که فساد کنند و خون بريزند؟!»

اين «انتظار» و پايانة معطّر و مطهّر خاک، پاسخ آنان و همة افکاري هم هست، که از «گِردِ خويش فرا نرفته و تمامت استعداد و توان انتظار را نمينگرند...»

احساس انتظار، احساس طوفاني، شورانگيز و با نشاط است، و انتظاري ندارد، مگر پيروزي!

پي نوشتها :

* قطعه ادبي برگزيده دومين جشنوارة برترينهاي فرهنگ مهدويت؛ ويژة مطبوعات، به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي.

1 . سورة انبياء (21)، آية 105.

2 . و در عصر «غيبت»، با مرجعيت و فقاهت است که جاي «ولايت»، پر ميشود.

3 . در نگاهي ژرف و فراگير، «ظلم»، تمامت آفات و شوربختيهاي آدمي را، در بر ميگيرد. ظلم، هر آن کنشي است که اشيا و آدمي را، از شأن و مکانتِ حقيقياش، برکنار ميدارد. جهل و نفهميدن، ظلم است. بي ايماني و شرک، ظلم است: «يابنيّ لا تشرک بالله. إن الشرک لظلم عظيم»؛ فرزندم، بر خداي «شرک» مياور؛ چرا که شرک، «ظلم» بزرگي است! (سوره لقمان (31)، آيه 13)

ماهنا مه موعود شماره 33