جهان در بحران-1



ميشل دي.يتس



اشاره:

شايد در هيچ دوره از دورانهاي بيشماري که کره خاک در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دستخوش بحرانها و التهابهاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحرانهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و... . فقط کافي است يکي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحرانهاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، کودتا، نسل کشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و کودکان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شکاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شکنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن کره زمين، کمبود منابع آب، خشکسالي، زلزله، بيماريهاي کشنده

و... سرفصل خبرهايي است که هر روز از گوشه و کنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده که هر چه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحرانهاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور کرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا کند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه... براي بازگشت انسان از راهي که براي اراده جهان در پيش گرفته کافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده که بشر اين فرموده پروردگار حکيم را مورد توجه قرار دهد که:

ظهر الفساد في البرّ و البحر بما کسبت أيدي الناس

ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلّهم يرجعون.2

به سبب آنچه دستهاي مردم فراهم آورده، فساد در خشکي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده که بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحرانها و اظهار پشيماني از پشت کردن به « وليّ خدا» - که تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است - سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد که:

خداوندا! به سبب آنچه دستهاي مردم فراهم آورده، فساد در خشکي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را - که همنام رسول توست -

بر ما آشکار ساز، تا آنکه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.3

در سلسله مقالاتي که از اين پس با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز مي شود، نمادهاي مختلف بحرانهايي که امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحرانها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته

معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همه ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگيها، سرگردانيها، رنجها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همه وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

مقاله پيش رو در پي آن است که با نگاه به واقعيتهاي اقتصادي موجود در جهان و به کمک آمار و ارقام اقتصادي منتشر شده از سوي مراکز مختلف و تجزيه و تحليل آنها، ادعاي نظام سرمايه داري را مبني بر اين که کاپيتاليسم تنها نظام کارا و قابل قبول در جهان است، به بوته نقد بکشاند.

نظام سرمايه داري صدها سال قدمت دارد و هم اکنون تقريباً همه نقاط جهان را تحت سلطه خود درآورده است. سردمداران آن مدعي اند که اين نظام، قدرتمندترين موتور توليدي است که تا به حال دنيا به خود ديده است. همچنين مي گويند که تواناييهاي اين نظام، براي تأمين استانداردهاي زندگي براي تمامي افراد روي زمين، منحصر به فرد است؛ چرا که به قول برادفورد دلانگ ما در حال «حرکت به سوي آرمان شهر» هستيم که در آن، زندگي تمامي افراد، معادل زندگي سطح متوسط آمريکا خواهد بود.

با توجه به مدت طولاني سيطره نظام سرمايه داري (کاپيتاليسم) و سر و صداي بي وقفه هوادارانش، خوب است تأملي در صحت ادعاي«حرکت به سوي آرمان شهر» بکنيم. بگذاريد به سه چيز نظر بيفکنيم: ميزان فقر و نابرابري در کشورهاي کاپيتاليست ثروتمند از جمله آمريکا؛ ميزان فقر و نابرابري در کشورهاي فقير جهان؛ و شکاف بين کشورهاي بالا و پايين هرم سرمايه داري.

اغلب از آمريکا به عنوان کشوري ياد مي شود که حاکميت در آن با طبقه متوسط است و يک فرد فقير مي تواند با اندک تلاشي خود را به سطح متوسط اقتصادي جامعه برساند. به اين مطلب، برابري فرصتهاي پيشرفت گفته مي شود. درک مفهوم «طبقه متوسط» يا «برابري فرصت» مشکل است؛ اما مي توان متصور شد که در چنين جامعه اي، نبايد فقر گسترده وجود داشته باشد و بايد مردم از رفاه اقتصادي مناسبي بهره مند باشند.

آمار فقر و نابرابري در توزيع درآمد و ثروت، اصلاً با چنين ادعايي همخواني ندارد. دولت مرکزي آمريکا، ميزاني را به عنوان «خط فقر درآمدي» تعيين نموده است که خانواده هايي که زير اين ميزان قرار دارند، فقير محسوب مي شوند؛ و آن مقدار درآمدي است که خانواده با کمتر از آن، به سختي مي تواند زندگي کند و هنگام

مواجهه با بحرانهاي مالي، مانند بيماري فرزند يا آسيب ديدگي هنگام کار، با مشکل جدي روبه رو مي شود. ميزان رسمي خط فقر، معادل سه برابر حداقل ميزان هزينه غذايي خانوار است که توسط دپارتمان کشاورزي برآورد شده است، و اين ميزان، با پيش فرضهاي غير واقعي که براي محاسبه اش در نظر گرفته شده،

بسيار کمتر از ميزان واقعي است. به عنوان مثال، فرض شده است که خانوار، مواد غذايي را به کمترين قيمت موجود در بازار خريداري مي کند و اين که خانوار مي داند که چگونه مغذي ترين ترکيب را از ارزان ترين مواد غذايي تهيه نمايد. در سال 2002، اين ميزان براي هر فرد در هر روز 12/6 دلار بوده است. در سال 2002، 34/6 ميليون نفر يعني 12/1 درصد از کل جمعيت آمريکا زير خط فقر بوده اند. (اين ميزان در ميان سياه پوستان 24 درصد بوده است). و در سال 2001، 35/2 درصد کودکان زير 6 سال سياه پوست، در فقر زندگي مي کردند. اين ارقام با گذشت زمان، بالا و پايين مي شوند و حتي هنگامي که از نظر مدافعان کاپيتاليسم وضعيت خوب است، باز اين ارقام بالا هستند و اگر تعريف واقع گرايانه تري از فقر ارائه دهيم - مثلاً براساس درآمد متوسط - ميزان فقر تا 17 درصد (در 1997) و بيش از 45 ميليون نفر بالا مي رود.

چقدر شانس وجود دارد که بتوان چنين فقر گسترده اي را برطرف کرد؟ با توجه به اين که اين فقر با نابرابري رو به رشد در درآمد و ثروت عجين است و اين نابرابري در تمامي قوانين بازي کاپيتاليسم، نهادينه است. شانس زيادي وجود ندارد. نابرابري درآمدي در آمريکا در سال 2000، (از دهه 1920 تا کنون) بيشترين مقدار را داشته و 5 درصد از ثروتمندترين خانوارها، درآمدشان 6 برابر 20 درصد فقيرترين خانوارها بوده است. پل کورگمن (اقتصادداني که در ستون خود در نيويورک تايمز، با قدرت از دولت بوش انتقاد مي کرد) تخمين مي زند که 70 درصد از رشد درآمدي آمريکا در دهه 80 ، به جيب يک درصد خانواده هاي ثروتمند آمريکايي رفته

است. از نظر ميزان ثروتها، در سال 1995 در آمريکا، يک درصد خانوارهاي ثروتمند، 42/2 درصد از کل سهام، 55/7 درصد از اوراق قرضه، 71/4 از مشاغل غير تعاوني و 36/9 درصد از داراييهاي غير خانگي را در تصاحب دارند. با احتساب نابرابريهاي درآمدي، اين نابرابري در 20 سال گذشته در حال افزايش بوده است. اين نابرابري عظيم و در حال رشد، ادعاي تساوي فرصتها را به استهزا مي گيرد. يک نمونه را در نظر بگيريد:

در پيترزبورگ، پنسيلوانيا و... خانواده بسيار ثروتمند هيليمنها، با چندين ميليارد دارايي وجود دارد. يکي از خانه هاي آنها، عمارت بزرگ و با شکوهي است که در خيابان پنجم (يکي از خيابانهاي مجلل آمريکا) قرار دارد. در فاصله سه مايلي شرق اين عمارت، قسمت فقيرنشين شهر - که به محله خانه هاي چوبي مشهور

است - قرار دارد. فقر و بدبختي در اين قسمت شهر بيداد مي کند و اين ناحيه يکي از بالاترين نرخهاي مرگ و مير کودکان را دارد.

نابرابريهاي درآمدي، عوارض ناخواسته بسياري را ايجاد مي کند. تحقيقات نشان مي دهد که اگر دو کشور يا دو ايالت با ميانگين درآمدي مساوي داشته باشيم، آنچه مي توان آن را «سلامت اجتماعي» خواند، در کشوري که نابرابري درآمدي بيشتري دارد، کمتر است.

کارشناسان متوجه شده اند که ميزان درآمد کل نيمه فقير خانوارهاي هر ايالت، که مقياسي از نابرابري درآمدي است، با نرخ مرگ و مير ايالتها نسبت عکس دارد. به علاوه، اين مقياس را براي ساير خصايص اجتماعي نيز مورد آزمايش قرار داده اند. ايالتهايي که نابرابري درآمدي در آنها بيشتر است، داراي نرخ بيکاري بالاتر

و تعداد زندانيان بيشتر هستند و درصد بيشتري از جمعيتشان کمکهاي مالي و غذايي دريافت مي کنند و درصد بيشتري از مشکلات پزشکي رنج مي برند. شکاف درآمدي بين طبقات ثروتمند و فقير، بهتر از ميانگين درآمدي، مي تواند خصايص اجتماعي را پيش بيني کند.

جالب است که ايالتهايي که نابرابري درآمدي بيشتري دارند، مقدار کمتري براي تعليم و تربيت هر فرد هزينه مي کنند؛ تعداد کتاب در مدارس، براي هر فرد، در اين ايالتها کمتر است و اين ايالتها وضعيت آموزشي ضعيف تري دارند و درصد کمتري از افراد، از دبيرستان فارغ التحصيل مي شوند.

در ايالتهايي که نابرابري درآمدي در آنها بيشتر است، نسبت بيشتري از کودکان با کسري وزن متولد مي شوند و نرخ آدم کشي و جنايت بيشتر است. همچنين نسبت بيشتري از افراد، به دليل معلوليت از کار کردن محرومند و نيز استعمال دخانيات در اين ايالتها بيشتر است.

نابرابري بزرگ و در حال رشد، کم کم قدرت سياسي طبقات پايين دست را از بين مي برد و در نتيجه، برنامه هاي تأمين اجتماعي که تا حدي از آسيبهاي ناشي

از فقر مي کاهند، رو به زوال مي گذارد و به طور هم زمان سياستهايي که بيشتر به نفع قشر ثروتمند است، جايگزين مي شود و طبقه فقير با ديدن شکاف بزرگ بين خود و طبقه ثروتمند روز به روز دلسردتر و نااميدتر مي شود.

با اين که فقر و نابرابري در ثروتمندترين کشورهاي کاپيتاليست نيز زياد است، اين ميزان با مقدار فقر و نابرابري در اکثريت قاطع کشورهاي جهان که هم کاپيتاليست و هم فقير، هستند قابل مقايسه نيست. بانک جهاني هر چند وقت يک بار، تعداد افرادي را که در کل جهان و نيز به تفکيک در هر کشور، روزانه با کمتر از 1 يا 2 دلار گذران زندگي مي کنند، برآورد مي کند. به عنوان مثال، در اوايل دهه 1990، 90/8 درصد از جمعيت نيجريه، با روزانه 2 دلار يا کمتر از آن سر مي کردند.

در سال 1997، اين ميزان در هند 68/2درصد بوده است. در کل جهان، براساس تخمين بانک جهاني، از 6 ميليارد جمعيت جهان، 2/8 ميليارد (تقريباً 45 درصد) 2 دلار يا کمتر و 1/2 ميليارد نفر (حدود 20 درصد) با يک دلار يا کمتر در هر روز زندگي مي کنند.

همچنين بانک جهاني ارقامي را منتشر مي کند که قابل مقايسه با خط فقر در آمريکا است. همان طور که گفته شد، خط فقر در سال 2002 در آمريکا 12/6 دلار بوده است در حالي که خط فقر در کشورهاي فقير، اندکي بيش از يک دلار است. با استفاده از اين رقم، ادعا مي شود که فقر جهاني از دهه 90 رو به کاهش

گذاشته است. به هر حال، اين ادعا قابل خدشه است. البته اين درست است که يک دلار در روز در کشورهاي فقير، به دليل ارزاني قيمتها قدرت خريد بيشتري نسبت به آمريکا فراهم مي آورد؛ به طوري که با اين مبلغ در آمريکا نمي توان زندگي کرد. اگر سطح عمومي قيمتها در کشورهاي فقير پايين بيايد و ساير عوامل

همگي ثابت بمانند، تعداد افرادي که در فقر زندگي مي کنند، کاهش خواهد يافت. اما مسأله اين است که هنگامي که بانک جهاني از سطح قيمتها در کشورهاي فقير صحبت مي کند، منظورش شاخص کل قيمتها است، نه قيمت کالاهايي که خانواده هاي بسيار فقير خريداري مي کنند.

به طور کلي، کالاها و خدماتي که قيمت نسبي آنها پايين تر است يا قيمتشان اخيراً کاهش يافته است، آنهايي نيستند که توسط خانواده هاي فقير خريداري مي شوند. جرج مونبيوت، روزنامه نگار، مي گويد: «برآوردهاي بانک جهاني از قدرت خريد در کشورهاي فقير، بر مبناي ميزان توانايي آنها براي خريد تمامي کالاها و خدماتي است که در يک اقتصاد عرضه مي شود. علاوه بر غذا و آب و سرپناه، بليط، هواپيما، آموزشهاي فوق برنامه و... نيز در اين شاخص وارد شده اند. مسأله اين است که هنگامي که کالاهاي اساسي در کشورهاي فقير، گرانتر از کشورهاي ثروتمند است، قيمت خدمات در کشورهاي فقير رو به کاهش مي گذارد که

حاکي از عرضه بسيار شديد نيروي کار در اين کشور است، در حالي که افراد بسيار فقير هيچ گاه براي خدمات بهداشتي، راننده و آرايش سر، تقاضا ندارند. دو محقق از دانشگاه کلمبيا برآورد کرده اند که اگر اشکالات موجود در روش بانک جهاني تصحيح شود، ميزان برآورد افرادي که زير خط فقر زندگي مي کنند، 20 الي 40

درصد افزايش مي يابد و ديگر خبري از ادعاي کاهش فقر در جهان نخواهد بود».

نکته اي که بايد هنگام مواجهه با خط فقر ارائه شده از سوي بانک جهاني مورد توجه قرار گيرد، اين است که بانک جهاني در گسترش صادرات محصولات

کشاورزي به کشورهاي فقير مؤثر بوده است. بسياري از افرادي که زير خط فقر بانک جهاني قرار دارند، داراي زندگي روستايي خارج از نظام پولي هستند و شرايط اقتصادي آنها بهتر از يک دلار در روز است. اگر آنها در اثر سياستهاي بانک جهاني از اين وضعيت محروم شده و به شهرها مهاجرت کنند، ممکن است درآمد پولي آنها افزايش پيدا کند؛ اما در حقيقت، شرايطشان به مقدار زيادي از حالت قبلي بدتر مي شود.

در مقياس جهاني، فقر با رشد وسيع نابرابري درآمدي همراه است. در چين و هند، دو کشور پر جمعيت جهان - که از اقتصادهاي در حال رشد جهان نيز هستند - نابرابري به سرعت در حال افزايش است. نابرابري در چين که از کشورهاي طرفدار تساوي حقوق و فرصتها به شمار مي رود، به سختي قابل تشخيص از ميزان نابرابري در آمريکا است و اين در حالي است که شايد چين بزرگترين توزيع مجدد درآمدي در تاريخ را به خود ديده است. در هند، قسمت اعظمي از منافع رشد سريع اقتصادي به جيب 20% ثروتمند جامعه مي رود. 350 ميليون نفر در فقر و فلاکت به سر مي برند. تنها در کلکته حدود 250/000 کودک شبها را در پياه رو به صبح مي رسانند.

برانکو ميلانويچ اقتصاددان بانک جهاني، بر يکي از مهمترين طرحهاي اندازه گيري نابرابري درآمدي در سطح جهان نظارت دارد. او با استفاده از يک بررسي بسيار گسترده در خانوارهاي سراسر جهان، به اين نتيجه رسيده است که:

يک درصد از افراد جهان (ثروتمندترين)، درآمدشان به اندازه 57 درصد (فقيرترين) است. در سال 1993، درآمد متوسط پنج درصد ثروتمند، 114 برابر بزرگتر از درآمد متوسط 5 درصد مردم فقير جهان بوده است؛ در حالي که اين ميزان در سال 1988، 78 برابر بوده است. 5 درصد فقير، 25 درصد از درآمد واقعي خود را از دست داده اند، در حالي که درآمد 20 درصد ثروتمند، 12 درصد - بيش از دو برابر رشد درآمد جهان - رشد داشته است. افزايش نابرابري در جهان به خاطر افزايش نابرابري در داخل کشورها و همچنين بين کشورها است. کشور ثروتمند، ثروتمندتر و کشور فقير، فقيرتر مي شود.

جديدترين گزارش توسعه انساني سازمان ملل حاکي است، درآمد 25 ميليون نفر ثروتمند در آمريکا برابر با 2 ميليارد نفر فقير در جهان است. (2 ميليارد، 80 برابر 25 ميليون است). در سال 1820، درآمد سرانه در اروپاي غربي، سه برابر درآمد سرانه در آفريقا بوده است. در دهه 1990، اين ميزان به 13 برابر رسيد.

گزارش مي افزايد:

امروزه آمارها شرم آورند: بيش از 13 ميليون کودک در دهه گذشته بر اثر اسهال در گذشته اند. هر سال بيش از نيم ميليون زن هنگام حاملگي يا زايمان جان سپرده اند و بيش از 800 ميليون نفر دچار سوء تغذيه بوده اند.

به اضافه:

دهه 1990 براي بيشتر کشورها دهه يأس و نااميدي بود. حدود 54 کشور هم اکنون فقيرتر از 1990 هستند. در 21 کشور، قسمت عمده اي از جمعيت گرسنه تر شده اند. در 14 کشور، بيشتر کودکان قبل از رسيدن به پنج سالگي مي ميرند و در 34 کشور، اميد زندگي پايين آمده است. چنين وقايعي قبلاً نادر بود.

جيمز گيلبريث، اقتصاددان، مي گويد:

گروه بررسي نابرابري دانشگاه تگزاس با نگاه به طيف گسترده اي از کشورهاي در حال توسعه، مشاهده کرده است که نرخ نابرابري در بيشتر آنها فزاينده است و تنها چند کشور، نابرابري در حال کاهش داشته اند.

در ويتنام، در طول تنها دو سال، بين 1999 تا 2001، شکاف بين ثروتمندترين و فقيرترين افراد تقريباً دو برابر شده است.

با اين اوصاف، آيا ادعاي برابري فرصتها از سوي طرفداران کاپيتاليسم و اين که اقتصادهاي فقير امروزي، اين شانس را دارند که روزي ثروتمند شوند، مي تواند صحيح باشد؟

شکاف بين فقير و ثروتمند در داخل کشورها نيز با شکاف بين کشورها هم ارز است. با توجه به تفاوت شديد جمعيت کشورها، يک راه معمول براي مقايسه کشورها، استفاده از ميزان سرانه توليد ناخالص داخلي (GDP) است. چنين مقايسه اي، تفاوت بسيار زيادي را ميان کشورها نشان مي دهد. در صدر، کشورهايي

هستند که آنها را «کشورهاي ثروتمند» مي خوانيم: اينها بيشتر کشورهاي کاپيتاليستي هستند که زودتر صنعتي شدند و به فکر فتح و استعمار ساير کشورهاي جهان از آمريکاي لاتين گرفته تا آفريقا و جنوب آسيا افتادند و در پايين، «کشورهاي فقير» قرار دارند که سهم کمي از توسعه نصيب آنها شده است. سرانه GDP

در کشورهايي مانند آمريکا، نروژ، ژاپن، آلمان و فرانسه بيش از 100 برابر بيشتر ازکشورهايي مانند اتيوپي، مالاوي، افغانستان و بوليوي است. در رتبه بندي ميزان سرانه GDP ، هيچ کدام از کشورهاي آمريکاي لاتين در 35 رتبه اول و هيچ کدام از کشورهاي آفريقايي در 55 رتبه اول قرار نمي گيرند. بيش از نيمي از فقيرترين 50 کشور جهان، در آفريقا قرار دارند و 60 درصد از ثروتمندترين 50 کشور، در اروپا و آمريکاي شمالي واقعند.

در صورتي که معيارهاي غير پولي را براي ارزيابي وضعيت زندگي کشورهاي مختلف به کار بنديم نيز همان اختلاف شديد را ملاحظه خواهيم نمود. مثلاً در نروژ، مرگ و مير نوزادان از هر 1000 تولد 3/98 است در حالي که اين ميزان در اتيوپي، 101 نوزاد است.

طيف غالب اقتصاددانان مي گويند که کشورهاي فقير در پله هاي پايين «نردبان توسعه» قرار دارند و با گذشت زمان، مخصوصاً اگر اصول «بازار آزاد» را در جامعه خود حاکم نمايند (مثلاً تمامي موانع از قبيل موانع حمايت از تجارت، قوانين حمايتي نيروي کار، يارانه ها و محدوديتهاي فروش زمين را از پيش پاي کارفرما براي بالا بردن درآمد بردارند)، آنها نيز به کشورهايي ثروتمند تبديل خواهند شد، اما اين نظريه را که قائل به وجود همگرايي در وضع اقتصاد کشورها است، به سختي بتوان اثبات کرد. زماني که چند کشور معدود از کشورهاي فقير (بيشتر در آسيا) کمي ثروتمند مي شوند (مثلاً کره جنوبي)، بيشتر آنها فقير باقي مي مانند. لانس

پريچت، از اقتصاددانان بانک جهاني، دلايل قانع کننده اي ارائه مي کند که از سال 1870 تا 1960 در درآمد سرانه، ميان کشورهاي جهان، واگرايي وجود داشته و تفاوتها بيشتر شده است. منطق حاکم بر روش کار پريچت جالب است. او يکي از ثروتمندترين کشورها يعني آمريکا را با يکي از فقيرترين آنها يعني اتيوپي مقايسه

کرده است. وي نسبت GDP سرانه براي آمريکا و اتيوپي در 1960 (GDP سرانه آمريکا تقسيم بر GDP سرانه اتيوپي) را به دست آورده و متذکر شده است که تنها زماني مي توان ادعاي همگرايي ميان درآمدها و کاهش اختلاف را پذيرفت که اين نسبت در 1870 بزرگتر از 1960 باشد. اما براي درست بودن چنين چيزي، بايد GDP سرانه اتيوپي در 1870 را چنان عدد کوچکي در نظر بگيريم که ادامه حيات با آن ممکن نيست! بنابراين، پريچت نتيجه گرفته است که ميان درآمدها واگرايي وجود دارد و اختلاف درآمدها بيشتر شده است.

ما همچنين شواهد خوبي داريم که اين واگرايي پس از 1960 نيز ادامه يافته و پس از 1980، هنگامي که سياست «بازار آزاد» در سراسر جهان و در سطح گسترده تبليغ مي شد، اين واگرايي تسريع شده است. بين سالهاي 1980 تا 2000 ، کشورهايي که بيشترين GDP سرانه را داشته اند، از رشد بيشتري نسبت به ساير کشورها برخوردار بوده اند و اين حاکي از افزايش نابرابري ميان ملل مختلف است. مجله انگليسي «اکونوميست» با جانبداري از اقتصادداناني که معتقدند،

نابرابري در سطح جهان کاهش پيدا کرده است، چنين استدلال مي کند که ما بايد هنگام بررسي GDP سرانه کشورها، ميزان جمعيت هر کشور را نيز در نظر بگيريم. وقتي اين کار را انجام دهيم، مشاهده خواهيم کرد که چين و هند که نرخ رشد بسيار بالايي در اين دوره داشته اند، از پرجمعيت ترين کشورها هستند. و

اين حاکي از اين نکته است که با بررسي نرخ رشد از نظرگاه تعداد جمعيت، نابرابري در جهان کاهش يافته است. به هر حال، چيزي که از نظر مجله « اکونوميست» دور مانده است، اين است که همان گونه که ديديم، نابرابري در خود چين و هند (و مخصوصاً در چين) افزايش يافته است. GDP سرانه چينيها و هنديها بالا رفته اما درآمد قشر متوسط مردم چين و هند تغييري نکرده است و با ملاحظه اين حقيقت، مشکل بتوان استدلال نمود که نابرابري کم شده است.

حتي اگر کشور فقيري را متصور شويم که سريع تر از يک کشور ثروتمند رشد کرده است، اين برتري نسبي بايد براي مدتي بسيار طولاني ادامه پيدا کند تا بتواند در درآمدهاي سرانه همگرايي ايجاد کند. پريچت در مورد هند، به عنوان کشوري که براي مدتي سريع تر از آمريکا رشد کرد و هم اکنون نيز به سرعت رشد مي کند،

مي گويد:

چند کشور از کشورهاي در حال توسعه، واقعاً در حال «همگرايي» هستند؛ به اين معني که سريع تر از آمريکا رشد مي کنند. ببينيم اين «همگرايان» خوش

شانس، کي خواهند توانست به آمريکا برسند. به عنوان مثال، هند، نرخ رشد متوسط سالانه 3 درصدي را از سال 1980 تا 1993 براي خود به ثبت رسانيده است. اگر هند بتواند با چنين سرعتي پيش برود، صد سال ديگر به سطح امروزي کشورهاي پر درآمد جهان خواهد رسيد. و اگر هند بتواند اين تفاوت در نرخ رشد

را به مدت 377 سال حفظ کند، نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه نوه من، «همگرايي» سطح درآمد هند را با کشورهاي ثروتمند جهان خواهد ديد!.

با مشاهده تمامي اين مسائل، ناگزير از اين نتيجه گيري هستيم که اين نابرابري، چه در داخل و چه در ميان کشورها، بايد از نتايج کاپيتاليسم باشد. در تعريف اقتصاد کاپيتاليستي، تقسيم ثروت به طور نامساوي است: کاپيتاليسم يک سيستم اقتصادي است که در آن، منابع غير انساني توليد (که اقتصاددانان طرفدار اين مکتب آن را سرمايه مي خوانند) در تصاحب يک اقليت کوچک است؛ و نابرابري ثروت در اقتصاد بازار، باز به دليل طبيعت اين سيستم، باعث به وجود آمدن نابرابري درآمدي مي شود. بنابراين تا زماني که سيستمهاي اقتصادي کاپيتاليستي از محدوديتها و مقررات تبعيت نکنند، افزايش نابرابري غير قابل اجتناب است.

به ديگر بيان، آنچه پشت نابرابري خوابيده است، طبيعت ذاتي کاپيتاليسم است. اقليت مالک سرمايه، نسبت به گروه غير مالک، هم از لحاظ قدرت اقتصادي در محل کار و هم از لحاظ قدرت سياسي در جامعه، داراي مزيت ذاتي است؛ و مالکين سرمايه تا جايي که مي توانند، از اين مزيت براي تصاحب سهم بيشتر از درآمد جامعه استفاده خواهند کرد. مثال براي ذکر کردن فراوان است.

چيزي که به نابرابري موجود در بين کشورها و درون آنها دامن مي زند، قدرت رو به رشد مالکين سرمايه و زوال روز به روز قدرت کارگران (و دهقانان در کشورهاي فقير) است. اگر به طور عيني به کشورهاي جهان بنگريم، خواهيم ديد که هر چه قدرت کارگران و دهقانان بالاتر باشد، توزيع درآمد، بيشتر به سمت تساوي متمايل مي شود. هر چه کارگران و دهقانان کشورهاي فقير ضعيف تر باشند، کشور بيشتر تحت سلطه و فشار ملل ثروتمند قرار خواهد گرفت و نابرابري بين کشورها بالا خواهد رفت. هنگامي که درآمد قشر فقير تا حداقل ميزاني که مي توان با آن زنده ماند، پايين بيايد، نابرابري در داخل اين کشورها نيز بالا خواهد رفت. و اين مسأله، حتي زماني که GDP سرانه بالا باشد نيز صادق است. همين طور در کشورهاي ثروتمند، هر چه کارگران ضعيف تر باشند، نابرابري بيشتر خواهد بود و نيز احتمال اين که کارگران بتوانند با برادران و خواهران خود به وحدت و همبستگي براي حفظ منافعشان دست يابند، کمتر است. اين که آمريکا داراي ضعيف ترين جنبشهاي کارگري و بيشترين نابرابري درآمدي در ميان کشورهاي ثروتمند است، اتفاقي نيست.

در اقتصادهاي سرمايه داري همه براي در آوردن پول آزادند، اما بايد ديد اين مسأله تا چه حد به وقوع مي پيوندد. اقتصاددانان کاپيتاليست، ادعاي حمايت از ارزشهاي عدالت طلبانه دارند؛ اما در عمل، نتيجه کارکرد عادي آنها، شديداً ناعادلانه است. همين تناقض در رابطه بين کشورها نيز ديده مي شود. کشورها وارد

روابط آزاد تجاري مي شوند؛ اما نتيجه اين تجارت، اختلاف شديد در ميزان GDP سرانه کشورها است.

چنين تناقض فاحشي بايد برطرف گردد. از يک سو کارگران و دهقانان سازمانهاي مختلفي ايجاد مي کنند که گاه با مديريت اوضاع، توانسته اند امتيازهايي از سرمايه داران بگيرند و ندرتاً نيز توانسته اند فرصتهايي به دست بياورند که منجر به انقلاب و تغيير کل سيستم شده است. اما از سوي ديگر سرمايه داران و مزدورانشان سعي دارند اين تناقض را از فعاليتها و حرکتهايي که منافع آنها را به خطر مي اندازند، مصون نگاه دارند. نيازي به ذکر نيست که زور و خشونت يکي از مهمترين سلاحهاي طبقه حاکم است؛ مخصوصاً زماني که تهديد و وقوع يک انقلاب در ميان باشد. البته سلاحهاي ديگري نيز وجود دارد. مانند: تطميع رهبران کارگران و دهقانان، واگذاري مصلحتي امتياز و تلاشهاي ايدئولوژيک وسيع، براي متقاعد کردن مردم به اين که اساساً هيچ تناقضي وجود ندارد.

پيرامون مورد اخير، بايد گفت، روزانه يک وعده غذاي کامل از تبليغات و پروپاگانداي کاپيتاليستي به خورد ما داده مي شود که با معدوم شدن يا تحريف اطلاعات

تکميل مي گردد: کارگران واقعاً در سود شريکند؛ اينکه گفته مي شود، در اين سيستم سود ثروتمندان حاصل از زيان است، يک عيب جويي است که به عنوان « سياست نفرت آفريني» صورت مي گيرد؛ دليل عقب افتادن کشورهاي فقير از ثروتمند اين است که آنها به اندازه کافي شرايط بازار آزاد را پياده نکرده اند؛ و چيزهايي از اين قبيل.

نابرابري شديد و فزاينده که در همه جاي جهان سرمايه داري به چشم مي خورد، هنوز هم در حال ريشه دواندن و تحکيم پايه هاي خود است. در آمريکا، کارگران از سياستهاي دولت که آشکارا به زيان آنها است، مانند لغو ماليات بر دارايي و ماليات بر درآمد، حمايت مي کنند که اين مسأله به شدت به نفع ثروتمندان خواهد

بود. با اين حال، شواهدي وجود دارد که مشکلاتي براي صاحبان قدرت و ثروت در حال به وجود آمدن است. نوعي «جنگ اجتماعي» در مناطق فقير جهان در حال شکل گيري است که اغلب شامل خشونتهاي بين طبقاتي نيز مي شود. اين مسأله نگراني نخبگان را برانگيخته است.

به نظر مي رسد که منازعات سياسي در دهه هاي آينده، بستگي بسيار نزديکي با نابرابري شديد که از مشخصه هاي نظام سرمايه داري معاصر است، خواهند

داشت. با اين اوصاف،به نظر نمي رسد که اين سيستم بتواند از شعله ور شدن آتش نارضايتي از زير خاکستر جلوگيري کند.

پي نوشتها:

1 . Michael D.yates ، استاد اقتصاد در دانشگاه پيتسبرگ آمريکا.

2 . سوره روم(30)، آيه 41.

3 . قسمتي از دعاي عهد.

منبع: 2004 ,Monthly Review

برگرفته از: ماهنامه سياحت غرب (مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما)، سال دوم، شماره شانزدهم، آبان 1383.