نقد و بررسي چند حديث مشهور



بسيار طبيعي است که شيعيان شيفته و منتظران دلباخته منجي جهاني و مصلح آسماني، در کوران حوادث خونبار و بحران جنايات مرگبار، بيش از هر مقطع ديگري به ياد انتقام الهي، در انديشه منتقم جهاني و در انتظار بيرون آمدن آن دست انتقام خدايي از پشت پرده غيبت طولاني باشند.

باز هم بسيار طبيعي است که در اين مقاطع حساس، يک سلسله ترديدها و شبهات حساب شده، از سوي تئوري پردازان و کارشناسان مغرض مسائل منطقه اي و دشمنان قسم خورده اسلام که توسط دوستان ناآگاه نيز بزرگنمايي شده، اذهان جمعي را به خود مشغول سازد.

پيش از اين، در برخي از فصلنامه هاي فرهنگ مهدويت، مطالبي تحت عنوان »بررسي چند حديث شبهه ناک پيرامون آفتاب عالمتاب« به دوستداران فرهنگ مهدويت تقديم شده و شماري از احاديث مشهور ولي بي پايه مورد بحث و انتقاد قرار گرفته، در اين نوشتار نيز به ابعاد ديگري از اين مسأله مي پردازيم و يادآور مي شويم که حق مطلب در چند صفحه ادا نمي شود و بحث کامل، تأليف کتاب مستقلي را طلب مي کند.



دست انتقام الهي در آستين غيبت

يکي از اسامي گرامي آن ويرانگر کاخهاي ظلم و استبداد و بازستاننده حقوق از دست رفته توده هاي مظلوم جهان، حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه، »منتقم« است.

واژه منتقم در احاديث فراواني به »دست انتقام الهي« اطلاق شده، که به برخي از آنها در اينجا اشاره مي کنيم:

1. خداوند منان در شب معراج چهره درخشان امام زمان(ع) را چون خورشيدي فروزان به پيامبر عظيم الشأن اسلام ارايه داده فرمود:

يا محمد و عزّتي و جلالي، إنّه الحجّة الواجبة لأوليائي والمنتقم من أعدائي.1

اي محمد به عزت و جلالم سوگند که او حجت واجب بر دوستان من، و منتقم از دشمنان من است.

2. نيز در شب معراج در همين باره فرمود:

و هذا القائم الّذي يحلّل حلالي و يحرّم حرامي و به أنتقم من أعدائي.2

اين ايستاده همان است که حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مي کند، من به وسيله او از دشمنانم انتقام مي گيرم.

3. روز عاشورا پس از هنگامه شهادت، فرشتگان به ضجّه درآمدند و عرضه داشتند: بار خدايا با حسين، برگزيده تو و فرزند پيامبرت چگونه رفتار کردند؟! خداوند شبح حضرت قائم(ع) را براي آنان نمودار ساخت و فرمود:

بهذا أنتقم له من ظالميه.3

با همين - ايستاده - انتقام حسين(ع) را از ستمگرانش مي گيرم.

4. حضرت موسي بن جعفر(ع) در تعقيبات نماز عصر عرضه مي داشت:

و أن تعجّل فرج المنتقم لک من أعداءک.4

و در فرج منتقم خود از دشمنانت تعجيل بفرما.

نوفلي - راوي حديث - به امام کاظم(ع) عرض کرد: اين دعا در حق چه کسي است؟ فرمود:

ذلک المهديّ من آل محمّد(ص).5

اين دعا در حق حضرت مهدي از آل محمد(ع) مي باشد.

آنگاه به تفصيل از سيرت، صورت و نشانه هاي ظهورش سخن گفت.6

5. احمد بن اسحاق قمي7 به امام عسکري(ع) در سامرا عرض کرد: امام بعد از شما کيست؟

امام(ع) برخاسته به اندرون رفت، فرزند دلبندش را که حدوداً سه ساله بود و چهره اش چون ماه چهارده شبه مي درخشيد وارد مجلس کرد و خطاب به احمدبن اسحاق فرمود: اگر نبود که تو در نزد خدا و حجج الهي عزيز و گرامي هستي، من فرزندم را به تو نشان نمي دادم.

احمد بن اسحاق از نشان امامت پرسيد، يک مرتبه آن نور ديده لبهاي نازکتر از گل اش را حرکت داد و به عربي فصيح فرمود:

أنا بقيّةاللَّه في أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثراً بعد عين.8

من تنها بازمانده الهي هستم، من دست انتقام الهي از دشمنان اويم، پس از مشاهده ديگر از نشانه مپرس.

در احاديث ياد شده، واژه »منتقم« به آن حضرت اطلاق شده است.

يکي ديگر از القاب گرامي حجت خدا »الثّائر« از ريشه »ثأر« مي باشد.

»ثأر« در لغت به معاني زير آمده:

1. خون مطالبه شده9 مقابل »طلّ« به معناي خون هدر رفته؛10

2. طلب خون؛11

3. خون.12

بر اين اساس »ثائر« به معناي خونخواه و طالب خون است.13

ولي خونخواهي که تا انتقام خونش را نگيرد آرام نشود.14

»ثائر« يکي از القاب حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، است، که خداوند منان در شب معراج حضرت مهدي(ع) را با اين لقب به حبيبش معرفي نمود:

6. حضرت احديت جلّت عظمته، در شب معراج پس از بيان خلعت نوراني چهارده نور پاک، خطاب به خواجه لولاک فرمود:

يا محمد! آيا دوست داري آنان را مشاهده کني؟

حضرت ختمي مرتبت عرضه داشت: آري، پروردگارا.

خطاب شد به طرف راست عرش بنگر.

چون نگريست، نور حضرت زهرا و ائمه هدي(ع) را در حال قيام و مشغول عبادت مشاهده نمود و حضرت مهدي در ميان آنان چون ستاره اي فروزان مي درخشيد.

يا محمد! هؤلاء الحجج، و هذا الثّائر من عترتک.15

اي محمد! اينها حجتهاي من هستند و اين »خونخواه« عترت تو مي باشد.

در اين حديث شريف خداوند وليّ خودش را به عنوان »ثائر« يعني منتقم و خونخواه عترت پيامبر معرفي نموده است.

در بسياري از زيارات مأثور از پيشوايان معصوم از امام حسين(ع) »ثاراللَّه« تعبير شده، از جمله در فرازي از زيارت عاشورا16 مي خوانيم:

السلام عليک يا ثاراللَّه وابن ثاره.17

اگر معناي »ثار«: طلب خون يا خون طلب شده باشد، معناي اين فراز از زيارت عاشورإ؛ چنين مي شود:

سلام بر شما اي خون طلب شده الهي و پسر خون طلب شده الهي.

يعني: خونخواه امام حسين و پدرش اميرالمؤمنين(ع) حضرت احديت است.

و اگر »ثار« به معناي خون باشد، معناي فراز ياد شده چنين مي شود:

سلام بر شما اي خون خدا و پسر خون خدا.

در اين صورت اضافه »ثار« به سوي لفظ جلاله از باب اضافه تشريفيه مي شود، همانند اضافه بسياري از واژه ها به لفظ جلاله، يعني همانگونه که به کعبه: »بيت اللَّه«18، به حضرت عيسي: »روح اللَّه«، به حجرالاسود »يمين اللَّه«19، به امير مؤمنان: »حبل اللَّه«، و »عين اللَّه«، »جنب اللَّه« و »لسان اللَّه« مي گوييم20 به امام حسين(ع) نيز »ثاراللَّه« مي گوييم.

7. در فرازي از زيارت عاشورا مي خوانيم:

فأسأل اللَّه الذي أکرم مقامک، أن يکرمني بک و أن يرزقني طلب ثارک مع إمام منصور من آل محمد(ص).21

از خداوندي که جايگاه ترا گرامي داشت، مسألت مي کنم که به جهت تو مرا نيز گرامي بدارد و روزي کند که خون ترا در محضر امام نصرت يافته از آل محمد(ع) مطالبه نمايم.

8. و در فراز ديگري از آن مي خوانيم:

و أن يرزقني طلب ثارکم مع إمام مهدي ظاهر ناطق بالحق منکم.22

مرا روزي کند که در خدمت حضرت مهدي به حق ناطق، که از شما خاندان ظهور خواهد کرد، خون شما را مطالبه نمايم.

9. در يک حديث طولاني امام صادق(ع) فضايل، مناقب و ويژگيهاي اصحاب خاص حضرت مهدي(ع) را مي شمارد، از جمله مي فرمايد:

شعارهم يا لثارات الحسين.23

شعار آنها »اي منتقمان خون امام حسين« است.

10. امام رضا(ع) در مورد 4000 فرشته اي که از روز عاشوار در کنار قبر امام حسين(ع) منتظر ظهور منتقم آل محمد(ع) هستند، مي فرمايد:

شعار آنها: يا لثارات الحسين! است.24

يعني: اي خونخواهان حسين(ع).25

يکي ديگر از اسامي حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، »الموتور« است، چنانکه حضرت رسول اکرم(ص) فرمود:

و هو الطّريد الشّريد الموتور بأبيه وجده.26

»مؤتور« از ماده »وتر« به معاني زير آمده است:

1. خون؛27

2. فرد؛27

3. نقص؛29

4. صاحب خون و طلب کننده آن؛30

5. کسي که خوني از او ريخته شده و خونش گرفته نشده؛31

6. جنايتي که بر کسي وارد شده.32

به اولياي دم از اين جهت »مؤتور« گويند که خون عزيزش ريخته شده، نقصي بر جمع او وارد شده، تنها گشته، خون عزيزش گرفته نشده، او طالب و منتقم خون عزيز خود مي باشد.

پس معناي فراز بالا چنين مي شود:

او رانده شده از وطن است که خون پدر و نياکانش بر زمين مانده.

از اينجاست که در دهها زيارت مأثور از پيشوايان معصوم به امام حسين(ع) نيز »الوتر الموتور« تعبير شده33 يعني خون بر زمين مانده.

امام حسين(ع) »مؤتور« است (خون بر زمين مانده) و فرزند رشيدش حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه نيز »الموتور بابيه وجده« يعني صاحب خون و خونخواه پدر و نياکان بزرگوارش.

در اينجا اشاره به اين نکته خالي از فايده نيست که خون در ميان مانده منحصر به سالار شهيدان نيست و صاحب خون تنها حضرت بقيةاللَّه نيست، بلکه همه امامان معصوم صاحب خون و همه خونهاي به ناحق ريخته شده در طول تاريخ، مورد مطالبه است:

11. امام صادق(ع) مي فرمايد:

ألا و بناتدرک ترة34 کلّ مؤمن.35

آگاه باشيد که خون هر مؤمني به وسيله ما گرفته مي شود.

12. و در زيارت مأثور از آن حضرت آمده است:

بکم يدرک اللَّه ترة کلّ مؤمن.36

خداوند به وسيله شما خون هر مؤمني را مي گيرد.

13. و لذا در فرازي از دعاي ندبه37 مي خوانيم:

أين الطّالب بذحول الأنبياء و أبناء الأنبياء.38

کجاست خونخواه پيامبران و فرزندان پيامبران.

»ذحول« جمع »ذحل« به معناي طلب کيفر جنايت39 دقيقاً همانگونه که بر مقتول واقع شده است.40

يعني آن دست انتقام الهي هر جنايتي را که بر يکي از پيامبران و يا پيامبرزادگان واقع شده، دقيقاً همانگونه که انجام شده، از ستمگران انتقام مي گيرد.

14. و در فراز ديگري آمده است:

أين الطّالب بدم المقتول بکربلا.41

کجاست طلب کننده خون شهيد کربلا؟.

15. در ذيل آيه شريفه: أذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا.42 از امام صادق(ع) روايت شده که فرمود:

اين آيه در حق قائم(ع) است که در هنگامه ظهور، خون امام حسين(ع) را مطالبه مي کند و مي فرمايد:

نحن أولياء الدّم و طلاّب الترّة.43

ما اولياي دم و طلب کنندگان خون - عزيزانمان - هستيم.

در برخي از منابع به جاي »الترّة«، »الدّية« آمده،44 يعني ما اولياي دم و طالبان ديه هستيم، و در يک مورد »الثرّة« آمده45 که اشتباه است.

16. در ذيل آيه شريفه: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً46 روايت شده که منظور از »مقتول« امام حسين(ع) و منظور از »وليّ او« قائم(ع) است.47

در ادامه آيه شريفه آمده است: فلا يسرف في القتل؛ کسي که مظلومانه کشته شود براي وليّ او سيطره قرار داديم، پس در کشتن اسراف نکند.

امام باقر(ع) فرمود:

الإسراف في القتل أن يقتل غير قاتله.48

اسراف در قتل آن است که به جز قاتل شخص ديگري را بکشد.

17. مرحوم کليني با سلسله اسنادش از سيف بن عميره، از اسحاق بن عمار49 در تفسير اسراف در اين آيه شريفه از امام کاظم(ع) روايت کرده که فرمود:

نهي أن يقتل غير قاتله أو يمثد بالقاتل.50

خداوند نهي فرموده از اينکه جز قاتل شخص ديگري را بکشد و يا قاتل را مثله کند.

آنچه در اين دو حديث شريف در تفسير واژه »اسراف« در آيه شريفه آمده، کاملاً منطقي و مطابق با ضوابط شرع و محکمات عقيدتي و فقهي ما است، ولي در مقابل حديث ديگري در همين رابطه نقل شده که با ضوابط فقه شيعه و محکمات اعتقادي ما سازگار نيست و احتياج به نقد و بررسي دارد و اينک متن حديث:

مرحوم کليني، از علي بن محمد (قتيبي)، از صالح (بن ابي حمّاد)، از حجال (عبداللَّه بن محمد اسدي)، از برخي از اصحابش(؟)، در تفسير آيه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف في القتل.51

از امام صادق(ع) روايت کرده که فرمود:

نزل في الحسين(ع)، لو قتل أهل الأرض به ما کان سرفا.52

در حق امام حسين(ع) نازل شده، که اگر همه اهل زمين را در مقابل او بکشد اسراف نخواهد بود!!

در منابع فراوان اين حديث به نقل از مرحوم کليني آمده است.53



بررسي حديث از نظر سند و محتوا

اين حديث عليرغم وقوع آن در کتاب شريف کافي قابل اعتماد و استناد نيست، که در اينجا به طور فشرده به برخي از اشکالهاي سندي و محتوايي آن اشاره مي کنيم:



اما از نظر سند

1. مرحوم کليني آن را از »علي بن محمد بن قتيبه نيشابوري، شاگرد برجسته فضل بن شاذان نقل کرده، که به تصريح آيت اللَّه خويي قدس سره وثاقتش ثابت نشده54 تنها »کشي« بر او اعتماد کرده، مرحوم »نجاشي« پس از ستايش فراوان از کشي فرموده: او به کثرت از ضعفا روايت مي کند.55

2. علي بن محمد نيز آن را از »صالح بن ابي حماد« روايت کرده، که نجاشي امر او را ملتبس دانسته56، ابن غضائري او را تضعيف کرده57 و علامه درحق او توقف نموده است.58

3. صالح بن ابي حماد نيز آن را از »حجال« نقل کرده، و حجال در ميان سه نفر مشترک است، ولي در اينجا منظور »عبداللَّه بن محمدي اسدي« مي باشد.59

4. حجال بدون ترديد مورد اعتماد است60 جز اينکه ايشان از برخي از اصحاب نقل کرده و از او نام نبرده و خود از کساني نيست که مرسلاتش در حکم مسند باشد.61

5. علامه مجلسي نيز به ضعف سند روايت به صراحت داوري کرده است.62



اما از نظر محتوا

متن حديث نيز مشکلاتي دارد که برخي از آنها اشاره مي کنيم:

1. اين حديث معارض است با حديث ديگري که مرحوم کليني در تفسير همين آيه از امام کاظم(ع) روايت کرده که فرمود:

منظور از اسراف که خداوند از آن در اين آيه نهي فرموده آن است که به جز قاتل، شخص ديگري را بکشد و يا قاتل را مثله کند.63

2. اين حديث معارض است با حديث امام باقر(ع) در تفسير همان آيه که فرمود:

اسراف در قتل آنست که به جز قاتل شخص ديگري را بکشد.64

3. اين حديث معارض است با حديث امام صادق(ع) در تفسير همين آيه که فرمود:

اسراف در قتل آن است که بيش از يک نفر در برابر يک نفر کشته شود.65

4. اين حديث معارض است با بيان ابن عباس، شاگرد برجسته حضرت علي(ع) که در تفسير همين آيه فرمود:

اسراف در قتل آن است که جز قاتل، شخص ديگري را بکشد.66

5. اين حديث معارض است با بيان سعيد بن جبير و ديگر ياران در تفسير آيه شريفه که فرمودند:

اسراف در قتل آن است که بيش از يک نفر در برابر يک تن کشته شود.47

6. اين حديث معارض است با اقوال مفسران بزرگي چون شيخ طوسي که همان دو معني رإ؛ در تفسير اين آيه نقل کرده اند.68

7. اين حديث مخالف است با وصيت امير مؤمنان(ع) که در وصيت خود خطاب به فرزندان عبدالمطلب فرمود:

هرگز نبينم که به بهانه کشته شدن من خون مسلمانها را بر زمين بريزيد، آگاه باشيد که براي من جز قاتلم را نکشيد.69

8. اين حديث معارض است با مسلمات فقه جعفري که اگر بيش از يک نفر در قتل کسي شرکت کنند، وليّ دم مي تواند همه آنها را بکشد، به شرط اينکه ديه مازاد به يک تن را به اولياي دم بپردازد به اجماع طائفه اماميه،70 احاديث نيز در اين رابطه بسيار است.71

9. اين حديث مخالف است با اهتمام خاص اسلام بر رعايت دقيق آداب و احکام اسلامي، حتي در مورد قاتلان امام حسين(ع).

از امام صادق(ع) پرسيدند: آيا خوردن مال ناصبي جايز است؟ فرمود:

کسي که به تو امانتي سپرده و از تو انتظار خير دارد، امانتش را به او برگردان، اگر چه قاتل امام حسين(ع) باشد.72

10. اين حديث معارض است با آيه شريفه: لاتزر وازرة وزراخري که در پنج سوره آمده است و ما ان شاءاللَّه در شماره ديگري به تفصيل در اين زمينه سخن خواهيم گفت.

علامه مجلسي علاوه بر تصريح به ضعف سند حديث، به جهت ناسازگاري متن آن با محکمات عقيدتي ما به توجيه آن پرداخته مي فرمايد:

احتمال مي رود منظور از اسراف در اين آيه از نظر کثرت نباشد، بلکه منظور اين باشد که اگر همه مردم روي زمين در قتل آن حضرت شرکت کنند، يا به آن رضايت دهند، کشتن آنها اسراف نباشد.73

در اين رابطه نيز گفت و گو خواهيم داشت. ان شاءاللَّه

پي نوشتها :



1 . شيخ طوسي، الغيبة، ص148، ح109؛ فرات کوفي، تفسير فرات، ج1، ص75،

ح48؛ حمويني، فرائد السمطين، ج2، ص319؛ حر عاملي، اثبات الهداة، ج1، ص549؛

خاتون آبادي، کشف الحق، ص114، ح17.

2 . شيخ صدوق، کمال الدين، ج1، ص253، باب 23، ح2؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج52،

ص379.

3 . شيخ طوسي، الأمالي، ص418، مجلس 14، ح89؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص221.

4 . شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص74، کتاب الصلاة، ح92.

5 . سيدابن طاووس، فلاح السائل، ص200، فصل 21.

6 . مجلسي، بحارالانوار، ج86، ص81.

7 . احمد بن اسحاق قمي، از اصحاب امام جواد و امام هادي و از خواص امام حسن عسکري

[نجاشي، رجال، ص91] وکيل امام عسکري در قم [بحراني، تبصرة الولي، ص93] و به قدري

عزيز در نزد آن حضرت بود که به هنگام ولادت امام عصر(ع)، امام عسکري(ع) به او نامه

نوشته، از تولد حجت الهي او را آگاه ساخته [صدوق، کمال الدين، ج2، ص434] و توفيق

تشرف به محضر کعبه مقصود را پيدا کرده [طوسي، الفهرست، ص70] پس از شهادت امام عسکري

از سوي حضرت بقيةاللَّه بر وکالت خود پابرجا مانده [طبري، دلائل الامامه، ص503]

مدتي در آوه اقامت کرده، سپس در قم رحل اقامت افکنده [تاريخ قم، ص219] به هنگام

عزيمت به قم در »حلوان« (سر پل ذهاب) رحلت کرده، در همانجا مدفون شده [کشي، رجال،

ص557؛ طبرسي، احتجاج، ج2، ص466؛ مامقاني، تفتيح المقال، ج5، ص301-309؛ ابطحي، تهذيب

المقال، ج3، ص433-480] و در وثاقت او توقيع صادر شده است. [شيخ طوسي، الغيبة،

ص417].

8 . شيخ صدوق، کمال الدين، ج2، ص384، باب 38، ح1.

9 . ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج1، ص397.

10. ابوهلال، الفروق اللّغويه، ص253.

11. خليل، ترتيب العين، ص114.

12. طريحي، مجمع البحرين، ج2، ص234.

13. ابن اثير، النهاية، ج1، ص204.

14. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص77.

15. طوسي، الغيبة، ص148، ح109؛ ابن شاذان، مائة منقبه، ص65، منقبت 17؛ خوارزمي،

مقتل الحسين، ج1، ص147، فصل 6، ح23؛ حمويني، فرائدالسمطين، ج2، ص320، ح571؛ بحراني،

غايةالمرام، ج7، ص88، ج7، ص88، ح27.

16. عليرغم برخي از افراد استاد نديده که عنوان »علامه« را يدک مي کشند و در سند

زيارت عاشورا ترديد مي کنند، زيارت عاشورا سند بسيار قوي دارد، علاقمندان به کتاب

»شفاء الصدور« از ميرزا ابوالفضل تهراني، ج1، ص30-78 و »اللّؤلؤ النّضيد« از شيخ

نصراللَّه شبستري، ص9-71 مراجعه فرمايند.



17. شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص774.

18. سوره بقره(2) آيه 125؛ سوره حج (22) آيه 26.

19. ابن أثير، النهايه، ج5، ص300.

20. صدوق، التوحيد، ص165، ب22، ح2؛ تستري، احقاق الحق، ج4، ص285؛ بحراني،

غايةالمرام، ج4، ص8، ب42، ح3؛ قندوزي، ينابيع الموده، ج3، ص401، ب95، ح1.

21. ابن قولويه، کامل الزيارات، ص177، ب71، ح8.

22. شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص775.

23. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص108.

24. شيخ صدوق، الأمالي، ص112، مجلس 27، ح5.

25. براي شرح واژه »لثارات الحسين« ر.ک: تهراني، شفاء الصدور، ج1، ص227.

26. کليني، الکافي، ج1، ص323، ب نص بر امام جواد، ح14؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2،

ص276؛ طبرسي، اعلام الوري، ج2، ص92.

27. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج6، ص84.

28. طريحي، مجمع البيان، ج3، ص508.

29. رازي، مختار الصحاح، ص707.

30. طريحي، همان، ص509.

31. ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص205.

32. ابن اثير، النهايه، ج5، ص148.

33. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج101، ص200؛ 223؛ 260؛ 291؛ 290؛ 337؛ 353؛ 360.

34. در مثال واوي معمولاً واو از اول آن حذف مي شود و به جاي آن تاء به آخر آن

افزوده مي شود، مانند »وعد« و »عدة«؛ »وثق« و »ثقة«، در اينجا نيز واو »وتر« افتاده

و تايي به آخر آن آمده »تره« گفته شده.

35. جاحظ، البيان والتبيين، ج2، ص50؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج4، ص157.

36. کليني، الکافي، ج4، ص576؛ طوسي، تهذيب الاحکام، ج6، ص55؛ صدوق، الفقيه، ج2،

ص359.

37. جمعي از بيمار دلان در سند دعاي ندبه نيز ابراز ترديد کرده اند، در اين رابطه

ر.ک: »با دعاي ندبه در پگاه جمعه« ص40-63، نشر موعود.

38. ابن المشهدي، المزار الکبير، ص579.

39. خليل، ترتيب العين، ص284.

40. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج2، ص370.

41. ابن المشهدي، همان.

42. سوره حج(22) آيه 39.

43. حر عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ فيض، تفسير صافي، ج5، ص145؛ بحراني، المحجه،

ص142؛ مجلسي، بحارالانوار، ج51، ص47.

44. علي بن ابراهيم، تفسير قمي، ج2، ص85؛ بحراني، تفسير البرهان، ح6، ص565.

45. طريحي، مجمع البحرين، ج3، ص234.

46. سوره اسراء(17) آيه 33.

47. عياشي، تفسير عياشي، ج3، ص50؛ حر عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ بحراني، تفسير

البرهان، ج6، ص87.

48. همان.

49. در اينجا منظور از اسحاق بن عمار، ساباطي فطحي نيست، بلکه به قرينه روايت سيف

بن عميره از او »اسحاق بن عمار بن حيان« است [ممقاني، تنقيح المقال، ج9، ص147] که

از بزرگان اصحاب و مورد اعتماد است. [نجاشي، رجال، ص71، رقم 169].

50. کليني، الکافي، ج7، ص371.

51. سوره اسراء (17) آيه 33.

52. کليني، الکافي، ج8، ص212، ح364.

53. استرآبادي، تأويل الآيات، ج1، ص280؛ بحراني، تفسير البرهان، ج6، ص85؛ همو،

حليةالأبرار، ج5، ص406؛ مشهدي، کنزالدقايق، ج7، ص403؛ فيض، تفسير صافي، ج4، ص408؛

حويزي، نورالثقلين، ج3، ص162.

54. خويي، معجم رجال الحديث، ج9، ص54.

55. نجاشي، رجال، ص372، رقم 1018.

56. نجاشي، رجال، ص198، رقم 526.

57. ابن الغضائري، رجال، ص70، رقم 73.

58. علامه، رجال، ص230.

59. مدرس، ريحانة الادب، ج2، ص22.

60. نجاشي، رجال، ص226، رقم 595.

61. تعداد 18 تن از اصحاب ائمه را »اصحاب اجماع« دانسته اند و روايات آنها را تلقي

به قبول کرده اند و حجال از آنها نيست. [تستري، قاموس الرجال، ج1، ص72].

62. مجلسي، مرآت العقول، ج26، ص238.

63. کليني، الکافي، ج7، ص371.

64. عياشي، تفسير، ج3، ص50؛ حر عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ بحراني، تفسير

البرهان، ج6، ص87؛ همو، حلية الأبرار، ج5، ص405.

65. کليني، الکافي، ج7، ص285.

66. ثعلبي، تفسير الکشف والبيان، ج6، ص97.

67. سيوطي، الدّر المنثور، ج4، ص181.

68. طوسي، التّبيان، ج6، ص476.

69. نهج البلاغه، بخش نامه ها، وصيت 47.

70. ابن زهره، غنيه، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج24، ص244.

71. کليني، کافي، ج7، ص283.

72. کليني، کافي، ج8، ص245، ح448.

73. مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص219.