قسمتي از مقدمه دنيا بازيچه دست يهود




يعقوب فرزند إسحاق، که او را اسرائيل (بنده خدا) مي گويند دوازده فرزند داشت که چهارمين فرزند او (يهوذا) بود.

يهوذا و برادرانش با پدر خود يعقوب، در کنعان (فلسطين) سکونت داشتند و پس از واقعه مشهور حضرت يوسف که يهوذا هم در آن شرکت داشت، در سال1740 قبل از ميلاد، کنعان را به عزم مصر ترک گفتند.

آن روزها مصر مملکت پر جمعيّت و با ثروتي بود و هرکس بر آن حکومت مي کرد، چنان بود که بر جهان حکومت مي کند.

هنگامي که برادران يوسف وارد اين سرزمين شدند حضرت يوسف پادشاه آن بود، از اين جهت آنها زندگي بسيار با شکوهي بهم زدند. و کم کم تعدادشان از هزار تجاوز کرده و قبائل متعددي را تشکيل دادند.

اين قبيله ها سالهاي درازي را در أمن و أمان بسر بردند، تا آنکه زمان (فرعون) فرا رسيد و چون ميان او و قبيله هاي بني اسرائيل دشمني هائي از گذشته بود، آنها را ذليل کرده و به گفته قرآن (مردهايشان را کشته و زنانشان را به اسيري برد)(1).



پيش از آنکه حضرت موسي(ع) به پيامبري مبعوث گردد، بني اسرائيل سخت ترين روزهاي خود را زير شکنجه هاي طاقت فرسا و فشارهاي گوناگون فرعون بسر مي بردند.



ولي چون موسي(ع) در حوالي سال1213 قبل از ميلاد مبعوث شد، روحهاي پژمرده آنها را جوان کرده و به جانهاي دربند شده آزادي بخشيد.



امّا اين پيامبر بزرگ، در برابر اين خدمات از آن ها چه ديد و آنها چه پاداشي باو دادند؟



براي مثال يکي از آن پاداشهاي ننگين را تاريخ چنين مي نويسد: شبانگاه حضرت موسي(ع) باتفاق بني اسرائيل، مصر را مخفيانه ترک گفتند و به رود نيل رسيدند، موسي(ع) با عصاي خود آب ها را فرمان داد تا اينکه در ميان رود راهي نمايان شد.



موسي(ع) أمر کرد تا همگي آن راه را در پيش گرفته و از نيل عبور کنند ولي آنها يک صدا گفتند: ما از دوازده قبيله ايم و هر قبيله اي عادات و رسوم خاص خود را دارد، بايداين راه به دوازده قسمت تقسيم شود يعني براي هريک از قبائل يک راه و يک مسير خصوصي باشد، تا فرمانت را اجرا کنيم.



موسي(ع) به دريا ندا داد: تا دوازده مسير باز کند و به فرمان خداوند چنين شد.



ولي آنها يک قدم بجلو نرفتند و عذرشان اين بود:



ممکن است که در ميان راه ما را با يکديگر احتياجي افتد، پس دريا را بگو تا چون پنجره ها سوراخ هائي در ميان ديوارهاي آب باز کند، تا هر قبيله اي بتواند قبائل ديگر را ببيند و با آنها گفتگو کند، و چنين شد.



ولي باز هم برجاي خود ايستاده حرکت نکرده و فرياد زدند:



پاهاي ما برهنه است و زمين دريا رطوبت دارد و تا امر نکني زمين خشک شود ما از آنجا عبور نخواهيم کرد.



خداوند امر کرد... زمين خشک شد ولي باز هم برجاي خود ايستادند و اين بار بي ادبي و وقاحت را به منتهي درجه رساندند و با يکديگر چنين گفتند:



موسي ما را از شهر آواره کرده و اينک مي خواهد که در دريا نابودمان کند تا ثروت و اندوخته هاي ما را بتصرّف خويش در آورد.



موسي(ع) با يک دنيا دهشت، در حاليکه لبخند تلخي بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پيشاپيش آنها به راه افتاد.



اين نخستين تجربه و آزمايش تلخي بود که بني اسرائيل به موسي(ع) نشان دادند.



باز تاريخ مي نويسد: چون بني اسرائيل، از رود نيل خارج شده و به صحراي سينا رسيدند، به موسي(ع) گفتند: ما را از آشيانه خود بيرون آورده و در صحرائي شن زار، سکونت دادي؟ اين چه رفتاري است که با ما مي کني؟ مگر ما سنگ هستيم، مگر ما احتياج به آب و غذا نداريم؟



خدا امر کرد تا از آسمان براي آنها طعام فرستاده و ابري بر آنها سايه افکند و سنگي را امر فرمود تا به آنها آب دهد.



زماني به همين منوال گذشت تا آنکه روزي به موسي(ع) گفتند: ما طعامهاي آسماني نمي خواهيم به خدايت بگو، همان پياز و عدس را براي ما بفرستد زيرا ما آنها را بهتر دوست مي داريم.



موسي(ع) گفت: به نزديکترين قريه ها که رسيديد: آنچه مي خواهيد، خود بکاريد و خداوند ديگر براي شما طعامي نخواهد فرستاد.



نافرماني آنها آنقدر زياد شد، که خدا عذابي بر آنها نازل کرد و آن اين بود که مدّت چهل سال در صحراها و بيابانها سرگردان بودند و آنها که با موسي(ع) از مصر بيرون آمدند، آرزوي شهر را بگور بردند و نوه ها و نواده هايشان با يوشع بن نون سال1500 قبل از ميلاد وارد شهر کنعان شدند(2).



نخستين دولت يهودي هنگامي تشکيل شد که (طالوت) يا (شأوول) در بين سالهاي 1095 ـ 1055 قبل از ميلاد پادشاه گشت، و پايتخت را در سال1049 قبل از ميلاد به يبوس (بيت المقدّس) تغيير داد.



سليمان فرزند داود، که پس از پدرش به مقام پادشاهي و نبوّت رسيد، از بزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخوردار بودند، مي گويند که بناي هيکل سليمان را او ساخت و مدّت هفت سال مهندسين مصر، الجزيره و فينيقيا در آن ساختمان کار مي کردند(3).



پس از مرگ سليمان (بين سال932 قبل از ميلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسيم شد، يکي در شمال که پايتختش سامره (نابلس) بود و ديگري در جنوب که پايتختش اورشليم (بيت المقدّس) بوده است(4).



اين دو دولت مدّت200 سال باهم جنگيدند تا آنکه (سرجون) امپراطور آشوريها 722( قبل از ميلاد) بر آنها پيروز گشت و فرمان داد تا همه يهود را از آن منطقه خارج سازند(5).



پس از آنکه نينوي بدست کلدانيها سقوط کرد (614 قبل از ميلاد) يهود براي بهم زدن ميان آنها و مصريها که بر کنعان حکومت داشتند سخت مشغول فعاليّت شدند، در اثر آن جنگ دامنه داري ميان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (562 قبل از ميلاد) پيروز شد و براي انتقام از يهود اورشليم را خراب کرد و هيکل ها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حرکت داد (586 قبل از ميلاد).



مدّت زيادي را در اسيري گذراندند، تا آنکه (کورش) پادشاه ايران، آنها را که به (اُسراي بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هيکل را بنا کرد (516 قبل از ميلاد)(6).



در ايّام (هيلين) يهود مورد حمله هاي بسياري قرار گرفتند و آخرين آنها وقتي بود که رهبر معروف روماني (قيطس) اورشليم را خراب کرده، هرچه يهودي بود اسير کرد و به (رم) فرستاد، اين حادثه در سال70 ميلادي واقع شد.



و در سال125م (ادريانوس) امپراطور روماني بر آنها حمله کرد اورشليم را خراب نمود و تعداد پانصد هزار يهودي را کشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسير کرد(7).



در عهد (تراجان ـ 106م) تعداد زيادي از يهود مخفيانه وارد اورشليم شده و بناي خرابکاري را گذاردند و چون (ادريانوس) پادشاه روم شد. (117 ـ 138م) اورشليم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبي را بر يهود آزاد کرد.



يهود به رهبري بارکوخيا (135م) شورش کردند، ولي پيروز نشدند، در اين واقعه بيش از580 هزار يهودي بقتل رسيد و آنها که جان سالم بدر بردند، شهر را ترک کرده ادريانوس مجددا اورشليم را خراب کرده و به جاي آن شهر (ايليا) بنا کرد(8).



پس از اين تاريخ، يهود خرابکاري هاي زيادي کردند و بدنبال آن چندين بار قتل عام شدند که خود مسبب همه آنها بودند(9).

صفحه بعد صفات يهود و فشار دولتها صفحه قبل



صفات يهود و فشار دولتها



گوستاولوبون فرانسوي مي گويد: اگر ما بخواهيم صفات يهود را در چند کلمه خلاصه کنيم، بايد بگوئيم: يهود مانند انسانهائي هستند که تازه از جنگل وارد شهر شده اند و هميشه از صفات انساني بي بهره بودند، چرا که همچون پست ترين مردم روي زمين زندگي مي کنند(1).



بني اسرائيل هميشه مردمي وحشي، سفاک و بي غيرت بوده، حتّي در زماني که خود آنها بر کشورهاي خود حکومت مي کردند، باز هم از سفاکي خود دست بر نداشته اند، بي پروا وارد جنگ شده و چون از پاي در مي آمدند، به يک مشت خيالات غير انساني و بي اساس پناه مي بردند. خلاصه آنکه هيچ فرقي ميان يهود و حيوانات نمي توان گذاشت(2).



برجسته ترين صفات يهود، چنانچه قرآن بيان مي کند از قرار ذيل است.



1 ـ قساوت و توحش:



چنانچه خداوند متعال مي فرمايد: (ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلک فَهِيَ کَالحِجَارَةِ اَو أشَدُّ قَسوَةً وَ إنَّ مِنَ الحِجَارةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنهُ الأنهارُ وَ اِنَّ مِنها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخرُجُ مِنهُ الماءُ وَ اِنَّ مِنها لَما يَهبِطُ مِن خَشيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ)(3) پس با اين معجزه بزرگ باز چنان سخت دل شدند که دلهايشان چون سنگ يا سخت تر از آن شد چه آنکه از پاره سنگها نهرها بجوشد و برخي ديگر سنگ ها بشکافد و باز آبي از آن بيرون آيد و پاره اي از ترس خدا فرود آيند (اي سنگدلان بترسيد که) خدا از کردار شما غافل نيست. و در جاي ديگر مي فرمايد:



(فَبِما نَقضِهِم ميثاقَهُم لَعَنّاهُم وَ جَعَلنَا قُلُوبَهُم قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّا مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلا تَزالُ تَطّلِعُ عَلي خائِنَةٍ مِنهُم اِلاّ قَليلاً مِنهُم)(4) پس چون بني اسرائيل پيمان شکستند آنان را لعنت کرديم ودلهايشان را سخت گردانيديم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جاي خود تغيير مي دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد در (تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند و دائم بر خيانتکاري و نادرستي آن قوم مطّلع مي شوي جز قليلي از آنها که با ايمان و نيکوکارند.



قساوت قلب و سنگدلي آنها را تاريخ در تمام اعصار و قرون خود روشن کرده است.



(کاسيوس) در کتاب78 خود در فصل32 در حوادث سال117 م، مي نويسد:... مطابق همين تاريخ يهود در غرب درياي طرابلس به رهبري (آندريا) براي کشتن روميها و يونانيها خروج کرده همه را از دم تيغ گذراندند، سپس خونهايشان را آشاميده، گوشتهايشان را خوردند، سرها و استخوانها را قطعه قطعه کرده و به سگها دادند.



خيلي از ما را هم مجبور کردند که يکديگر را مثل حيوانات بکشيم. تعداد آن کساني که در اين کشتار به قتل رسيدند به220000 نفر رسيد.



و همانند اين کشتار را در مصر و قبرس به رهبري (آرتميون) تکرار کردند و در اين کشتار هم240000 نفر به قتل رسيدند.



در (سافيل) واقع در اسپانيا،138 مسيحي را به يکي از مقابر دور از شهر برده و آنها را با گلوله مجروح و سپس زنده به گور کردند، بطوريکه دستهايشان از قبر بيرون مانده و برخي از اجساد بطور کامل زير خاک پنهان نشده بود.



البته اين قساوت قلب براي يهود، تازگي ندارد و حتّي در همين جنگ اخير (1967م) مسلمانان و اسرائيل هنگامي که آنها بر بيت المقدّس پيروز شدند، به يکي از قريه هاي نزديک شهر حمله برده و مردم بي دفاع و بي گناه از ترس به مسجد پناه بردند. ولي يهود مگر مسجد مي فهمد؟ وقتي همه مردم وارد مسجد شدند هلي کوپترها بر فراز مسجد به پرواز در آمده و دهها نفر از مردم بي گناه و بي دفاع را با مواد منفجره به خون خود آغشته نموده و آتش زدند(5).



2 ـ کشتن انبياءالله:



قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: (وَلَقَد اتَينا مُوسَي الکِتابَ وَقَقَّينا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وَ اتَينا عيسَي ابنَ مَريَمَ البَيِّناتِ وَأيَّدناهُ بِرُوح القُدُسِ أفَکُلَّما جائَکُم رَسُولٌ بِما لا تَهوي اَنفُسَکُمُ استَکبَرتُم فَفَريقا کَذَّبتُم وَ فَريقا تَقتُلُونَ)(6).



و ما به موسي کتاب تورات را عطا کرديم و از پي او پيغمبران را فرستاديم و عيسي(ع) پسر مريم را به ادلّه روشن، حجّتها داديم و او را به واسطه روح القدس اقتدار و توانائي بخشيديم، آيا هر پيامبري که بر خلاف هواي نفس شما اوامري از جانب خدا آورد از امرش سرپيچي کرده از راه حسد گروهي را تکذيب مي کنيد و گروهي را مي کشيد؟



همچنين مي فرمايد: (وَاِذا قيلَ لَهُم امِنُوا بِما أَنزَلَ اللَّهُ قالوُا نُؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا وَ يَکفُرُونَ بِما وَرآءَهُ وَ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقا لِما مَعَهُم قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ اَنبياءَ اللَّهِ مِن قَبلُ اِن کُنتُم مُؤمِنينَ)(7).



و چون به يهود گفته شد ايمان بياوريد به قرآني که خدا براي (هدايت بشر) فرستاده، پاسخ دادند که تنها به تورات، چون به ما نازل شده ايمان مي آوريم و به غير تورات کافر مي شوند در صورتي که قرآن حقّ است و کتاب آنها را تصديق مي کند، بگو اي پيغمبر اگر شما در دعوي ايمان به تورات راستگو بوديد به کدام حکم تورات قبل از اين پيغمبران را کشتيد؟



و باز قرآن مي فرمايد: (لَقَد اَخَذنا ميثاقَ بَني اسرائيلَ وَاَرسَلنا اِلَيهِم رُسُلا کُلَّما جآئَهُم رَسُولٌ بِما لا تَهوي اَنفُسُهُم فَريقاً کَذَّبُوا وَ فَريقاً يقتُلوُنَ)(8).



از بني اسرائيل پيمان گرفتيم (که خدا را اطاعت کنند) و پيامبراني بر آنها فرستاديم (که احکام خدا بياموزند) هر رسولي آمد چون بر خلاف هواي نفس آنها گفت، گروهي را تکذيب کرده و گروهي را کشتند.



عجيب آنکه کشتن پيامبران آنقدر در بين آنها معمول شده بود که صورت طبيعي به خود گرفته بود، چنانچه در روايات است که يهود مابين طلوع فجر تا طلوع آفتاب70 پيامبر را سر بريدند و سپس دکانهاي خود را باز مي کردند مثل اينکه هيچ کاري نکرده اند(9).



از جمله پيامبراني که بدست آنها به قتل رسيدند، يحيي و زکريّا(عليهماالسلام) بودند که فقط بخاطر آنکه آنها را از فحشاء و منکرات منع مي کردند مستحق قتل شدند.



چنانچه مي خواستند (هارون) جانشين حضرت موسي(ع) را به قتل برسانند. و براي عيسي(ع) چوبه هاي دار نصب کردند.



و از همه بزرگتر آنکه پيامبر اسلام(ص) را شهيد کردند چنانچه در تواريخ مي نويسند: پس از فتح خيبر همسر (سلام بن مشکم) يهودي که ظاهرا اسلام آورده بود طعامي از گوشت ران گوسفند مهيّا کرده، و به خدمت رسول اکرم(ص) فرستاد، پيامبر خدا(ص) که هيچ وقت عادت نداشت غذا را تنها ميل کند، (بِشر بن براء) را دعوت کرد بِشر هم دست برده و قطعه اي از آن گوشت را خورد و مقداري از آن را جويد، يک مرتبه لقمه را از دهان انداخته، فرياد زد (به خدا قسم که اين گوشت به من خبر مي دهد که مسموم است) ولي آن زهر آنقدر قوي بود، که بِشر را در همان جا به قتل رسانيده و پيامبر اکرم (ص) را پس از چند هفته شهيد کرد(10).



3 ـ دروغ، افتراء، تحريف:



قرآن مي فرمايد: (وَدَّت طائِفَةٌ مِن اَهلِ الکِتابِ لَو يُضِلُّونَکُم وَ ما يُضِلّوُنَ اِلاّ اَنفُسَهُم وَ ما يَشعُرونَ)(11).



گروهي از اهل کتاب انتظار و آرزوي آن دارند که شما را گمراه کنند، به آرزو نخواهند رسيد و اين را نمي فهمند.



و مي فرمايد: (يا اَهلَ الکِتابِ لِمَ تَلبِسُونَ الحَقَّ بِالباطِلِ وَ تَکتُمُونَ الحَقَّ وَ اَنتُم تَعلَمُونَ)(12).



اي اهل کتاب چرا حقّ را به باطل مشبه مي سازيد تا چراغ حقّ را به باد شبهات خاموش کنيد در صورتي که به حقّانيّت آن آگاهيد.



(مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعنا وَ عَصَينا وَاسمَع غَيرَ مُسمَعٍ وَ راعِنا لَيّا بِاَلسِنَتِهِم وَ طَعناً فِي الدّينِ وَلَو اَنَّهُم قالُوا سَمِعنا وَ اَطَعنا وَاسمَع وَانظُرنا لَکانَ خَيرا لَهُم وَ اَقوَمَ وَلکِن لَعَنَهُمُ اللَّهُ بَکُفرِهِم فَلايُؤمِنُونَ اِلاّ قَليلاً)(13).



گروهي از يهود کلمات خدا را از جاي خود تغيير داده و مي گويند: فرمان خدا را شنيده و از آن سر مي پيچيم و (به زبان جسارت با تو خطاب مي کنند) مي گويند بشنو که کاش شنوا باشي و گويند ما را رعايت کن و گفتار شان زبان بازي و تمسخر به دين است و اگر به احترام مي گفتند که ما فرمان حقّ را شنيده و تو را اطاعت کنيم و تو سخن ما بشنو و به حال ما بنگر، آنان را نيکوتر بود و به صواب نزديکتر. خدا آنها را چون کافر شدند لعنت کرد که به جز اندکي از آنها (لايق رحمت خدا نيستند) ايمان نمي آورند.



(... مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَومٍ آخَرينَ لَم يَأتُوکَ يُحَرِّفُونَ الکَلِمَ مِن بَعدِ مَواضِعِهِ...)(14).



و نيز اندوهگين مباش از يهوداني که جاسوسي کنند، سخنان فتنه خيز به جاي کلمات حق تو به آن قومي که از کبر نزد تو نيامدند، مي رسانند (مانند يهودان خيبر) (آنها از دشمني و عناد به اسلام کلمات حقّ را بعد از آنکه به جاي خود مقرّر گشت) به ميل خويش تغيير دهند.



4 ـ مکر و خدعه:



اين دو صفت دو عصاي ضخيمي است که هميشه يهود در کارهاي خود بر آنها تکيه مي کنند. مکر و خدعه در ذات هر يهودي است، در هرکجا و در هرکاري که انجام مي دهد با او همراه مي باشد.



قرآن مي فرمايد: (وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَاللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُالمکِرينَ)(15).



يهود با خدا مکر کردند، خدا هم در مقابل با آنها مکر کرد و از همه کس خدا بهتر مکر تواند کرد.



(يا اَيُّهاالرَّسُول لايَحزُنکَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الکُفرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِاَفواهِهِم وَلَم تُؤمِن قُلُوبُهُم...)(16).



اي پيغمبر غمگين از آن مباش که گروهي از آنان که به زبان اظهار ايمان کنند و به دل ايمان نياورند به راه کفر مي شتابند.



5 ـ مال اندوزي و ثروت پرستي:



وقتي که موسي(ع) براي آوردن الواح به کوه طور رفت و سامري گوساله اي از طلا و نقره براي آنها ساخت، از آن روز تا به امروز ثروت بزرگترين معبود يهود است.



هر يهودي سعي مي کند مالهاي جهان را تحت اختيار خود در آورد و ازاين راه اختيار دار مردم باشد.



خداوند متعال مي فرمايد: (وَلَقَد جائَکُم مُوسي بِالبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَ اَنتُم ظالِمُونَ)(17).



و با آن همه آيات و دلايل روشن که موسي براي شما آشکار نمود باز گوساله پرستي اختيار کرديد در غياب او، که مردمي سخت ستمکار بوديد.



(وَ تَري کَثيرا مِنهُم يُسارِعُونَ فِي الاِثمِ وَالعُدوانِ وَ اَکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ ماکانُوا يَعمَلُونَ)(18).



بسياري از آنها را بنگري که در گناه و ستمکاري و خوردن حرام مي شتابند، بسيار کار بدي را پيشه خود ساخته اند.



6 ـ پيمان شکني و نقض عهد:



اگر امکان داشت تا پيمان شکني را مجسّم کنيم... مي بايستي به يهود نگاه کرد. چه پيمانها و عهدهائي را که زير پا نهادند و شرافت انسانيّت را لگدمال نمودند؟



هنگامي که پيامبر اسلام(ص) خندق را حفر کرد و مانع عبور سپاه کفار شد، يهود (بني قريظه) که هم پيمان رسول الله(ص) بودند يک جلسه اضطراري تشکيل داده و با خود قرار گذاشتند، که آنها از پشت بر لشکر اسلام حمله کنند و هم از طرف ديگر کفار بر آنها حمله ور شوند تا بدين وسيله اسلام را از ريشه نابود سازند، ولي سرانجام لشکر أحزاب شکست خورد و اين بار نوبت اين قبيله خائن رسيد.



پيامبر اکرم(ص) مدّت25 روز آنها را محاصره کرد، تا بالاخره تسليم شدند.



بعد از آن700 مرد سلحشور را دربند کرده خدمت پيامبر اسلام(ص) آوردند، پيامبر اکرم فرمود: هرکس را که مي خواهيد انتخاب کنيد تا در باره شما قضاوت کند. آنها (سعد بن معاذ) را که قبلا از همان قبيله خيانت کار بود انتخاب کردند، سعد که طبيعت آنها را مي دانست أمر کرد، تا تمام مردها را گردن زده و زنهايشان را اسير کنند. هنگامي که پيامبر خدا(ص) قضاوت سعد را شنيد، فرمود: بخدا قسم حکم تو مطابق حکم خدا بود(19).



7 ـ فساد اخلاق:



فساد اخلاق، يکي از وسائل شرافتمندانه پيشرفت يهود است و به قول هيتلر هر دُملي را که انسان بشکافد خواهد ديد که ميليونها يهودي داخل آن مشغول فسادند(20).



قرآن مجيد مي فرمايد: (لُعِنَ الَّذينَ کَفَرُوا مِن بَني اِسرائيلَ علي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابنَ مَريَمَ ذلِکَ بِما عَصَوا وَ کانُوا يَعتَدُونَ کانُوا لا يَتَناهَونَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئسَ ما کانُوا يَفعَلوُنَ)(21).



کافران بني اسرائيل به زبان داود و عيسي بن مريم مورد لعن و نفرين واقع شدند که نافرماني حکم خدا کرده و از حکم حقّ سرکشي کردند، آنها هيچگاه از کار زشت خود (با آن همه پند و اندرز رسولان) دست بر نداشتند و آنچه مي کنند چقدر زشت و ناشايسته است.



8 ـ ربا خواري:



قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد:



(فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّباتٍ اُحِلَّت لَهُم وَ بِصَدّهِم عَن سَبيلِ اللَّهِ کَثيرا وَاَخذِهِمُ الرِّبوا وَقَد نُهُوا عَنهُ وَاَکلِهِم اَموالَ النّاسِ بِالباطِلِ وَ اَعتَدنا لِلکافِرينَ مِنهُم عَذابا اَليما)(22).



پس به جهت ظلمي که يهود (در باره پيامبران و عيسي(ع) و در حقّ خود) کردند و هم بدين جهت که بسياري از مردم را از راه خدا منع نمودند، ما نعمتهاي پاکيزه خود را که بر آنان حلال بود، حرام کرديم و از اين جهت که ربا مي گرفتند، در حالي که از آن نهي شده بودند، نيز از اين رو که اموال مردم را به باطل (مانند رشوه و خيانت و سرقت) مي خوردند. و ما براي کافران آنها عذابي دردناک مهيّا ساختيم.



اين شمه اي از صفات رذيله و برجسته يهود است و شايد همين عادات و روشهاي ناپسند بوده که هميشه آنها را تحت فشار دولتها قرار مي داد و همين سبب شد که يهود را از بيشترين کشورهاي جهان اخراج کنند.



در سال1290 ميلادي يهود، مردم (انگلستان) را بستوه در آورد، در نتيجه (ادوارد) فرمان داد که همه آنها را از کشور انگلستان بيرون کنند و در اعلاميه اي که از طرف او منتشر شد آمده بود که: يهود بايد قبل از عيد قدسين از کشور انگلستان خارج شوند و چنانچه کسي از اين تاريخ خارج نشود او را اعدام کرده و به دار آويزان کنند و جسدش را چهار قسمت بنمايند.



در اثر اين فرمان، تعداد16000 يهودي که ساکن انگلستان بودند آنجا را ترک کرده و تمام اموال آنها مصادره شد.



پس از اين تاريخ مدّت400 سال ورود يهود به انگلستان ممنوع بود، تا آنکه (کرمويل) در سال1657 ميلادي تحت شرائطي اجازه داد که وارد کشور انگلستان شوند(23).



در همين سال براي نخستين بار به يهود اجازه داده شد که اوّلين کنيسه خود را در لندن بنا کنند.



و فقط در سال1674 به يهود (آمريکا) که در آن وقت يکي از مستعمرات بريتانيا بود اجازه دادند که علنا عبادت کنند. و در سال1841 اولين روزنامه يهودي در انگلستان منتشر شد.



در کشور فرانسه (لويس اغسطس) يهود را از آن کشور بيرون کرد و تا مدّت20 سال از ورود آنها جلوگيري نمود. و در عهد (فيليپ زيبا) براي دومين بار آنها را از فرانسه بيرون کرده و تمام دارائيهاي آنها را مصادره نمود. و در سال1341 ميلادي، مردم بر عليه يهود شورش کرده و هزاران يهودي را سر بريدند، اين شورش چندين سال ادامه داشت، بطوريکه در سال1394 يک يهودي در کشور فرانسه وجود نداشت.



در سال1492 به آنها اجازه داده شد که وارد فرانسه شوند، ولي تا اواسط قرن شانزدهم به آنها اجازه سکونت در شهر را ندادند(24).



يهود چندين بار در کشور (آلمان) طرد شدند که آخرين مرتبه بدست هيتلر انجام گرفت و مدّت12 سال وحشت ناکترين شکنجه ها را از طرف نازيها تحمّل کردند.



ما نمي دانيم هيتلر روي چه اساسي آنها را نابود کرد، ولي همين قدر مي دانيم که يهود ملتي پست و بي شرافت است و انسانيّت از دست او زخمهاي زيادي بر تن دارد و آنچه بر سرش آمده کيفر خونريزيهاي او نخواهد بود.



در کشور (اسپانيا) در تاريخ31 مارس سال 1492 (فرديناند) اعلاميه اي صادر کرده و در آن از يهود خواست که تا آخر ماه يوليو اين کشور را براي هميشه ترک گويند، در اثر اين فرمان تعداد500000 يهودي از اسپانيا خارج شدند.



همچنين از کشورهاي (شوروي سابق، لهستان، ايتاليا، روم، بلغارستان، سويس و مجارستان) يهود چندين بار طرد و اخراج شدند.



آرمانهاي غير انساني



يگانه آرمان يهود که صراحتا اعلام مي شود آن است که يک دولت يهودي جهاني بپا کنند، يعني همه دنيا را تحت تصرّف خويش در آورند.



اين حکومت بنا به گفته خود آنها از اسرائيل سرچشمه خواهد گرفت و پس از غلبه بر (نيل تا فرات) در راه آن گامهاي بزرگتري خواهند برداشت.



به عقيده آنها، اگر از (نيل تا فرات) را بدست بياورند بقيه مناطق، خواهي نخواهي تسليم خواهند شد، زيرا اين منطقه که با منابع سرشار خود ثروتمندترين مناطق جهان را تشکيل مي دهد، گلوي دنيا محسوب مي شود و کسي که بتواند بر آن حکومت کند چنان است که بر جهان حکومت داشته است.



تورات مي گويد: در آن روز به ابرام (ابراهيم) گفت: اين زمين را به نسل تو خواهم داد، از نهر مصر تا نهر بزرگ فرات(25).



تا آنکه خداوند تو و نسل تو باشم... همه زمين هاي غربت تو را به تو و نسل تو بر مي گردانم... زمين هاي کنعان را به ملک ابدي تو خواهم در آورد(26). يهود پروردگار ما در (حوريب) با ما سخن گفت: بس است آنچه در اين کوه توقف نموديد، برويد بالاي کوه اموريين جنوب و سواحل دريا و زمين هاي کنعان و لبنان تا نهر بزرگ فرات را به تصرّف درآوريد. داخل شويد و زمينهائي را که خداوند به آنها قسم ياد کرده که آنها را به ابراهيم و اسحاق و يعقوب و فرزندان آنها بدهد تملّک کنيد(27).



يهود براي تحقّق بخشيدن به اين نويدها و مژده هاي ديگري که در (تلمود) وارد شده است در مرحله اوّل يک حکومت مخفيانه مرکب از300 يهودي را تشکيل داد و يک نفر را (وارث سليمان و داود) بعنوان پادشاه آن انتخاب نمود.



اين حکومت مخفي در حقيقت صاحب مال، نفوذ و همه کاره اروپا بود(28).



آقاي (ولترراتنو) يهودي در روزنامه خود در تاريخ 25/12/1909 مي نويسد: سرنوشت اروپا فقط بدست300 نفر که هريکي رفقاي ديگر خود را بخوبي مي شناسد تعيين مي گردد. اين300 نفر که همه يهودي مي باشند، داراي وسائل کافي براي سرنگون ساختن رژيمهاي مخالف هستند.



يهود اين حکومت جهاني خود را به يک افعي بسيار بزرگي تشبيه مي کنند که از سال70م، براي نابود کردن جهان در حرکت است. دُم اين افعي در فلسطين باقي خواهد ماند و سر آن به حرکت خواهد آمد، تا آنکه تمام دنيا خراب شود و در اين وقت سر او از اين جهانگردي ننگين خود باز گشته و در شهر بيت المقدّس زير پرچم يهود آرام خواهد گرفت.



ولي چون اين آرمان کاملاً غير انساني، با وجود اديان و اخلاق، امکان پذير نبوده است، آنها سخت مي کوشند تا از اخلاق و دين مفهومي باقي نماند.



خاخام (ريچران) در يکي از سخنراني هاي خود که بر سر قبر (سيمون بن يهوذا) در شهر براغ سال1869م، ايراد کرده و در مجله (کانت مپران) که در تاريخ 1/7/1880م، چاپ شده است، مي گويد: پدران گذشته ما هر ساله کنفرانسي بر سر اين قبر تشکيل مي دادند و اين وظيفه ما است که اوّل هر قرن اين کنفرانس را تشکيل داده و براي سيطره بر جهان طرح و برنامه ريزي بنمائيم.



اکنون هيجده قرن از جنگ يهوذا تا اين زمان مي گذرد، براي اين که خداوند وعده داده است ابراهام قدرت پيدا مي کند بر جهان و در اين مدّت يهود، اهانتها و جسارتهاي زيادي بخود ديده و چندين بار قتل عام شده، ولي آنها تسليم نشده و اگر در دنيا پراکنده مي باشند علّتش اين است که دنيا ملک آنها است.



و اضافه مي کند: اينک ملّت ما گامهاي بزرگي را بسوي قله جهان برداشته و هر روز که مي گذرد بر قوّت و قدرت و نفوذ ما افزوده مي شود. ما خداوند اين زمان را که عبارت از طلا است مالک هستيم، همان خداوندي که هارون آن را بصورت گوساله اي در آورد و ما آن را پرستش کرديم و اينک بصورت خداوند تمام مردم جهان در آمده است. در آن لحظه که طلاهاي جهان بدست ما در آيد وعده هاي أبراهام (ابراهيم(ع)) را عملي خواهيم کرد و بر جهان سيطره کاملي خواهيم يافت.

پي نوشت:

1 ـ سوره بقره، آيه49.

2 ـ (موقف علماء الاسلام من اليهود)، چاپ کربلا، صفحه10.

3 ـ مجله العربي چاپ کويت7، شماره 109، سال1967.

4 ـ فلسطين والضمير الانساني، صفحه54.

5 ـ مجله العربي شماره109 صفحه54.

6 ـ تاريخ الاسرائيلين ـ تأليف شاهين مقاريوس، چاپ المقتطف1904.

7 ـ مجله العربي109، صفحه55.

8 ـ تاريخ القدس، تأليف عارف المعارف، چاپ دارالمعارف1951.

9 ـ براي توضيح بيشتر به کتاب (خطراليهودية العالمية)، تأليف عبدالله التل مراجعه شود.

10 ـ موقف علماءالاسلام من اليهود، صفحه29، مکتب اسلام شماره 3، سال9، صفحه162، معروف اين است که پيامبر در موقع بيماري خود چنين مي فرمايد: اين بيماري از آثار غذاي مسمومي است که آن زن يهودي پس از فتح خيبر براي من آورد. زيرا اگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولي آن زهر با آب دهان پيامبر کمي مخلوط شد و روي دستگاههاي بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.

11 ـ سوره آل عمران، آيه69.

12 ـ سوره آل عمران، آيه71.

13 ـ سوره نساء، آيه46.

14 ـ سوره مائده، آيه41.

15 ـ سوره آل عمران، آيه54.

16 ـ سوره مائده، آيه41.

17 ـ سوره بقره، آيه92.

18 ـ سوره مائده، آيه62.

19 ـ قصص الانبياء.

20 ـ (تاريخ آلمانيا الهتلريه)، جلد1.

21 ـ سوره مائده، آيه78 و79.

22 ـ سوره نساء، آيه160 و161.

23 ـ مجله (الآداب)، 11/1957، صفحه43.

24 ـ (خَطَر اليهودية العالمية علي الإسلام والمسيحية)، صفحه114.

25 ـ سفر پيدايش اصحاح، صفحه15.

26 ـ همان مدرک، صفحه17.

27 ـ تثنيه اصحاح اوّل.