يادداشتي درباره فيلم قدمگاه


قدمگاه پس از پرواز در نهايت (ساخته شده در سال????) دومين اثر محمدمهدي عسگرپور است. او که به دليل تصدي گري در امور اجرايي و مديريتي سيزده سال از فيلم سازي فاصله گرفته بود، امسال موفق به اکران قدمگاه شد. عسگرپور با اين اثر نشان داد قصه گوي متبحري است. او شخصيت ها را به موقع و يک به يک معرفي کرد و نقش هر کدام را در جايگاه خود قرار داد. ...

دقت او در حفظ و انسجام تم مرکزي داستان وعدم افت پيرنگ اصلي روايت، عناصر با اهميتي است که عسگرپور توجه ويژه اي به آنها داشته است.شکل اوليه شناخت شخصيت ها در ابتداي فيلم در موقعيت تثبيت شده اي اتفاق مي افتد. همه چيز سرجاي خود است و هرچند نخاله هايي چون مروان و حسن موي دماغ باستان شناس هستند، قصه در خدمت معرفي تيپ هاي فرعي است که مخاطب با آنها مجانست پيدا کند. ما از همان ابتداي فيلم رحمان را خوب مي شناسيم. اما عسگر پور با زيرکي خاصي هم از او شناخت به ما مي دهد و هم او را نمي شناساند. نحوه توزيع و دقت محمدرضايي راد به عنوان فيلم نامه نويس در جهت ارائه اطلاعات به موقع و په جا، لذت و کنجکاوي توأماني براي مخاطب ايجاد مي کند. همين امر معماي اوليه اثر را شکل مي دهد وهرچند در ابتدا چندان با اهميت جلوه نمي کند. اما اندک اندک و با گسترش قصه و نقش افراد در مرکزيت ماجرا و ارتباط آنها با شريان اصلي وقايع هرکدام از المان ها را از اهميت بالايي در راستاي هسته مرکزي داستان نشان مي دهد. اين که رحمان درصدد شناخت هويت خود بر مي آيد به خودي خود توجيه منطقي محسوب نمي شود. او سال هاي گذشته هم مي توانست اين سؤالات را با همين کنجکاوي و سماجت مطرح کند. قراردادن شکل و مضمون مذهبي در پيش و پس زمينه ماجرا تمام معادلات وموقعيت ها را هدايت مي کند واين يعني متد تقدير دربدنه اصلي و پيش برنده قصه. شناخت حقايق نامکشوف براي رحمان به راحتي برايش ميسر نمي شود. اين اتفاق در روز مقدس و متبرکي مي افتد و خواب رحمان و اذن امام عامل تغيير شرايط مي شود.

عنصر مهم تر سوء تفاهمي است که در ميان شخصيت ها از يکديگر وجود دارد و اين عملاً از باورها وندانسته ها ناشي شده است. کسي باور نکرده است که علت بچه دار شدن گوهر اداي نذر او براي گرفتن حاجت بوده است وهمچون مريم قديسه رحمان را به دنيا مي آورد.

کسي باور نمي کند، رحمان با آن سابقه به زعم روستاييان سياه، مادرش تا اين حد مورد عنايت امام زمان باشد. اين موقعيت سازي در نهايت بستري مي شود براي آشکار شدن هويت آدم هايي که در پوشيده ماندن گناه دسته جمعي و ناآگاهانه شان از عنايات غيبي ، تلاش مي کنند. اينجا اين سؤال مطرح مي شود که گناهکار واقعي کيست. و اين لازمه هر نوع شناختي است که پس از چندي تغييرها، موقعيت هاي جديد و سؤالات و شايد اتفاقات گراني را با خود به همراه آورد.

سرنوشت مروان وحسن با رفتار وعملکرد اجتماعي شان که در طول فيلم از طرف اطرافيانشان نقد مي شود، سرنوشت مؤاخذه گونه و عبرت انگيزي است. در ثاني پرسشي که رحمان درابتدا الگوي مهمتري که عسگرپور به آن اهتمام ورزيده، انتظار به عنوان مفهومي آشکار کننده ودر عين حال حاوي مؤلفه هايي چون صبر و شکيبايي و رأفت است... مطرح مي کند، اندک اندک به شخصيت هاي ديگر نيز سرايت مي يابد. آنها را به گذشته ها مي برد و ارتباطات آنها با واقعه پيش آمده را واکاوي مي کند. موقعيت به ظاهر متعادل اوليه شان را در تعليق قرار مي دهد و همان طور که اشاره شد در ايجاد وضعيت نامتعادل ثانويه نقش الگوهاي ماورايي، اصلي ترين مؤلفه و کاربست محسوب مي شود.

الگوي مهمتري که عسگرپور به آن اهتمام ورزيده، انتظار به عنوان مفهومي آشکار کننده ودر عين حال حاوي مؤلفه هايي چون صبر و شکيبايي و رأفت است. فيلم بيان مي دارد که جنس صبر براي ظهور امام زمان و ديدگاههاي مختلف براي رودررويي و ذهنيت نسبت به او متفاوت است و حد و حدود آن را عمل وعنايت تعيين مي کند. فيلم در پايه ريزي اين مفهوم شکلي شريعت محورانه رادر تم مضموني اثر جاي مي دهد که خود را در قصه هويدا مي سازد.

نحوه کسب نامشروعي که گروه مرد بازاري (رضا کيانيان) از راه استخراج عتيقه جات به دست مي آورند و اينکه در نهايت نيز رحمان با آن خانواده وصلت نمي کند و همان طور که پيشتر اشاره شد، سرنوشت آدمهاي اين گروه که حريم شريعت را زيرپا مي گذاشتند، از جمله رويکردهاي فيلمساز بوده است.

قصه فيلم و ايده هاي به کار رفته درداستان در نهايت بار دراماتيکي دارد وهرچند روان و روشن و با دقت پيش مي رود واجرا مي شوداما در عين حال پختگي ومنطق خودرا حفظ کرده است. وقايع و شخصيت ها با مجانست باهم پيش مي روند. دراين ميان استفاده از برخي شيوه ها در معرفي و موقعيت شناسي به همان ميزان که لازم مي آمده است ناکارآمد و غيرضروري نيز محسوب مي شده است.براي معرفي کليه شخصيت ها واز جمله رحمان، موقعيت و شرايط و در عين حال ارتباط افراد با هم لازم نبود يک مأمور سرشماري به هر منزلي سرک بکشد و رحمان را در آنجا ببيند تا او نيز سفره دلش را براي او باز کند وخيلي غيرتصويري و با ساده ترين شکل ممکن به معرفي منطقه بپردازد. به ديالوگ هايي که حسن سرزده و با ديدن گوش و ايستادن رحمان به او مي گويد، توجه کنيد: حسن: گوش وايستادي . رحمان: نه گوشت خريدم. و اين درحالي است که ما مي دانيم لحظاتي پيش او در قصابي گوشت مراسم را تهيه و آورده است. حيف نيست ديالوگ نويس ظريفي که از اين نمونه هاي قوي ديالوگ که در اين اثر فراوان ديده مي شود، براي معرفي شخصيت ها اين گونه ساده نگر باشد. و يا به راحتي به حذف باستانشناس و گروهش که مي دانيم مقارنت خاصي با ايده جست وجو در فيلم دارند بپردازند و موقعيت ها نمازگاه حسن و مروان را پس از واقعه رها کند و يا موضوعاتي چون تفکيک مغازه ميان برادران (صديقي کيانيان) را مطرح و سپس به فراموشي سپارد.

عسگرپور، رضايي راد و عوامل اصلي که قدمگاه را ايجاد کردند نشان دادند مي توان قصه پردازي سنجيده اي از شرايط اجتماعي ارائه داد و مسائل مهم و در عين حال در مقابل چشم را که کمتر به آن توجه و پرداخته مي شود، با بسترها وروش هاي نو روايت وبيان کرد و قدمگاه را به وجود آورد که کمتر راضي شده است به قصه در ابتدا خامش تک بعدي نگاه کند و اين ويژگي را به دست مي آورد که با سنجش جوانب و اهميت به شخصيت ها و وقايع فرعي مي توان چندباره به حفظ و ارائه هسته مرکزي قصه پرداخت و اين چشم داشت اندکي است که کليت سينماي ايران از آن دريغ مي ورزد.