ويژگي هاي عصر ظهور



جهاني شدن به تعبير امروزي اگر موردنظرتان باشد به معني globalization يک واژه اي است که اخيراً جايگزين اصطلاح development شده است و خود development جانشين يک لفظ ديگر به نام progress و همينطور خود progress يکي از مظاهر منورالفکري و منورالفکري از فضايل و نشانه هاي فراماسونري و ليبراليسم است. مي بينيد اين اصطلاحات در تاريخ جديد به تدريج شکل گرفته و بوجود آمده است. امروز ظاهراً جهاني شدن مد است و همه از جهاني شدن صحبت مي کنند. يکي دو دهه پيش همه از توسعه development صحبت مي کردند. چند دهه قبل از آن از ترقي صحبت مي کردند از دولت وفار goverment welfare صحبت مي کردند. فعلاً جهاني شدن ظاهراً تب و تابش شديدتر از بقيه است. ما هم بهرحال، چون اصطلاح زايمان ته کشيده است اغلب منتظريم ببينم که در جهان چه اصطلاحي طرح مي شود بلافاصله برويم و ببينيم اين اصطلاح را در فرهنگ خودمان و در عالم خودمان چيست؟ و از اين طريق آن انفعال را به يک فعل تبديل کنيم، يعني وقتي که ما مفعول جهاني شدن مي شويم، سعي مي کنيم در مفهوم جهاني شدن تصرف بکنيم کاري که در صد، صد و پنجاه ساله اخير، هميشه اين کار را کرده ايم يعني دايماً، اصطلاحات، مفاهيم را تغيير داده ايم براي اين که مطابق آرزوها و اميال و شأن ما بشود و شأنمان حفظ شود، تبديل به يک موجود استحاله شده در جهان نباشيم. چون نمي توانيم زير بار قدرت بيگانه برويم و شيعه اصولاً از اول تاريخ تا به امروز، از آغاز تاريخ اسلام به اقتداي پيشواي خودش امير مؤمنان حضرت علي(ع) و ائمه معصومين هميشه بهرحال مستقل بوده و در جامعه اکثريت مسلمان، يک تمايز کاملاً آشکاري داشته است نمي تواند خيلي انفعال را بپذيرد. بنابراين سعي مي کند اصطلاح را در عالم خودش تجزيه و تحليل بکند و به يک شکل نويي طرح ريزي کند.

آن چيزي که از globalization يا جهاني شدن تعبير مي شود کرد، شايد معادل باشد با westerinization يعني غربي شدن، آنچنان که غرب مي فهمد، صورت تمدني غرب مي شود و بقيه تمدنها بصورت ماده تمدني درمي آيند و در اختيار اين صورت قرار مي گيرند، البته زبانها به اين سادگيها از بين نمي روند. زبانها سر جايشان هستند. فرهنگهاي مختلف ظاهراً سر جايشان هستند. مذاهب مختلف ابراهيمي و غير ابراهيمي سر جايش هست اما همه اينها ماده مي شوند براي صورت غرب و در خدمت غرب در مي آيند و غرب را توجيه مي کنند و تقريباً خيلي از جريانها اين را پذيرفته اند. تقريباً چه در جهان اسلام بصورت ليبراليسم اسلامي و چه بصورت سوسياليسم اسلامي و جريانهايي که بهرحال التقاطي هستند دائماً اين ترکيب ها را انجام مي دهند. نئوليبراليست هاي اسلامي، دموکراتهاي اسلامي خلاصه از اين نوع که همگي حکايت از جهاني شدن مي کند يعني تبديل شدن فرهنگ اسلامي و تمدن اسلامي به ماده اي براي صورت تمدن غربي.

فکر مي کنيد خود بحث جهاني شدن از کجا شروع شد با توجه به اين که تاريخ توليدش هم به نظر شما خيلي طولاني نيست.

اين در پي پيدا شدن مؤسسات عظيم اقتصادي تجاري و رسانه هاي فراملي که تقريباً جهان را به تدريج به هم متصل مي کرد يک تئوري ابتدايي توسط مارشال مک لوهان مطرح شد به نام دهکده جهاني که در واقع دهکده جهاني حکايت از همان نظريه پيشرفت يا ترقي درهاي قبل يا همان در حال توسعه بودن يا توسعه يافتگي که درهاي گذشته را به ذهن متبادل مي کرد. بالاخره بشر به اين نظريه globalization رسيد که در واقع به مفهوم جهاني شدن علم و فرهنگ و اقتصاد است. اما اين ظاهر ماجراست بالاخره در اين فرهنگ جهاني سلسله مراتب وجود دارد. قدرتهاي برتر، ابرقدرت وجود دارد تا قدرتهاي متوسط و بالاخره ضعيف. همه بايد در اين سلسله مراتب جهاني قرار بگيرند و سازمان ملل متحد يا در واقع بهتر است سازمان دول متحد بگوييم کارش اين است که همه جهان را به آن شکلي که غرب مي خواهد صورت غربي و نوع آمريکايي و آنگلوساکسوني و يهودي اش مي خواهد طبق آن سازمان بدهند و در واقع از جهان استفاده کنند تصرفش بکنند يک تصرف با ارادت يإ؛ کراهت، به دلخواه يا جبر. به هر صورت جهان را به تعبيري متصرف بشوند و متصل کردن به سازمان تجارت جهاني و قوانين بين المللي و برداشتن مرزهاي فرهنگي، آن فرهنگ غربي پمپاژ شود. اقتصاد و فرهنگ و سياست غربي به کشورهاي مختلف پمپاژ بشود و در واقع اين بتوانند آن طرفي که مي خواهند ببندند.

اصل رباهاي بحث جهاني چيست و از کجاست؟

عرض کردم خود مفهوم جهاني شدن تئوري پيشرفته تري از همان دهکده و مسأله توسعه يافتگي. شروعش از همين جاست. البته مال همين يکي دو دهه اخير است و تفکر و اصطلاح جديدي است و غرب وقتي همه جاها را مي گيرد جهاني مي شود. ديگر جايي نمانده است که غرب نتواند به آن سلطه پيدا کند. از نظر سياسي تقريباً به اکثر قسمتهاي جهان، الا کشورهاي انگشت شمار که تحت عنوان شورش و کشور طغيان گر تلقي مي شوند مثل ايران، کره، کوبا، سودان، ليبي، سوريه و لبنان، کشورهايي که به هر نحوي حاضر نيستند تحت فرمان ارباب بزرگ و منقش بزرگ دربيايند و بهرحال به انحاء مختلف مقاومت مي کنند. البته اين تعبير بر اين نيست که مردم جهان تسليم وضع موجود شده اند چون مردم جهان سازمان نيستند بصورت توده هاي پراکنده اي هستند در سراسر جهان. اينها تسليم وضع موجود نشده اند، منتها دولت چون يک نهاد رسمي است و راحت تر مي شود فروش کرد و تسليمش کرد. مجبور است به خيلي از مسايل پاسخگو باشد. سفير دارد، وزير دارد، وکيل دارد، آدمهاي مختلفي دارد از نظر بين المللي بايد پاسخگو باشد اين است که آن شکننده تر است تا ملت. خيلي از دولتها را از بين برده اند اما ملتها را نمي توانند از بين ببرند. دولت فلسطين ما امروز نداريم اما ملت فلسطين هست. بهرحال فرهنگ مقاومتر از سازمانهاي سياسي وضعي و قراردادي است.

بر چه پايه و اساسي استوار است؟

با پذيرش اصول و مباني فرهنگ و اقتصاد غربي. توسط سازمانهاي بين المللي همه جهان بصورت يک فرهنگ واحد و يکسان ساز درمي آيند و يک فرهنگ واحد ميان همه اينها بايد سيطره پيدا کند، همه گوش به فرمان باشند و گوش بکنند. هيچ قدرتي حق خلاف جمع رفتن را نمي تواند پيدا کند و بايد او را مهارش بکنند حالا در جهان شايد اين بخش از جهان که تقريباً مقاومتش شديدتراست خاورميانه است. چرا که خاورميانه هنوز قواعد و مقتضيات مدرنيسم را نپذيرفته است و هر چند که بهره مند از ظواهر مدرنيسم است اما تسليم اقتضائات مدرنيسم نشده است. نه تسليم شرايط مدرن شده است. سازمانهاي مدرنش اغلب درب و داغون است. ارتشش، نهادهاي دولتيش، تکنولوژي اش فاقد انجام است. جريان توليد علم در اين کشورها خيلي سست و ضعيف است تمام قدرت اينها بر روي تجارت است. يعني هر چه دارند به تجارت نفت است و تجارت کالا و الا درآمدي از ناحيه تجارت علم ندارند. تجارت نرم افزارها ندارند؛ تجارت سخت افزارها ندارند؛ حجم کل کشورهايي که نام مسلمان دارند که بالاترينش تعلق دارد به اندونزي و مالزي و ترکيه و مصر و بعد ايران نسبت به يک اقتصاد اروپا مثل لوکزامبورگ و يا بلژيک چيزي نيست و قابل مقايسه نيست.

حالا ما الان در ادبيات رايج که مي شنويم دولت است يکي جهاني شدن و ديگري جهاني سازي اين دولت چه نسبتي با هم دارند؟

فرقي نمي کند حالا جهاني سازي بيشتر ناظر بر جنبه فاعليت است و جهاني شدن ناظر بر جنبه مفعول شدن و منفعل شدن است. يک عده بايد جهاني بشوند و يک عده بايد جهان را بسازند. مسلم آنهايي که در تمدن جديد غربي در تمدن اومانيستي و ليبراليستي غرب توليد کننده تر هستند حجم GNP بالاتري دارند، حجم توليد علم در آنها بالاتر است يک اصطلاح جديدتر که در اقتصاد آورده اند اين است که به جاي GNP حالا من خيلي حضور ذهن ندارم. اصطلاحاتي هست که جديداً وارد مي شود توليد ناخالص علم و اطلاعات، IT ، بجاي GNP ,Production ، مثلاً IT را مي گذارند. GNIT توليد ناخالص تکنولوژي اطلاعات يا مثلاً ITC و اصطلاحات از اين قبيل ,Information sciense Information technology يعني در واقع الان مي گويند GNP خيلي مهم نيست بلکه تکنولوژي اطلاعات و قدرت اطلاع رساني و افکار عمومي جهان را تحت تأثير قرار دادن آن مهم است. رسانه ها چقدر قدرت دارند و چقدر مي توانند بر جهان سيطره پيدا کنند و از حماقت بخشي از مردم سوء استفاده کنند و آنها را مثل پشه هاي دم باها بسوي غايتهاي خودشان سوق بدهند و اين اتفاق در دنيا در واقع دارد مي افتد که شايد چند ميليارد از اين هفت هشت ميليارد جهان که بيش از نيمي از آنهاست تحت تأثير اين امواجند و بقيه هم منفعلند. بهرحال آن يک طرف ماجرا يک حالت سيطره داشتن انديشه و تفکر است و جنبه توليد کنندگي است کشورهايي مثل کوشر ما سهم آنچناني ندارد. همين مشکل از نظر بيروني هست و هم دروني هست. خب از طرف بيروني اين است که خيلي موافق نيستند که يک کشور اسلامي تبديل به يک قدرت مدرن شود، منتها با اراده سياسي متفاوت و بدون اتحاد بين المللي آن طرف قابل قبول براي آنها نيست و خيلي خطرناکتر از چيني ها و شوروي سابق براي آنها خواهد بود. در نتيجه آنها مي خواهند که ضمن اين که اگر هم قرار است مدرن بشوند بايد در خانواده فرهنگ غربي قرار بگيرند و در واقع اتصال پيدا بکنند و آن قواعد و اصول بازي تمدن غربي را رعايت کنند. اينها حتي ترکيه را هم نمي توانند به راحتي قبول کنند و علتش هم روشن است و آن اين است که نهادهاي فرهنگي و تفکر ترکي ترکيه نتوانسته است خودش را با تفکر مسلط اروپايي وفق دهد. يک دگم ها يک عادات و آداب و چيزهايي هست که اينها را ملت ترک و دولت ترک را به نحوي از اصول جهاني شدن دور مي کند و هنوز هم همان نقش بالايي در توليد را ندارند و هنوز هم همان حالت مونتاژ کننده و حالت تاجر را دارند. يک کالا مي آيد و از آنها به کشورهاي ديگر ترانزيت مي شود. خودشان فاقد آن قدرت علمي و تأثيرگذار در جهان هستند.

براي اين صحبتي که مطرح کرديد در جهاني شدن مساوي با غربي شدن است چه دلايل و شواهدي مي شود براي اين موضوع ارائه کرد که واقعاً قابل قبول باشد؛ ظاهر امر الان چيز ديگري است؟

بهرحال الان آن چيزي را که در دنيا ما مي بينيم هر کشوري که بهرحال آمده و در گردونه قرار گرفته است بايد قواعد و اقتضائات تمدن غربي را بپذيرد. شمإ؛ يک کشور به ما نشان بدهيد که اين کشور مدرن باشد، صنعتي باشد و تکنولوژيک باشد. از نظر رسانه اي در سطح خيلي بالا باشد و اثرگذار باشد. يعني بر دولتها اثر مي گذارد نه بر ملتها. چون اثرگذاري بر دولتها متفاوت است از اثرگذاري بر ملتها. ممکن است ملتها خوششان بيايد اما اينها چون قدرت سياسي، قدرت سازماني ندارند، نمي توانند خيلي فعال باشند و اثرگذاريشان خيلي وسيع نيست و خيلي نسبت به يک دولت محدود است. يک دولت بهرحال در ارگانهاي بين المللي اثرگذار است و دولتهاي ديگر هم اين را مي پذيرند و حاضرند با آن گفتگو و مبادله کنند. اما هيچ دولتي با ملت که آرم و نشان و هيچي ندارد؛ نه پرچم دارد؛ نه سازمان دارد؛ هر چيزي هم هست، دولتي است بهرحال اين چيزي که ما در دنياي امروز مي بينيم دقيقاً در يک سيستم و نظام بين الملل قرار گرفته است و همين مذاکرات که چند روز پيش سازمان تجارت جهاني در اردن داشت خودش بهرحال نشان مي دهد که اکثر دولتها مي خواهند قواعد بازي بين المللي را بپذيرند فقط در ايران و لبنان و سوريه و بعضي از اين کشورها نه کل اصول جهاني شدن را رد بکنند، بخش هايي از اين اصول جهاني شدن را نمي پذيرند از جمله مثلاً سيطره يک قطب بر کل دنيا حتي کشورهاي اروپايي هم سهم بيشتري از اين جهاني شدن مي خواهند. دعواي فرانسه، آلمان، روسيه و چين هم بر سر همين است سه سهم بيشتر است. بهرحال امروز قواعد جهاني را پذيرفته اند بخشي از دولت ايران هم پذيرفته است. بخشي از تنشها و مسايل هم به همين مسأله برمي گردد. بخشي از ملت پذيرفته است، بخشي از دولت پذيرفته است، بهرحال يک دوگانگي نه مطلق بلکه يک دوگانگي نسبي وجود دارد. در تلقي نسبت به جهاني شدن سنتها گراها يک ديد و نگاه خاصي دارند. مدرنيستها يک نگاهي دارند البته آنها که جدي اند و در عرصه و خانواده ايران هستند ايران اسلامي و ايران مستقل ملي و نه سلطنت طلبان و افرادي که در واقع فرهنگ لمپني را در واقع تبليغ مي کنند و يک مشت فاسدهاي باطل شده هستند که اينها هيچ وقت نمي توانند از دنيا مشروعيت مي گيرند يعني در واقع آمريکا هم نمي تواند اينها را رد کند چرا که اينها تجربه و امتحانشان را پس داده اند امثال دکتر اميني ها، مدني ها يا تروريستهايي مثل رجبي و دار و دسته اينها مثل لاهيجي و بني صدر و خيلي هاي ديگر. اينها نشان داده اند که حاضرند از تروريسم حمايت کنند يا در شرايطي خيانت کنند حتي کرزاي ايران هم نمي توانند باشند که بيايد يک آدم حرف گوش کن، سر بزير تابع و با يک وجاهت مني يک لباس سنتي تاجيک بپوشد و چنين کس در ايران وجود ندارد. بهرحال اين حکايت از اين مي کند که جهاني شدن يک امر مستوي و مسلط است و بسيار هم قدرتمند و ملتها را هم مي شکند. الان مقاومتي که شما در دنيا مي بينيد از سوي دولتها نيست مثلاً وقتي در سوئيس، دافوس سوئيس، يا در آمريکا يا در استراليا، ايتاليا و آلمان و جاهاي مختلف هر وقت که اتفاقي مي افتد اين ملتها هستند و سازمانهاي خصوصي برخي از دانشمندان هستند که با اين مسايل درگيرند. دولتها درگيري ندارند. درگيري آنها بيشتر سهم خواهي آنهاست. فرانسه دعوايش سر جهاني شدن نيست دعوا سر اين است که در جهاني شدن نبايد آمريکا قدرت درجه يک را داشته باشد. انگليسي ها پذيرفته اند و مي گويند آمريکا از خودمان است در واقع بچه هاي خودمان هستند که دارند کار مي کنند، حالت پدر و پسري احساس مي کنند. اما آلمانها و فرانسويها که خودشان يک گروه فرهنگي متفاوتي دارند يعني گروه زبان آلماني و گروه زبان فرانسه، اينها متفاوت مي انديشند در دنيا حجم زيادي از مردم به زبان آلماني يا فرانسوي صحبت مي کنند. آلمان چون استعمارگر نبوده دولتهاي وابسته به خودش را ندارد اما در آفريقا و خيلي از کشورها زبان ملي فرانسوي است و آنها معتقدند که فرهنگ فرانسوي بايد حفظ بشود و آنها هم معتقدند که فرهنگ آلماني بايد حفظ بشود. روسها معتقدند فرهنگ روسي حفظ شود، البته اينها همه شان از بين خواهد رفت. من ترديدي ندارم که آنهايي بينشان تمايز اساسي نيست از بين خواهد رفت يا اگر هم از بين نرود همان نسبت ماده و صورت را پيدا خواهد کرد. تابع اين نظام جهاني شوند و زندگيشان هم هويت کهن و سنتي خودش را از دست بدهد با برداشتن مرزها و چند تا پل ملي اينها، هضم مي ش ود. اقتصاد ملي در حال از دست دادن تعريف خود در اين کشورهاست و بهرحال در حال يکپارچه شدن هستند. صد سال، 200 سال، چقدر طول بکشد بتدريج حتي زبانها هم، ادغام بشود که اين خوب يک مقداري زمان مي برد.

بحث جهاني شدن، کشورها و ملتها قرار است چه چيزي از دست داده و چه چيزي بدست آورند؟

آن چيزي که گفته مي شود چيست و آن چيزي که واقعاً بدست مي آورند چيست؟ آن چيزي که بدست مي آورند، صنعتي شدن است. قدرت بهره کشي از طبيعت با توليد تکنولوژي به يک نحوه مصنوعي، يک دانه گندم را به صد دانه گندم تبديل کردن است آن چيزي که خداوند به انسان از طريق طبيعت با حفظ محيط زيست عرضه کرده است، امروز مي خواهد به قول فرانسيس بيکن انسان با شکنجه طبيعت بيشتر از آن بگيرد و رفاه و راحتي و لذت و خوشي و بي بند و باري لذاتي و نابود شدن خانواده و خلاصه همه آنها چيزهايي که در فرهنگ غير لذاتي گروههايي از مردم کهن، روزگاران گذشته مطبوعشان بوده است اما لذاتيون و انسانهاي فرهيخته چنين فضايي را نمي توانسته اند بپذيرند. بهر حال اومانيسم به جايي مي رسد که حقوق اراذل و اوباش را هم بايد حفظ کند و فرهنگ اراذل و اوباش تبديل مي شود به يک فرهنگ عقلاني و کنترل شده.

در اين بحث جهاني شدن يکي از مطالبي که مطرح مي شود اين است که ما هم مي توانيم ادبيات و فرهنگ خودمان را عرضه کنيم و به عنوان يک محصول صادر بکنيم. آيا اين حرف اولاً به نظرتان قابل قبول است؟ ثانياً اصول و مباني اش کجاست و چرا يک چنين حرفي زده مي شود؟ ما صادر مي کنيم مثل يک ماده خام، ما نفت اگر صادر نمي کنيم، پسته اگر صادر نمي کنيم، اينها مي رود در آلمان به ديوار آويزان مي شود، به زمين انداخته مي شود در خدمت آن فضا و تفکر مدرن مورد استفاده قرار مي گيرد. صادر کردن مسأله اي نيست الان شما در لوس آنجلس آمريکا برويد يا سانفرانسيسکو، رستورانهايي هست که چلوکباب ايراني مي دهند و خواننده هايي هستند که به زبان فارسي پاپ مي خوانند، ما کلي خواننده صادر کرده ايم، کلي دانشمند صادر کرده ايم، کلي قاچاقچي صادر کرده ايم، روحاني صادر کرده ايم، ديگر همه جور آدم صادر کرده ايم ولي آنها در آن بدنه کاملاً منفعل مي شوند و در واقع منشأ اثر نيستند و قدرتي به آن فضا ندارند و در خدمت آن سيستم هستند حتي اگر مخالف هم باشند چون بصورت يک جريان مثبت اثرگذار نيستند در خدمت آن سيستم قرار مي گيرند الان بعضي از دانشمندان، فضا و نظريه پردازان ما از بي سواد تا کم سواد تا پيشرفته را در سازمانهاي خودشان دارند، به آنها جايزه هم مي دهند، خوششان هم مي آيد، خيلي از آنها هم هستند و اعتقادات اسلامي هم دارند چه سنتي و چه مدرتن، چه تفسيرهاي خيلي مدرن اسلامي که اينها دارند عده اي هم همان تفکر سنتي دارند و همان روايات و کتاب و سنت و اينها را طرح مي کنند. از شاگردان آقاي سيستاني شما بگيريد تا امام آنجا هستند، از شرق تا غرب جهان پخشند. اما اينها ماده تمدن غربيند و اينها صورت نيستند و اثرگذار نيستند. اينها آنجا پخشند مثل يک نقطه اي در يک صفحه بسيار عظيم که به چشم نمي آيد مثلاً يک نقطه خاکستري، يک نقطه سياه خيلي ريز که بايد با ميکروسکوپ آن را ديد. اينها اثرگذاري ندارند.

يعني در بلندمدت هم اينها نمي توانند اثرگذار باشند؟

اگر بصورت توليد کننده در بيايند در واقع فرهنگ جهاني دگرگون شود و نرمهاي مسلط جهاني امروزي از ارزش بيفتد بله، تا وقتي که ارزش هاي مسلط همين ارزش هاي مصطلح غربي هستند، نخير. اکثر مردم جهان گرفتار همان ارزش ها و نرمها هستند، تا وقتي خانواده مفهومي ندارد، يک امر حاشيه اي و عرضي است تا ذاتي باشد تا وقتي که شريعت در جهان ارزش نهايي ندارد، اينها کاره اي نيستند. يعني در واقع ارزش هاي جديد دولتمرد جهاني شدن به بدنه ملتها و دولتها تزريق مي شود و سعي مي کنند به مردم دنيا اين نرمها را بقبولانند و گاهي آنچنان اينها نزديک مي شوند که انگار اختلاف فقط در سطح سياست وجود دارد در سطح فرهنگ اختلاف بنيادين وجد ندارد، حتي تفکيکها را هم حاضرند بپذيرند يعني بگويدن ما فرهنگ خودمان را داريم، شما فرهنگ خودتان را داشته باشيد اما مسأله به اين بسنده نمي کند و از اين فراتر مي رود و اثرگذار مي شود در قلمروي سياست. آنجا يک چالش هايي شکل مي گيرد. ولي بهرحال فعلاً خطري براي اينها نيست مگر به آن مفهوم تروريستي که اينها در 11 سپتامبر تجربه کرده اند و گروههايي که قدرت توليد کنندگي آنچناني ندارند حتي در آن سيتم آموزش مي بينند...

... مثلاً چطور ممکن است آن ادبيات فارسي فرهنگ و مطالبي که حافظ و سعدي داشته اند ما اينها را بيائيم جهاني کنيم يعني ادبياتمان جهاني بشود و فرهنگ حافظ و سعدي در خدمت غرب در بيايد؟

الان براي مولوي، خيام اين چنين اتفاقي افتاده است، الان از مولوي يک تلقي سکولاريستي و نفساني مي کند. چون عرفان هم مي تواند سکولاريستي باشد، عرفاني که قلبي است بر تجربه هاي روحي معمولي که آدمها يک لذت پيدا کنند با مديتيشن و TM و اينجور بازيها و فرقه بازيهاي شبه خانقاهي که طرف کار همه کارهايش را کرده است و حافط فقط مي خواهد يک رفع خستگي از خودش بکند، مي بيند گزيده هايي از کتاب مولانا دويست سيصد هزار تا، يک ميليون، ده ميليون چاپ شده است ولي تصور نکنيم که اين مولانا همان مولاناي سکولاري است که براي آنها هست مولاناي شرعي است که ما از آن مي فهميم. مولاناي شرعي نيست، يک مولاناي لاابالي است و لباحي مذهب که کاري به کار کسي هم ندارد و هر کسي هم از ظن خودش يارش شده است. باتر جاسوس آمريکا در عراق با تسليحات اتمي، مجلسي در استراليا داشت که اينها مثنوي مولوي در آن مي خوانند. اگر همه مثنوي خوانها مثل باتر مي خواهند باشند خوب، معلوم است که اين مثنوي و حافظ چه مي شود. الان با مولوي نمي شود به جنگ آمريکا رفت. غزل حافظ را که دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند بيشتر با مخزن موجودي هروئين در دنياي امروز متناسبش مي کنند، زاين که هست، تغييرش مي دهند. مولوي را هم همينطور. و اين که حالا ما از اين طرف چه چيزي از آنها مي گيريم؟ اينها مسأله اساسي است و بايد توجه بکنيم که هنوز چون آنها و زمينه ها چيزي که تعيين کننده در تمدن است آن ارزش هاي بنيادين است نه ارزش هاي حاشيه اي. شما ببينيد چه چيزي الان در جهان ارزش است؟ حقوق بشر الان يک ارزش بنيادي است! حقوق شهروندي يک ارزش بنيادين است! حق سرمايه داري، ماکيت آزاد از اصل مشهور ملل متحد است! حفظ آزادي و صيانت زادي اراده مردم و همه تعبيراتي که در فرهنگ مدرن گاهي معنا پيدا کرده است در واقع زمينه هاي مسيحي يا اسلامي داشته است و در واقع تعبيرات و تغييرات سکولار از آنها شده و در خدمت همين جهاني سازي هم قرار مي گيرد. امروز يک کارتون مي سازند، از تورات هم مثلاً در مي آمدند مثلاً تحت عنوان فرعون مصر، بچه هاي ما آن را با لذت مي بينند اما فرعون مصر يک تفکر يهودي سکولار است که در جهان کار خودش رإ؛؛؛ پيش مي برد. فرهنگ هاليوودي از فرهنگهاي تدريجي تر استفاده مي کند. اين فرهنگهاي قديمي در فيلمهايي مثل ايندياناجونز، يا عرفان زن يا يهودي که در فيلم ماتريکس و امثال اينها مي آيد که شخص قدرت تصرف پيدا مي کند، اين را از فرهنگ شرقي گرفته اند مي بينيد که قدرت مسلط شدن بر فضاي پيراموني را از الهام شرق مي گيرند. عارف زن، عارف بودايي، عارف تائويي، عارف هندو، عارف مسلمان ايراني، مي خواهند به اين مقام برسند. بهرحال اينها وقتي در سيستم ديگري قرار مي گيرند به نحو ديگري تعريف مي شوند. در ملتها يک مقاومتهايي هستد که اينها اين نرمها را قبول دارند و اين مقاومتها هم در دسته است. يک مقاومت مثبت است و يک مقاومتي منفي. مقاومت منفي اين است که سنت گرايان با خارج کردن خودشان از دولت سعي مي کنند فرهنگهاي کهن را صيانت بکنند و بگويند بهرحال نوبت ما هم مي رسد. مثل NGOها سازمانهاي غير دولتي، بنياد آقاي خويي، بنياد آقاي سيستاني مي آيد مسجد در ميدان وليعصر مي سازد نمي آيد در رياست شرکتب کند. يک فرهنگ و سيري را حفظ مي کند تا هزاره من فرا برسد و آن مسير موعود ظهور پيدا مي کند. دعا مي کنند که آن حضرت موعود ظهور کند که اينها تسليم دولت ها نيستند. منتها مي گويند نوبت آن شأن بيروني تفکر فرا نرسيده است. فقط بدنبال شأن خصوص تفکر هستند سعي مي کنند خلوص دين را حفظ بکنند، نمي آيند بمب اتم بسازند يا انرژي هسته اي تحت اختيار بگيرند و از اين کارها بکنند و تفکيک مي کنند در ايران هم داشته ايم. حالا اينها بيشتر تلقي شان از مکتب تفکي جدا کردن فلسفه و عرفان نظري از فقه و شريعت بود اما از نظر سياسي هم اصل تفکيک بودند گرچه که در مشروطه ظاهراً سيد ميرزا رزآبادي شرکت کرد و رساله اي هم در باب مشروطيت نوشت، ظاهراً بعد هم پشيمان شد. گهگاه ممکن است تب وجود فضا آدم را بگيرد، کلا اينها چنين تمايل به يک خلوص بودند، ميلي هم نداشتند مثل طالبانيها مردم را به زور وارد بهشت کنند، مي دانستند مردم طاقتش را ندارند مردم با داوطلب نه نمي توانند بيايند سنت حضرت رسول را بپذيرند. زمانمش هنوز نرسيده است که به سرنوشت طالبان و سرنوشت مشابه دچار شوند که جامعه هنوز آمادگي ندارد و اکثريت غالب چنين تمنايي ندارد نمي شود احکام شريعت را عمل کرد شما فرض کنيد الان در ايران مثلاً به قطع يد عمل کنند چون هنوز آن مقبوليت وجود ندارد و جامعه هم دشواريهاي خودش را دارد، فعلاً اين حکم عمل نمي شود. امام آن خلوص گرا مي گويد وقتي من به عرصه عمومي بيايم من اين حد را جاري مي کنم. يک مسلمان دزد بايد خودش داوطلب نه بيايد من حد قطع يد به آن بزنم. در دوره قاجاريه مي دانيد که برخي از مراجع چنان قدرت داشتند که خودشان حدود اجرا مي کردند. دادگاهها هم دست اينها بود، بعداً يک دادگاه جديد دولتي تشکيل شد و بعد هم يکي يکي انها حل شدند تا جايي که دادگاههاي شرعي که مختص به مراجع بود تعطيل شد و کامز دولتي شد.

با توجه به اين که بحث يهود مطرح شد، آيا بين بحث جهاني شدن و حکومت جهاني يهود نسبتي هست؟

حکومت جهاني به آن معنا نه. آن يوتوپياي موهومي است به آن معنايي که صهيونيست ها تلقي مي کنندو حزب سنت گراهاي مدرن يهودي مثل حزب شات و امثال اينها. اينها توهمي است و اينها نمي توانند جهان را مثل سابق در توبره بکنند. بالاخره حاضر شدند که کوتاه بيايند اما چيزي که هست يک حکومت جهاني هست که آن سکولارات و در واقع بر پايه ارزش هاي يهودي استوار است. هم از نظر قبول اصول تجارت آزاد، بي اعتقادي به خيلي از مسايل مقدس، نافرماني نسبت به مسايل مقدس، تقاضاي يک زندگي مولع و مترناز و خواستار يک نظام تجاري اقتصادي گتويي شدن. حالا اينها را در واقع بصورت يک ايده هاي مدرن از آنجا که يهوديت در تکوين تمدن مدرن سهم بسزايي داشته است يعني شما اصل و مباني فراماسونري را نگاه بکنيد براساس تفکر يهودي شکل گرفته است و ما نمي توانيم اين را ناديده بگيريم، مسأله برادري، برابري، آزادي، چيزي بوده است که در دل فرهنگ يهودي سکولار شکل گرفته است، يهودي ها يک شعاري داشتند که اگر جهان را نمي توانيد يهودي بکنيد بي دينشان بکنيد وقتي بي دينشان کرديد، يهود آزاد مي شود چون تمام حبس شدنهاي يهوديت از دينداري مسيحيان بوده است. اينها اين کار را کردند الان بيشتر حمايت از سوي مسيحيان سکولار نيست به يهوديها مي شود. يعني الان مسيحيان سکولاري که در واقع آن مسأله مسيح کش يهوديها را فراموش کرده و در تفکرشان حذف کرده اند اين پروتستانهاي سکولار احساس مي کنند که يهوديها اينها از فرهنگ کليسايي را نجات داده اند. اينها به خدا هم اعتقاد دارند، کليسا هم مي روند. نئوکانسرواتوارهاي آمريکايي ظاهراً کليسا هم مي روند و اعتقادات خيلي سرسختي هم دارند و به قول خودشان هم از کتاب لوش استرلخ به نام حقوق طبيعي و تاريخ خيلي تأثير گرفته اند به اقتدار خدايي و نقش تقدير خدايي معتقدند و بعضي از آن فقرات مکاشفات يوحنا را به نحوي سکولار تغيير مي کنند. مثل مولوي چون در عرصه تمدن مدرن همه چيز بايد سکولار تعبير و تفسير شود، همه چيز هست، دين هست، خدا هست، پيغمبر هست، گاهي اوقات تو هما ين طور مي شود که اين خدا خدا نيست نه، خدا هست، منتها تلقي انسان از خدا ممسوخ است. دين هست مگر اين دين را مي شود جمعش کرد. هيچوقت تا قيام قيامت اسلام خواهد بود اما آن مدنيت که شکل مي گيرد با تغيير منفي اسلام و مسيحيت و اديان است که به اين شکل درمي آيد. اينها در خلاء و خارج از اراده خدا که نيستند. آنها هم مظهر خدايند. بوش هم مظهر خداست. تمام قدرت خودشان را از خدا مي گيرند. اينها قدرت ندارند يک انگشت خودشان را تکان دهند، يک ميز تکان دهند، چه برسد به يک دولت و ملت. همه چيزشان از خدا آمده است منتها کدام اسم خدا، کدام جلوه خدا هستند آنها آن بايد مورد تأمل باشد! دولت جديد هم خدايي و الهي هست. به قول شبستري: بت هم جلوه خداست اما آن جلوه اي که خداوند مي گويد نپرستيدش شيطان هم جلوه خداست منتها خداوند نهي مي کند و امر به اجتناب مي کند. نهي از منکر مي کند. ظاهر اين اسماء معروف نيستند و منکرند. خداوند بشر را دعوت مي کند به يان که اين اسماء مظاهرش نزديک نشويد و اگر نزديک بشويد گناه و عصيان است. اينها هست، اينها واقعيت است اينها هستي است. جنبه تکويني دارد و شيطان جنبه عدي هم ندارد. اما نبايد شما به آن نزديک شويد و لازمه حکمت آفرينش و وجود انساني و عدالت الهي است.

دوباره به بحث اول خودمان برگرديم، به فرض که يک دوگانگي در بحطث قبول جهاني شدن هست ما اگر بخواهيم واقعاً به اين سير جهاني شدن بپيونديم، چه چيزهايي را بايد قبول بکنيم و چه چيزهايي را از دست بدهيم از اصول ومباني ديني مان، فرهنگي مان، ادبياتمان، چه چيزهايي بايد يک بازنگري مجددي بشود؟

بهرحال همه چيز تفسير مدرن مي شود يعني هر چيزي که داريم بايد تفسير مدرن شود و خودمان را به بدنه جهاني متصل کنيم و جزئي از اين جهان مدرن بشويم و با اين جهان مدرن هيچ گونه مخالفتي به نحو دوستي و از سوي سازمان مسلط بر جامعه ما نداشته باشيم البته گفتيم ملتها مي توانند حرف بزنند اگر هم خواستند يک اسلحه اي بردارند، خوب عاقبت کشته مي شوند. تمام و مهم سازمانهاي دولتي هستند که نماينده ملت هستند در سطح دنيا و آنها خيلي قدرتمند هستند و بودجه و ماليات دست آنها هست. سازمانها دست آنهاست، حمايت بين المللي پشت آنهاست و به راحتي نمي شود يک سازمان دولتي را جابجا کرد مگر بصورت يک حرکت بسيار وسيع در بيايد آن چيزي که در ويتنام اتفاق افتاد حمايتي پشت آنها بود و روس ها و چيني ها از آن حمايت مي کردند در حالي که قدرتهاي دولتي راههاي حمايت را بسته اند الان نمي شود يک يورو از اروپا به لبنان فرستاد مگر در يک شرايط خاص، از اروپا تا بلژيک از اسلو، از آمستردام کسي نمي تواند 0/1 يورو پول براي ايران بفرستد. مگر اين که يک نفر به ايران بيايد و بگويد اين 25 هزار يورو را ببرد به خانواده من بده شخصي ايراني رفته آنجاست، اينجا خانه خريده و بدهکار است بايد يک نفر مسافر ايران پيدا بکند آدرس به او بدهد و اطمينان به او بکند و بگويد اين را ببر و خواهشاً به فلاني برسان، آنطرف هم مسئوليت قبول کند پشت پاش بگذارد و جيبش بگذارد و او به ايران بياورد اما نمي تواند يک يورو به ايران بفرستد و حواله کند اين يعني چه؟ يعني جهاني شدن ديگر. اين اتفاق در آمريکا فقط نمي افتد در لوکزامبورگ هم مثلاً هست. در ليختنشتاين هم هست، در برزيل هم هست، در آرژانتين و اکوادور هم هست. منتها آنها چيزي ندارند که بفرستند. هيچ سازمان خصوصي مردمي نمي تواند يک جنبش را حمايت کند مگر آن که دستي باشد.

حالا در اين قضيه مسؤولين ما نوع برخوردشان چه طور بوده است و چه طور بايد برخورد مي کرده اند؟ چه کوتاهي هايي کرده اند؟

مسؤولين به اندازه وجود خودشان اقدام کرده اند ظرفيت مسؤولين به اندازه خودشان بوده نمي شود کسي را محکوم و کسي را ستايش کرد. بهرحال يک چيزهايي هست که از دست آدمها کاري ساخته نيست و آدمها اراده اي در آن ندارند. آنچه که اتفاق افتاده است در واقع تاريخ طبيعي بوده است و همين بوده است و بخشي از تمدن غربي که همان تفکر تکنيکي است را پذيرفته اند. بدست آوردن رفاه را پذيرفته اند، خيلي از قواعد اقتصاد و تجارت بين الملل را پذيرفته اند و حتي مايلند که متصل بشوند به سازمان تجارت جهاني براي صادرات و واردات. اما در بخش فرهنگ اين تضاد و چالش است و اصلاً مخالف با سرمايه گذاري خارجي نيستند که مثلاً يک شرکتي اينجا بيايد و کارخانه اتومبيل سازي بزند کسي مخالف اين نيست آن چيزي که مشکل است فرهنگي است ولي خب اين فرهنگ آمده و عملاً آن ساز و کار اقتصادي فعل و انفعالاتش را در بخش فرهنگ عمومي، فرهنگ خانواده انجام مي دهد و اثر مي گذارد.

مگر اينها قابل تفکيک از همديگر هستند!

قابل تفکيک نيستند اما در ذهن چرا بلي وي در عمل نه. يعني وقتي ساختار مدرن را شما قبول کرديد و خواستيد تمام طبقات اجتماعي فعال بشوند. قبول کرديد که بايد فرو برود 20 سال درس بخواند و تخصص علمي پيدا کند و بعد کاري پيدا کند و برود آن سلسله مراتب را انجام دهد وقتي ما همچنين وضعي را پذيرفتيم، طبيعي است که سن ازدواج به 30 به بالا انتقال پيدا بکند چون ما آن ساختار را پذيرفتيم و دولت هم نمي تواند يک بخش را با نام بخش ازدواج پيش از کار ايجاد کند چون بايد شخص يک کاري داشته باشد يک منبع درآمدي داشته باشد وقتي شما قراردادهاي دائمي 30 ساله را حذف کرديد. يعني کارمند استخدامي از سيستم کارمندي خارج شد و تبديل به قراردادي 89 روزه، ديگر امنيتي وجود ندارد، کارگر چطور جرأت مي کند برود و ازدواج کند. چون احتمال دارد 2 الي 3 ماهه ديگر او را از آنجا بيرون کنند. خيلي زرنگ باشد، بله. اما آنها چند نفرند که مثلاً يکي در چند روز پيش ما با يک افغاني الاصلي روبرو شديم که سي سال پيش پدر و مادرش به ايران آمده بودند. در شهر ساکن شده بودند اين هم بالاخره در ايران ديپلم گرفته بود و ليسانس نقاشي در يزد هم گرفته بود و فوق ليسانس هم نمره اوليه اش را آورده بود و آمده بود براي گزينش. خب به اين اميد که مثل آن فيلم هاي هندي که يک اتفاقي برايش بيفتد من وقتي فکر مي کنم مي بينم که چه کسي مي خواهد اين را استخدام کند؟ نه آموزش و پرورش اين را استخدام مي کند؟ اين بايد برود کارگري بکند. دکترا هم بگيرد بايد سر چهارراه بايستد و کارگري کند چون توانايي اش را ندارد نه آن دانش را دارد که مثلاً بشود دکتر مولايي افغاني تبار دانشگاه فردوسي مشهد يا نجيب مايل هروي افغاني که مصلح و نسخه خطي خوان يک تخصص اساسي دارد و همه جا هم او را مي خواهند اما اين بچه که کارگري مي کند و شب هم درس مي خواند با آن مصيبت درس مي خواند، اين نمي تواند بيايد و با ديگران رقابت کند. اينها بهرحال با توجه به اين اقتضائات اقتضاد مدرن، الان 1/5 ميليون زن بالاي سي سال داريم که امکان ازدواج براي آنها وجود ندارد مگر اينکه کسي زنش بميرد يا کسي زنش اجازه بدهد که تجديد فراش کند. اين 1/5 با فرهنگ زير فرهنگ غربي، حذف شده اند از تشکيل خانواده و بايد پير شوند. قديمها هم تک و توکي پير مي شوند اما اين ديگر در حال از يک ميليون به بالا زدن است. در غرب اهميت ندارد حتي 10 ميليون نفر مجرد باشند چون آن حمايت اجتماعي است و آن روابط آزاد اخلاقي و ضد اخلاقي هستد شخص دچار محروميت از اين نظر نمي شود و به تبديل به يک استرس و فشار اجتماعي لمپسي در جامعه نمي شود مشکلات خودش را البته دارد اما تبديل به يک پديده اجتماعي و يک بحران نمي شود. مخصوصاً که عوامل تشديد کننده اش هم زياد است يعني عوامل فرهنگي تشديد کننده اش زياد است اما در قلمرو عمل امکان فعل و انفعال نيست.

چطور ممکن است اول که خوب اين فضا يک فضاي غربي است، يا بايد قبول کنيم يا نکنيم. حالا که قبول کرديم اينطور شده است.

پذيرفته ايم ديگر چون نحوه زيست غربي را ما پذيرفته ايم سکولاريسم غربي را در قلمرو اقتصاد و اجتماع پذيرفته ايم.

اگر نمي خواستيم بپذيريم بايد چه کار مي کرديم؟

نمي پذيرفتيم بايد بگونه اي ديگر عمل مي کرديم و گونه اي ديگر تفکر مي کرديم.

يعني چه جوري، به طرزي که با آن مشکلات خودش برخورد نداشته باشيم و ازو آن طرف هم با تغيير تعامل داشته باشيم؟

برنامه ريزي براساس ارزش هاي اسلامي مثلاً صورت گيرد، اهميت دادن به خانواده، نشستن و فکر کردن به اين که بخشي که مي خواهد آموزش دهد در آن بخش آموزش هايي داده شود که آن شخص زد و به توليد برسد و بايد يک کاري پيدا کند. ما الان فله اي آدمها را به دانشگاه مي فرستيم اصلاً کاري هم نداريم به اين که اين فردا چه سرنوشتي پيدا مي کند. سالي صد هزار تا پزشک و دندانپزشک در دانشگاه دولتي و غير دولتي صادر مي کنيم ولي فکر کرده ايم به اين که اينها يک تزريقاتي هم در آينده گير نمي آورند چون مردم ايران بلافاصله پس از يک اتفاق به دکتر مراجعه نمي کنند و گاهي تا دم مرگ بعضي ها به پزشک مراجعه نمي کنند يا سرماخوردگي ولي معمولاً براي بيماريهاي پيشرفته خيلي تمايل ندارند.

چه صد هزار تا، چه ده هزار تا، بهرحال، اين مفهوم دانشگاه را که يک مفهوم غربي است قبول کرده ايم.

بله، ما دانشگاه را قبول کرده ايم، اقتصاد را قبول کرده ايم، تجارت بين الملل را قبول کرده ايم. سيستمهاي اجتماعي علم را قبول کرده ايم، سيستم علم را قبول کرده ايم. ترجمه را قبول کرده ايم. بخشي از دين زدايي را در فرهنگ قبول کرده ايم. الان وزارت فرهنگ و ارشاد ما يک وزارت سکولار است. الان ميلياردها دلار و ميلياردها تومان هزينه مي شود براي کتابهايي که همه شان ضد فرهنگ اسلامي اند. اصلاً تمام اينها سعي دارند که فرهنگ معاصر يا قديم را به نحوي سکولار و غير ديني تفسير کنند، به عنوان يک نوع خطاهاي تاريخي که ما بايد از اين فاز بگذريم وگرنه دچار انحطاط مي شويم. برخي از اينها هم آخوند بودند مثل حقدار نمي دانم مي شناسيد يا نه؟ ظاهراً طلبه بودند اما آن طلبه هايي که منحرف شدند. بهرحال، مرتب از آدميت و نمي دانم فروغي و اين تيپ آدمها مثل بشريه، يا طباطبايي که اينها در واقع همه شان اعتقادي به شريعت ندارند و اگر به چيزي از شريعت اعتقاد داشته باشند در حد عرف و در حد ميراث فرهنگي است نه به عنوان يک قانون داراي منشأ اثر اجتماعي. برخي از آنها هم اصلاً به خدا اعتقاد ندارند مثل آدميت، بشيريه، آنچنان که در محافل خصوصي و عمومي اظهار کرده اند. بهرحال بخشي از فرهنگ را هم ما پذيرفته ايم. اقتصاد را کلاً پذيرفته ايم يعني هيچ چيزي از اقتصاد نيست که نپذيريم. صفت را پذيرفته ايم. قواعد اجتماعي را پذيرفته ايم. غربي دانشگاه را پذيرفته ايم، سيستم کنکورش را پذيرفته ايم. خلاصه هزار تا از اين قواعد و فعاليتها را پذيرفته ايم. اما آن بهره دهي را نداريم چون ما خيلي ازچيزها را بصورت مصرفي مي پذيريم اما آيإ؛؛؛ به اندازه دانشگاههاي غربي دانشگاههاي ما کار مي کنند. دانشجوي ما به اندازه دانشجوي غربي کتاب مي خواند؟ نه. آيا کارمند وزرات اقتصاد و دارايي ما، به اندازه يک کارمند وزارت دارايي آمريکا کار مي کند؟ خيلي از اين فاسدند رشوه خوارند، حقه بازند، مثلاً از فقرا مي گيرند تا از پولدارها. خيلي ها با موبايل سرپايي ميلياردها تومان بالا پايين مي کنند و هيچ کسي هم به سراغ اينها نمي رود و اصلاً هيچگونه پرونده اي ندارند. ببينيد در اين نهادهاي مدرني که آورديم همه شکسته بسته هستند مثل اين کوزه ها قديمي که شکسته باشد و بست زده باشند. کاري که اين چيني بندهاي قديم انجام مي دادند و الان ديگر نيستند چرا که ديگر صرف نمي کند کسي برود قوري را بست بزند از آن مفتول هاي چهار طرف استفاده مي کردند و من در آذربايجان و انزلي که شهر خودمان هست، ديده بودم. چون ديگر الان نيازي به تعمير نيست و سماور را در کوچه مي اندازند و يک سماور نو مي خرند لقمان دارد که سماور ما هم ديگر دوباره خراب شود. چون نفت به اندازه کافي صادر شده است و تا حدي رفاه وضعيت طبقات بالا رفته است، آنچنان مشکلي براي 5000 تومان 10000 تومان ندارند يا اصلاً مشکل نيست. بهرحال، ببينيد ما خيلي از اقتضائات جهاني شدن را پذيرفته ايم الا کار جهاني شدن را. يعني اين مشکل سکولارها هم هست. اگر روزي سکولارها در اين مملکت حکومت کنند از گرده اين ملت کار نمي توانند بکشند اين ملت کاربکن نيست مثل اين خرهاي پيرند که با گزنک و يا سيخ و...

يکي از صحبتهايي که با توجه به اينکه ما بعد از مطرح شدن بحث جهاني شدن مي بينيم اين است که جهاني شدن يک تعبير ديگري حکومت جهاني يک تعبير ديگري از حکومت امام زمان(ع) است.

يک تعبير شسيعي و مسلماني کار است ديگر. چون مسلمانان کارشان همين است که ببينند در غرب چه اصطلاحي در مي آيد اعلاميه اش بکنند. دموکراسي درمي آيد مي گويند دموکراسي اسلامي. لاستيک در مي آيد لاستيک سازي اسلامي، چلوکبابي در مي يآد چلوکبابي اسلامي، اصلاً ما هنرمان متصل کردن اسلام به هر چيز جور و ناجور است. جهاني شدن هيچ ربطي نه به پيغمبر دارد نه به اسلام دارد، نه به دين دارد، اصلاً آن مفهوم گلوواليزيشن يک مفهوم خاص مدنيت مدرن است. اگر جامعه را مي توان به امت ترجمه کرد گلوواليزيشن را هم مي توان به جهاني بودن اسلام و ديانت مثلاً ترجمه کرد. آن جهاني شدن اصلاً يک معني ديگري است اينکه اسلام دين جهاني است نه جهاني شدن و جهاني سازي هيچکدام از اينها نيست. در واقع چون اينها يک نوع تفکر امانيسمي در آنها هست. يعني انسان را مبنا و مدار قرار مي دهد. جهاني شدن يا جهاني کردن يا جهاني سازي يعني فاعل فعل انسان است. منتها در تفکر اسلامي فاعل فعل به طور مطلق نيست. فاعل قريبش خدا است. فاعل بعيدش انسان است و آن ديدم بعضي را که مي خواهند يک جوري حکومت امام زمان را با گلوواليزيشن متصل کنند. حالا به هر حال ممکن است اين چيزي که در جهان پيش مي رود يک ماده اي را فراهم بکند و بعد اين مردم دنيا هم مستعد، قبول صورت امام زماني بشوند. اگر همچنين اتفاقي افتاد بله اگر مردمي حاضر شدند صورت حکومت امام زماني را نه حکومت اما زماني را قبول بکنند بله!.

اگر بخواهيم دقيق تر روي اين زمينه بحث بکنيم اول اينکه آيا حکومت جهاني امام زمان با اين بحث جهاني شدن شباهت دارد يا نه؟ داشته باشد يا نداشته باشد اصلاً...

هيچ شباهتي ندارد. شايد از نظر هندسه چون هندسه خنثي است ديگر. شيئيت ندارد هندسه مفهومي و ذهني است، انتزاعي است. شايد هندسه اي را بله آنجا يک قدرت بالاتر هست. چون به هر حال در ذات دموکراسي هم ولايت وجود دارد منتها ولايت شيطان. چون به هر حال بشر مي پذيرد ولايت را ديگر. منتها ولايت شيطان را. ولايت نفس اماره اي آدمها را، ولايت نفس اماره خودش را. ولايت را نمي شود انکار کرد. ولايت هميشه خواهد بود.

حالا به صورت ولايت عامه، تبديل مي شود به ولايت خاصه نبوي تبديل مي شود به ولايت عامه مثلاً ولايت نفساني چون نفس ولايت که سيطره و سلطه است که بايد باطنش ولايت باشد ولايت به خدا و قرب به خدا. آن ولايت مي رود سر کارش غائب مي شود ولايت مي ماند فقط ولايت باطل ولايت مي رود که باطن نبوت هم هست يعني همان قرب الهي. مي ماند آن بحث ولايت. ولايت يعني سيطره، بهره. سيطره يک موقع مي شود آيستوکراسي يعني پاتشراق يک بار مي شود اوليگارشي حکومت ثروتمندان مي شود حکومت علمي مردم. يکبار حکومت اراذل و اوباش هوبوکراسي، مثل بناپارتيست مثلاً اراذل و اوباش را ناپلئون جمع مي کرد و دنيا را فتح مي کرد.

حالا اين اختلافات را يک کمي بشماريم که امي ست؟

اختلاف مطرح نيست اينجا. کلش متضاد و متفاوت هست.

پس ويژگي هاي حکومت امام زمان چه جوري است؟

حکومتي است مبتني بر ولايت و قرب الهي. اسماء جلاله و جماله الهي بر که آقاي زمين مستولي مي شود. بشر در واقع تحت فرمان خداوند است. اراده خودش را تسليم اراده خداوند مي کند. تحت يک حکومت بالغه الهي درمي آيد هم تکنويناً که هست و نمي تواند چون قدرت آمريکا هم از خداست بوش هم از خداست. هم تشريعاً هم آگاهانه و هم ناخودآگاهانه و هم خودآگاهانه هر دو طرف و تسليم امر الهي مي شود. اجتهادش هم در همين جهت است کشف امر الهي.

خوب طبيعتاً اين کجا و آن کجا. مثل يک ميوه اي که يکي کشنده و سمي است و يک ميوه اي که جانبخش و حيات انساني را ادامه مي دهد ممتمد است، ممد حيات است. تا يک ايده اي که در واقع قائل هالک نفس آدم است. تفاوت به هر حال الهي است. حالا ما به هر حال گفتم دو تا مشکل داريم با تمدن غرب. حتي تمدن غرب بشود... مثلاً يک آدمي را بردارند بياورند اينجا و يک عده اي را بکشند و بعد حکومت ايران را عوض بکنند. اين مردم ايران تابع اقتضائات مدرنيسم نمي شوند يعني آنقدر تنبل هستند ايراني ها.