نگرشي بر دوران غيبت صغري و نقش نواب خاص



يکي از مسائلي که پيروان اديان و مذاهب گوناگون ، اعم از يهوديان ،مسيحيان ، زرتشتيان و مسلمانان وهمه ملل عالم بر آن اتفاق نظر دارند،مساله ظهور يک مصلح حقيقي ومنجي اعظم در آخرالزمان است. همه اديان و مذاهب حاکم بر جهان، ازکسي که نجات دهنده بشريت وخاتمه دهنده به ظلم و ستم ، جنگ،فساد، فقر و ناامني است، سخن به ميان آورده و آمدن او را نويدداده اند. همه، چشم به راه و آماده اندکه شايسته ترين انسان روي زمين،پا به عرصه ظهور گذاشته ، کمال واقعي انسان را ارزاني بدارد، کژيهاو کاستي ها را ريشه کن سازد،فضيلت و تقوي را بگستراند و پرچم هدايت و ايمان را در همه جهان برافرازد. محروميت و ناکامي را ازميان برداردو بشر را از نعمت آسايش بهره مند سازد. چرا که اين وعده الهي تخلف ناپذير است.



علامه طباطبايي رحمه الله در اين زمينه مي نويسد:



«بشر از روزي که روي زمين سکني گزيده ، پيوسته در آرزوي يک زندگي اجتماعي مقرون به سعادت مي باشد و به اميد رسيدن چنين روزي قدم برمي دارد و اگر اين خواسته تحقق خارجي نداشت،هرگز چنين آرزو و اميدي در نهادوي نقش نمي بست چنانچه اگرغذايي نبود، گرسنگي نبود، اگر آبي نبود تشنگي تحقق نمي يافت و ... ازاين روي ، به حکم ضرورت (جبر)آينده جهان روزي را در برخواهدداشت که آن روز جامعه بشري پر ازعدل و داد شده و با صلح و صفازندگي خواهند کرد و افراد انساني غرق فضيلت و کمال مي شوند و البته استقرار چنين وضعي به دست خودانسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اي منجي جهان بشري و به لسان روايات «مهدي » خواهد بود.» (1)



بنابراين ، اعتقاد به «مهدي » تنهايک باور اسلامي نبوده و رنگ خاص ديني ندارد، بلکه عنواني ست براي خواسته ها و آرزوهاي همه انسانهابا کيشها و مذاهب گوناگون وهمچنين ، بازتاب الهام فطري تمامي مردم است که با همه اختلافاتشان در عقيده و مذهب ، دريافته اند که براي انسانيت در روي زمين، روزموعودي خواهد بود که با فرارسيدن آن ، هدف نهايي و مقصدبزرگ رسالتهاي آسماني تحقق مي يابد و طومار ستمگران درهم پيچيده مي شود.



آري ، جهان به سوي آينده درخشان و تکامل روحاني و عقلاني و نظام واحد و مستحکم ديني وغيبت صغري از زمان شهادت امام حسن عسکري عليه السلام در هشتم ربيع الاول سال 260ق که حضرت ولي عصر عليه السلام متولي امرامامت گرديد، آغاز شده وبا وفات «علي بن محمدسمري » چهارمين و آخرين نايب حضرت، در نيمه شعبان سال 329 ق پايان يافته است.



الهي،و عصر صلح و صفا و برادري و همکاري پيش مي رود . روز موعودنزديک است ، نشانه هايش يکي پس از ديگري ظاهر مي شود و ما درآستانه فرا رسيدن روز رهايي انسانها از زير يوغ استعمار واستبداد هستيم.



علي رغم اتفاق نظر تمام ملل دراصل وجود «مصلح » در مصداق وتطبيق آن اختلاف وجود دارد.روايات نقل شده درباره حضرت مهدي عليه السلام و بحث از نواب خاص آن حضرت که در طول هفتادسال واسطه بين شيعيان و حضرت بوده اند و همچنين تجزيه و تحليل دوران غيبت صغري ، اين اعتقاد رااز محدوده «ذهن » به دنياي «واقعيات » مي آورد يعني: او يک حقيقت فرضي و خيالي نيست بلکه يک موجود واقعي است و وجود او رااز آينده به حال انتقال داده است تا به جاي باور داشتن و چشم دوختن به نجات دهنده اي که در آينده ناشناخته و دور پديد مي آيد ، به رهايي بخشي ايمان داشته باشيم که اکنون هست و خود نيز همانند ديگرمنتظران ،چشم به راه رسيدن روزموعود است. بنابراين ، موضوع مهدي عليه السلام، نه انديشه چشم به راه نشستن کسي است که بايد زاده شود ونه، يک پيشگويي است که بايددر انتظار مصداقش ماند. بلکه واقعيت استوار و فردمشخصي است که در ميان ما زندگي مي کند، ما رامي بيند و مانيز او را مي بينيم و دراندوه و شاديهامان شريک است. احاديث و نيز تاريخ غيبت صغري،اين باور را در جان مازنده مي کند که مصداق آن مصلح و موعود منتظر ،کسي جز فرزند امام حسن عسکري عليه السلام و امام دوازدهم شيعيان حضرت مهدي عليه السلام نيست که وجودش به تجربه تاريخي ثابت شده است.



درباره مصلح جهان ، مسائل بس فراواني وجود دارد که بيان و تحليل علمي و فلسفي آن ظرافت و دقت خاصي لازم دارد و محققان اسلامي در اين مورد کتابهاي فراوان ومقاله هاي متنوع به زبانهاي مختلف دنيا نوشته اند که هر يک گوشه هاي مختلف اين حادثه را روشن مي سازد.



در ميان اين مسائل ، موضوع «غيبت » و مسائلي که ارتباط مستقيم و غيرمستقيم با مساله غيبت دارند ،از اهميت خاصي برخوردار است ،لذاضروري به نظر مي رسيد اين موضوعات را به عنوان مباحث مقدماتي به صورت اجمالي بررسي کنيم و در مراحل بعدي به مباحث مورد نظر که بررسي زندگاني نواب خاص امام زمان عليه السلام است، بپردازيم.



غيبت

امام مهدي عليه السلام بنابر قول مشهور، در سال 255 ق چشم به جهان گشود . پنج سال بعد، پس ازشهادت امام حسن عسکري عليه السلام ماموران دستگاه عباسي ، به خانه امام عليه السلام هجوم برده و در جستجوي فرزند و جانشين آن حضرت برآمدند. از اين حادثه و پيشامد،معلوم شد که خطر جدي جان امام آينده را تهديد مي کند. لذالازم بودجهت محفوظ ماندن جان باقيمانده سلسله امامت و سلاله نبوت ومصلح بزرگ بشريت ، اقدامي جدي به عمل آيد و به همين خاطر حضرت از تيررس چشمان کارگزاران خلفاي عباسي پنهان گرديد.



غيبت امام زمان عليه السلام براي شيعيان بسيار سخت و دشوار بود واحتمال قوي بود که در اين دوران دچار حيرت و سرگرداني و تشتت شوند، ولي براي اين که شيعيان به غيبت امام عليه السلام عادت کنند و باغيبتش دچارشک و ترديد نشوند واحساس وحشت نکنند، پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام ازسالها قبل ، تدابير لازم را انديشيده بودند و در بيانات نوراني و پرمحتواي خويش ، مساله غيبت را به طور گسترده يادآوري نموده وافکار عمومي را جهت پذيرش غيبت مهيا ساخته بودند. (2)



برخي از محدثين شيعه ، اخبارمربوط به امام زمان عليه السلام و غيبت آن حضرت را از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و ازائمه معصومين عليهم السلام به ترتيب نقل کرده اند. (3)



در آن احاديث اوصاف وويژگيهاي غيبت ، بيان شده و درطول تاريخ طبق آن به وقوع پيوسته کساني که در دوره غيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي شده بودند ، «نايب خاص »ناميده شده و نايبان خاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص «نواب اربعه » مي گويند.



است. وقوع غيبت حضرت ، خود ،يکي از دلايل قطعي صدق اين احاديث و صدق اين احاديث هم ، دليل قطعي بر صحت امامت او، و دليل روشني بر اين که «مهدي موعود»جز او کس ديگري نيست، زيرا چنين ويژگيهايي در غير او ديده نشده است.



غيبتي که در احاديث پيشگويي شده بود، در دو مرحله به وقوع پيوست:



غيبت صغري

به دوره اي از غيبت اطلاق مي شود که امام زمان عليه السلام از انظارعمومي غايب بوده و نايباني راانتخاب کرده بود، تا توسط آنان باشيعيان در ارتباط باشد. براي آغازغيبت صغري ، مبدا دقيقي، در دست نداريم که بتوانيم بدان اشاره کنيم وبگوييم مثلا در فلان روز يافلان ساعت آغاز شده است، بلکه به طورکلي مي توان گفت: غيبت صغري اززمان شهادت امام حسن عسکري عليه السلام در هشتم ربيع الاول سال 260 ق که حضرت ولي عصر عليه السلام متولي امر امامت گرديد، آغاز شده و باوفات «علي بن محمد سمري »چهارمين و آخرين نايب حضرت، درنيمه شعبان سال 329 ق پايان يافته است.



مدت غيبت صغري

طبق آنچه که بيان شد، مدت غيبت صغري نزديک به 70 سال است. ليکن برخي مدت آن را 74 سال نوشته اند. (4) اين دسته از علما، مبداغيبت صغري را، سال تولد آن حضرت يعني سال 255 ق، به حساب آورده اند. به نظر مي رسد،70 سال نزديک به واقع باشد زيرا باوجود اينکه امام زمان عليه السلام در زمان حيات پدرش، غايب از ديدگان بود،ليکن اين غايب بودن از غيبت صغري محسوب نمي شود چون در زمان حيات پدربزرگوارش، منصب ومسؤوليت امامت را به عهده نگرفته بود و بعد از وفات پدر متولي امامت گرديد و وقتي ما از غيبت او بحث مي کنيم ، مراد ما آن غيبتي است که همراه و ملازم با امامت باشد نه هرغيبتي . بنابراين ، غيبت صغرييعني: غيبتي که وصف امامت وداشتن نواب خاص ، همراه و ملازم آن باشد و چنين غيبتي از هشتم ربيع الاول سال 260 ق شروع و درنيمه شعبان سال 329 ق خاتمه يافته است. (5)



غيبت کبري

پس از سپري شدن دوره غيبت صغري ، غيبت کبري و طولاني باخاتمه نيابت خاصه و مکاتبات حضرت با نواب ، شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. ويژگيهاي اين غيبت در ادامه بحث روشن خواهدشد.



پيشگويي دو نوع غيبت

احاديث بسياري از ائمه هدي عليهم السلام و پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده ، که درآنها براي حضرت دو نوع غيبت پيش بيني کرده اند. اين بخش از بحث و روايات مربوط به آن و تحقق عيني آنها در خارج، براي ما شيعيان اهميت خاصي دارد و جواب برخي ازاشکالات و ايرادهايي است که برخي نويسندگان معاصر ، در اثربي توجهي يا از روي غرض واردکرده اند. بنابراين ، براي روشن شدن حقيقت به دو نمونه از آن احاديث اشاره مي کنيم.



1.امام علي عليه السلام به نقل از پيامبراکرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:



«... ثم يغيب عنهم امامهم ماشاءالله و يکون له غيبتان: احدهمااطول من الاخري، ثم التفت الينارسول الله فقال رافعا صوته : الحذرالحذر اذا فقدالخامس من ولدالسابع من ولدي »



...سپس امامشان تا مدتي که خدابخواهد از ديدگان پنهان مي گردد ، و براي او دو غيبت خواهد بود که يکي از آنهاطولاني تر از ديگري است . سپس رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نگاهي به ما کرد و با صداي بلندفرمود: هشيار و آگاه باشيد هنگامي که پنجمين از نسل هفتمين فرزندم از ديده هاناپديد شود. (6)



2.امام صادق عليه السلام مي فرمايد:



«للقائم غيبتان: احداهما طويلة والاخري قصيرة، فالاولي يعلم بمکانه فيها خاصة من شيعته،والاخري لايعلم بمکانه فيهاالاخاصة مواليه في دينه » (7)



براي قائم عليه السلام دو غيبت است:يکي طولاني و ديگري کوتاه، در اولي تنهاخواص شيعيان از جايگاه او مطلع خواهندبود، در دومي فقط نزديکترين خواص اوکه متصدي خدمت او هستند (8) از جايگاه وي باخبر خواهند بود.



احاديث زيادي درباره پيشگويي دو نوع غيبت وارد شده است که فقطنه حديث در «غيبت نعماني » نقل شده است. محمد بن ابراهيم نعماني، که ازاعلام قرن چهارم هجري است، بعداز نقل اين احاديث، چنين نتيجه گيري مي کند:



«اين احاديثي که بيانگر دو غيبت براي قائم عليه السلام است ، احاديثي است که بحمدالله نزد ما از صحت برخوردار است و خداوند گفتارامامان راروشن نموده و دليل راستگويي ايشان را در آن آشکارساخته است.» (9) در عين حال «ساشدنيا» ازنويسندگان معاصر، مي نويسد:



«قابل توجيه است بپذيريم که دوران غيبت صغري، که نواب خاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ، مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديک به هفتادسال ازتاريخ را به خوداختصاص دادند، مصادف و مقارن با خلافت شش تن از خلفاي عباسي بوده است.



تقسيم غيبت کوتاه و طولاني ، ابداع فقهاي اماميه باشد، در تاييد اين تقسيم بندي ، احاديث ياابداع شده ياتفسير گرديده اند تا وضعيت راآنچنان که ظاهر شده باآن تطبيق دهند.» (10)



چنين نظريه اي بسي ناانصافي است، چون اعتقاد به دو غيبت ، پس از رحلت نايب چهارم به وجودنيامده و توسط علماي شيعه ابداع نشده است، بلکه اين موضوع ، سالهاقبل از غيبت صغري در گفتارنوراني پيامبر اکرم و امامان پيشين ما بيان شده بودوعلماي شيعه آن راجمع آوري کرده و تبيين نمودند. (11)



نيابت

در هيچ يک از دو غيبت ، صغري و کبري، پيوند امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن المهدي عليه السلام با مردم،به طور کلي، گسسته نبوده استزيرا در هر دو غيبت، امر «نيابت »وجود داشته و دارد و از طريق نايبان، ارتباط امام بامردم برقراربوده است.



همان طوري که گفتيم ، غيبت امام دوازدهم عليه السلام به دو مرحله تقسيم گشت و به تبع آن ، نيابت نيزهمين گونه است يعني ، داراي دومرحله است و دوگونه: نيابت خاصه،در غيبت صغري ، و نيابت عامه ، درغيبت کبري. (12)



نيابت خاصه و نيابت عامه

نيابت خاصه ، آن است که امام اشخاص معين و مشخصي را نايب خود قرار دهد و به اسم و رسم او رامعرفي کند، همان طوري که امام حسن عسکري عليه السلام اين کار را انجام داد و فرمود:



«العمري وابنه ثقتان ، فمااديااليک عني فعني يؤديان و ما قالا لک فعني يقولان » (13)



عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش(محمدبن عثمان) مورد اعتماد هستند، هرچه آنها به تو برسانند از من مي رسانند وآنچه به تو بگويند از جانب من مي گويند.



و در جاي ديگر فرمود :

«و اشهدوا علي ان عثمان بن سعيدالعمري وکيلي و ان ابنه محمدا وکيل ابني مهديکم » (14)



گواه و شاهد باشيد که عثمان بن سعيد عمري (نايب اول) وکيل من است وفرزندش محمد بن عثمان (نايب دوم) وکيل فرزند من، مهدي شمااست.

حضرت حجة بن الحسن المهدي عليه السلام نايبان بعد از عثمان بن سعيد (نايب اول) رابه وسيله نايب قبلش معين مي کرد و به مردم معرفي مي نمود.

نيابت عامه ، آن است که امام عليه السلام ضابطه اي کلي و صفات ومشخصاتي را معرفي و بيان مي کند،در هر عصري آن صفات وويژگيهاي معين در هر فردي از افرادوجود داشته باشد ، نايب عام امام عليه السلام شناخته مي شود. همان طوري که در احاديث اين ضابطه کلي بيان شده است.

امام زمان عليه السلام در توقيع اسحاق بن يعقوب که به دست محمدبن عثمان (نايب دوم) صادرگشت، فرمود:



«و اما الحوادث الواقعة فارجعوافيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله » (15)



و اما رويدادها و پيشامدهايي که درآينده روي خواهد داد، درباره آنها به راويان حديث ما رجوع کنيد زيراکه آنهاحجت من برشمايند ومن حجت خدامي باشم.



و امام صادق عليه السلام فرمود:

«و اما من کان من الفقهاء صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه » (16)



هر کس از فقها نفس خود را از معاصي و محرمات نگهداري کند و دين خود را حفظنمايد و مخالف هواي خود و مطيع مولاي خود باشد، پس عوام (کسي که فقيه نيست و قدرت استنباط ندارد) بايد از آن تقليدبکنند.



بنابراين ، کساني که در دوره غيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي شده بودند،«نايب خاص » ناميده شده و نايبان خاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص «نواب اربعه » مي گويند. و کساني که از آغاز غيبت کبري نيابت داشته اندو بر طبق ضابطه معين شده از طرف ائمه معصومين عليهم السلام به نيابت رسيده اند، «نواب عام » ناميده مي شوند.



خلفاي دوران غيبت صغري

دوران غيبت صغري، که نواب خاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ،مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديک به هفتادسال از تاريخ را به خود اختصاص دادند، مصادف ومقارن با خلافت شش تن از خلفاي عباسي بوده است.



در اين دوره از تاريخ ، حوادث وجريانهاي بزرگ و جنگهاي مکرري به وقوع پيوسته است که بررسي آنها کتاب مستقلي را مي طلبد. مااکنون درصدد بيان اين جريانها ونگارش شرح حال و تاريخ تفصيلي هنر عباسي ها آن بود که خودشان را جزء آل محمدبه قلم آوردند تا جنبش ونهضت را به نفع خود اداره کنند.



اين افراد نيستيم ، بلکه جهت آگاهي اجمالي به ذکر اسامي، بعضي ويژگيها و مدت خلافت هر کدام و آن قسمت از زندگانيشان که مرتبط باجريان غيبت صغري، و نواب خاص و شيعيان باشد، اکتفا خواهيم نمود.



قبل از ورود به شرح اجمالي خلفا، لازم است به عنوان مقدمه،مطالبي را درباره خلفاي عباسي يادآور شويم.



نخستين خليفه ابوالعباس (17) ملقب به سفاح (خونريز)، روزدوازدهم ربيع الثاني سال 132 ق درکوفه، به اتفاق آراء طرفداران خود،بر کرسي خلافت نشست.

وي بر منبر ايستاده، خطبه اي خواند و در طي آن خود و خانواده خود را اهل بيت پيامبر و آل محمد وذوي القربي و عشيرة الاقربيين ناميدو آيات راجع به اهل بيت و حقوق آنهارا ذکر کرد.

هنر عباسي ها آن بود که خودشان را جزء آل محمد به قلم آوردند تا جنبش و نهضت را به نفع خود اداره کنند. (18)

سرانجام ، بني عباس به نام اهل بيت عليهم السلام خلافت را، بعد از سرنگوني بني اميه به دست گرفتند، و در ابتداي کار، روزي چند به مردم و علويين روي خوش نشان دادند حتي به نام انتقام علويين، بني اميه را قتل عام کردند و قبور خلفاء بني اميه راشکافتند و هر چه يافتند، آتش زدند. (19) اما ديري نگذشت که شيوه ظالمانه و خصمانه بني اميه را پيش گرفتند و در بيدادگري وبي بندوباري ، هيچ گونه فروگذارنکردند و علويين را دسته دسته گردن زدند و يا زنده زنده دفن کردند. (20)

يکي از ويژگيهاي خلفاي عباسي که در همه آنها مشترک است،مشغول بودن و پرداختن به لهوولعب ، خوشگذراني شراب خواري،شب نشيني ها و بي توجهي به شؤون زندگي مردم است. خوشگذراني ،شراب خواري ، محفل و مجلسهاي کذايي اينان روشنتر از آن است که احتياج به استشهاد داشته باشدزيرا کتب تاريخ مملو از اين گونه شواهد است.



بهترين موردي که مي توان دراين باره ذکر کرد، جريان برخوردمتوکل با امام هادي عليه السلام است.درباره امام هادي عليه السلام نزد متوکل،سخن چيني و سعايت شد که نامه هاو سلاحهاي مهمي از شيعيان درمنزل حضرت وجود دارد و آن حضرت انگيزه خلافت داشته و فکرزمامداري را در سر مي پروراند . به همين خاطر، متوکل عده اي از ترکهارا مامور کرد که شبانه به خانه حضرت، هجوم برده و تفتيش نمايند. آنان شبانه به خانه امام ريختند، امام را در اطاقي ديدند که عبا بر دوش ، عمامه به سر و رو به قبله ، بر روي زمين بدون فرش نشسته است و آياتي از کلام الله مجيد، پيرامون عذاب و وعد و وعيد،قرائت مي کند. به همان وضع حضرت را گرفته و پيش متوکل بردند، وقتي وارد شدند، متوکل جامي از شراب در دست داشت ومشغول ميخوارگي بود، تا حضرت را ديد، احترام کرد و کنار خود نشاندوجامي که در دست داشت به حضرت تعارف کرد ، حضرت فرمود: «مرا معذور و معاف دار،گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده است.» (21)



نمونه هاي ديگر از اين قبيل درتاريخ بسيار است. بلي فقط «المهتدي بالله » از اين روش مستثني است و از نظر راه و روش بهتر ازهمه آنها بود ميان عباسيان اين شخص مانند عمربن عبدالعزيز درميان بني اميه به شمار مي رفت. (22)



يکي ديگر ، از ويژگيهاي خلفاي عباسي، دشمني با خاندان رسالت،ايجاد نفرت نسبت به علويين، تبعيد،زنداني کردن ، کشتن و فشار بر آنان است. در اين فکر ميان خليفه ، سران قوم، ارتش و وزرا، فرقي نبود و همه،هم عقيده بودند. اين تفکر درسراسرتاريخ خلافت عباسي به چشم مي خورد، ليکن بر حسب اختلاف اشخاص و روحيه ها درادوار مختلف شدت و ضعف پيدامي کرد.



شواهد تاريخي زيادي داريم که اين مطلب را اثبات مي کند، ولي ما به چند نمونه از آنها اشاره مي کنيم.



1. جنايات متوکل نسبت به آل علي عليهم السلام

متوکل در دشمني با خاندان رسالت ، در ميان خلفاي عباسي نظير نداشت، بويژه با علي عليه السلام دشمني سرسختي داشت و آشکاراناسزا مي گفت و در بزمهاي شبانه کسي را وا مي داشت که تقليد آن حضرت کند و خود هم مي خنديد درسال 236 ق امر کرد قبه ضريح حضرت امام حسين عليه السلام را در کربلاو همچنين خانه هاي بسياري که دراطرافش ساخته بودند، خراب و بازمين يکسان نمودند و دستور دادآب به حرم امام عليه السلام بستند و زمين قبر مطهر را شخم و زراعت کنند تابه کلي اسم و رسم مزار فراموش شود. (23)



در زمان متوکل، وضع زندگي سادات علويين که در حجاز بودند ،به مرحله رقت باري رسيده بود به گونه اي که زنهاي ايشان ساترنداشتند و عده اي از ايشان، چادري کهنه داشتند که در اوقات نماز آن راءبه نوبت پوشيده ، نماز مي خواندند.نظير اين فشارها را ، به سادات علوي که در مصر بودند، نيز ، واردمي ساخت. (24)



2. تحت نظر گرفتن ائمه عليهم السلام وسرکوبي نهضتهاي علوي

اين سختگيريها و فشارها هر چه به طرف دوران غيبت صغري نزديک مي شد، زيادتر مي گرديد. ائمه ما،بويژه در زمانهاي نزديک غيبت صغري مدت زيادي در دنيانمي ماندند، در عنفوان جواني به پيشگاه خدا مي شتافتند.امام جوادعليه السلام (طبق روايات شيعه) در سال 220 ق به تحريک معتصم ، خليفه عباسي، به دست همسر خود، که دختر مامون بود، در سن 25 سالگي مسموم و شهيد شد. (25)



امام هادي عليه السلام در سال 254 ق(بر طبق روايات شيعه) در سن 41سالگي ، به دست معتز خليفه عباسي با سم به شهادت رسيد. (26) امام حسن عسکري عليه السلام را در سال 260 ق (بنابه بعضي از روايات شيعه) به دسيسه معتمد، خليفه عباسي، درسن 28 سالگي مسموم کردند وشهيد شد. (27) عمر کوتاه اين امامان راستين ، نشانه اين است که خلفابراي سرکوبي و مخفي نگاه داشتن وجود امامان ، گر چه به صورت غيرمستقيم ، تا چه اندازه کوشش داشته اند.



پي نوشتها:

1.طباطبايي ،سيد محمد حسين، شيعه دراسلام، ص 220.

2. براي اطلاع يافتن به مضامين اين روايات ر.ک: اثبات الهداة، ج 6، ص 386، حديث 97فيض الاسلام، نهج البلاغه، کلمات قصار،شماره 139 کليني، محمدبن يعقوب، اصول کافي، ج 2، باب غيبت، ح 1،15 طوسي، محمدبن حسن، کتاب الغيبة، ص 160، ح 118.

3. ر.ک: صدوق، محمدبن علي بن بابويه ،کمال الدين، صص 256 به بعد.

4. طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري ،ص 616سليمان،کامل،يوم الخلاص،ص 147.

5.صدر،سيدمحمد،تاريخ الغيبة الصغري ،ص 417.

6. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52،ص 380.

7. مقصود خادمان و اهل بيت آن حضرت ويا همان سي نفري که همراه حضرت هستندکه در روايات به آنها اشاره شده است.

8. نعماني، محمدبن ابراهيم، کتاب الغيبة، ص 170 ، حديث اول بشارة الاسلام، ص 164 کليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 140 صافي،لطف الله،منتخب الاثر،ص 251،باب 26.

9. نعماني، محمدبن ابراهيم، همان، ص 173.

10. sachedia, Op. Cit,125 ، به نقل ازتاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص 219.

11. براي روشن شدن اين موضوع دراحاديث منقوله، دقت شود و به تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، صص 220-219مراجعه گردد.

12. حکيمي، محمدرضا، خورشيدمغرب،ص 44.

13. کليني ،محمدبن يعقوب ،همان ،باب في تسميه من رآه عليه السلام، ح 1.

14.طوسي، محمدبن حسن، همان، ص 356،ح 317.

15. صدوق ، محمدبن علي بن بابويه، همان،ج 2، ص 483 ، ح 4 طوسي ، محمدبن حسن ،همان ، ح 247 طبرسي ، احمدبن علي بن ابي طالب، الاحتجاج، ج 2، ص 469 .

16. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 2، ص 88 .

17. کتابهايي که در قرون اوليه غيبت نگاشته شده است، به جاي «نواب » بيشتر«سفراء»و«ابواب » و «وکلا» تعبير شده است.

18.عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب.

19. فياض، علي اکبر، تاريخ اسلام، ص 207.

20. ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل، المختصرفي اخبارالبشر، ج 1، ص 212.

21.صدر، سيد عيسي، تشيع و ستمگران وجنايتکاران تاريخ، ص 219 به نقل از تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 198.

22. مسعودي ، علي بن حسين، مروج الذهب،ج 4، ص 11 تاريخ ابن الوردي، ج 1 ، ص 232الشيعه في التاريخ، ص 206.

23. همان ، ص 103.

24. همان، ص 51 اصفهاني، ابوالفرج،مقاتل الطالبين، ص 395 ابوالفداء، همان، ج 2،ص 38 طباطبايي، سيدمحمدحسين، همان،ص 26.

25. اصفهاني، ابوالفرج، همان، صص 396-395 طباطبايي، سيدمحمدحسين،همان، ص 216.

26. کليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 413.

27. همان، ص 432.

28. مفيد ، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد،ص 345.