نگرشي بر دوران غيبت صغري و نقش نواب خاص2



علل محفوظ ماندن مکتب تشيع ازاثرات منفي غيبت

پس از شهادت امام حسين، عليه السلام، درسرزمين کربلا، امامان بعد از او هميشه نسبت به خلفاي حاکم با تقيه رفتار مي نمودند و از آن تاريخ به بعد، به شيعيان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترويج و تبليغ مباني عقيدتي و فکري خويش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقيه ائمه معصومين ،عليهم السلام، به اين معني نبود که حقانيت حکومت و خلافت امويان و عباسيان را پذيرفته باشند،بلکه ازهر فرصت مناسبي براي بيان عدم صلاحيت حکومت آنها استفاده مي نمودند.



در طول تاريخ حکومت امويان و عباسيان، تا زمان غيبت صغري، هيچ خليفه و حاکمي پيدا نشد که از شيعيان جانبداري نموده و عرصه فعاليت را براي آنان باز بگذارد. امويان که دشمن سرسخت آل علي ،عليه السلام، بودند در دشمني با آنان از هيچ تلاشي مضايقه نکردند. عباسيان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهل بيت ،عليهم السلام، به خاطر رسيدن به پيروزي در برابر امويان، بر سر کار آمدند، وليکن بعد از اندک زماني همان خط مشي امويان را تعقيب کردند.



آنها بعد از پيدا شدن فرقه هاي کلامي گاهي طرفدار معتزله و زماني طرفدار اهل حديث و حنابله بودند و اگر شيعيان را در حال ضعف مي ديدند، نسبت به آنها بي اعتنايي مي کردند، و اگر قدرت آنها رو به فزوني مي گذاشت و خطري احساس مي کردند، براي تضعيف و نابودي آنها اقدام مي نمودند.



علي رغم چنين شرايط خاص زماني، مکتب تشيع با رهبري ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهاي ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مباني، بدون کمترين انحرافي، خود را حفظ کرد. اينکه بقاي مکتب تشيع در طول تاريخ، با وجود مخالفتها و دشمنيهاي سرسختانه صاحبان قدرت و حکومت، وابسته به چه علل و عواملي است، نيازمند بحثي ريشه دار و تخصصي است تا اينکه به طور کامل واضح و روشن گردد ليکن بحث ما به يک مقطع زماني خاص يعني دوران غيبت صغري اختصاص دارد.



با وجود اينکه، در زمانهاي قبل، امام معصوم در ميان مردم حضور داشت و به طور مستقيم جامعه و شيعيان را رهبري مي نمود، دشمنان باايجاد تفرقه و فرقه سازي در ميان امت فرصت فعاليت به آنها نمي دادند، ولي حالا که شيعيان در غيبت صغري، بحران و شرايط سخت تري که همان عدم حضور مستقيم امام ، عليه السلام، در ميان آنان است، رو به رو شده اند، چگونه مي توانند خود را حفظ کنند. و هيچ آبي از آب تکان نخورد؟



درست است شيعيان در اوايل غيبت، به فرقه هاي مختلفي انشعاب يافتند و بعضي ها منحرف گشتند همان طوري که اشاره خواهد رفت، ولي بعد از اندک مدتي همه جبران گرديد و همه فرقه ها منحل شد.



چه عواملي باعث گرديد که مکتب تشيع و شيعيان از اثرات منفي غيبت جان سالم به در برند و پراکنده و متلاشي نگردند و تا اين زمان با کاملترين مباني عقيدتي، فکري و احکام و فروع فقهي پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاريخ بدرخشند؟



به نظر مي رسد که عوامل و علل مختلفي در اين مساله نقش داشته است، که ما در اينجا به سه عامل از آنها اشاره خواهيم کرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقيق ما را تشکيل مي دهد، به طور مفصل به آن خواهيم پرداخت.



1. آمادگي افکار عمومي

اولين نقش را در خنثي سازي آثار منفي غيبت، پيامبراکرم ،صلي الله عليه وآله، و ائمه معصومين ،عليهم السلام، ايفا نموده و زمينه را براي غيبت آماده و مهيا کرده اند. اين بزرگواران از دو طريق به اين آماده سازي پرداخته اند:



الف)زمينه سازي وآمادگي افکارعمومي ازطريق پيشگويي



ازهمان اوايل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اکرم، صلي الله عليه وآله، و به پيروي از ايشان ائمه بارها مساله غيبت را يادآوري مي کردند و اين وضع تا زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، ادامه يافت، و اين خود، به نوعي تفکر شيعه را براي پذيرش غيبت آماده ساخت. احاديث، درباره اين موضوع، در حد تواتر است، وليکن برخي از آنها را به عنوان نمونه نقل مي کنيم:



پيامبر اکرم ،صلي الله عليه وآله، فرمود:



«علي بن ابي طالب امام امت من، و جانشين بعد از من است، مهدي منتظر، که خداوند به دست او زمين را از عدل و داد پر مي کند بعد از اينکه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست به حق آن کسي که مرا به پيامبري مبعوث کرد، ثابت قدمان در ولايت آن حضرت در زمان غيبتش، از ياقوت سرخ کميابتر هستند. جابر برخاست و عرض کرد: يا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غايب مي شود؟ فرمود: «آري، به خدا سوگند براي اينکه خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و کافران را تدريجا نابود سازد» (1) اي جابر، اين تقديري از تقديرات خداوند، و سري از اسرار اوست که از بندگان پوشيده است. مبادا در امر خدا شک و ترديد کني که چنين شکي کفر است.» (2)



اميرمؤمنان علي، عليه السلام، مي فرمايد:



«بار خدايا! همواره بايد حجتي در روي زمين باشد که بندگانت را به سوي دين تو رهنمون شود و تعاليم تو را به آنها بياموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدايت تو، گمراه نشوند. حجت تو يا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و يا از دغ يده ها غايب خواهد بود که انتظارش را خواهند کشيد. اگر چه جسم او از ترس مخفي باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند کرد.» (3)



امام حسين،عليه السلام،مي فرمايد:



«قائم هذه الامة هو التاسع من ولدي، و هو صاحب الغيبة، و هو الذي يقسم ميراثه و هو حي »



قائم اين امت، نهمين فرزند من است. او صاحب غيبت است، و او کسي است که در حال حياتش ميراث او را تقسيم مي کنند. (4)



امام کاظم ،عليه السلام، مي فرمايد:



«براي صاحب امر، بناچار غيبتي است که بيشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگي است که خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحيح تر از اين، راهي مي يافتند، از آن پيروي مي کردند.» (5)



بايد توجه داشت که پيشوايان دين، با بيان اين گونه روايات درباره غيبت، نظرشان اين بود که هرگونه شک و ترديد را از دل شيعيان برطرف سازند و آنان را براي غيبت طولاني امام خود، آماده نمايند تا با غيبت انس بگيرند و عادت کنند و با وظايف خود در دوران غيبت آشنا شوند و از روي دلايل قطعي، به وجود غيبت امام خود ايمان راسخ و استوار پيدا کنند.



ب ) ايجاد آمادگي و زمينه سازي عملي



شرايط بحراني که ائمه ،عليهم السلام، در زمان عباسيان، با آن روبرو شدند، ايشان را واداشت، تا ابزار جديدي را براي ارتباط با اعضا جامعه خود،جستجوکنند.مآخذ شيعه اماميه، حاکي از آن است که امام ششم حضرت صادق، عليه السلام، نخستين امامي است که نظام زير زميني ارتباطات را در جامعه به کار گرفت. (6)



هدف اصلي وکالت [در اوايل ]جمع آوري خمس، زکات و انواع ديگر خيرات و مبرات براي امامان از ناحيه شيعيان بود. گرچه امکان دارد اهداف ديگري در آن زمان در برداشته باشد، ليکن مآخذ بندرت آنها را ثبت کرده اند. امام صادق ، عليه السلام، آنچنان هوشيارانه فعاليتهاي سازمان را هدايت مي کرد که عباسيان به هيچ عنوان قادر نبودند از وجود آن آگاهي يابند. آن حضرت، از روي تقيه، از پيروانش مي خواست تا وظايفي را نسبت به سازمان انجام دهند، بي آنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند. (7)



شيخ طوسي روايت مي کند: «نصر بن قابوس لخمي بيست سال وظيفه وکالت او را انجام داد، بدون آنکه بداند واقعا به عنوان وکيل حضرت منصوب است ». (8)



خلفاي عباسي، از سال 197 ق. به بعد، از زمان مامون، سياست و روش جديدي را براي نظارت و مراقبت بيشتر و دقيقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجباري آنها در پايتخت بود. اين سياست برامام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسکري ،عليهم السلام، تحميل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پيروان خودمجبورشدندبه گسترش سازمان کالت بپردازند تا در هر شرايطي بتوانند اهداف الهي خود را که هدايت و راهنمايي مردم باشد پيگيري کنند. به مرور زمان ائمه ،عليهم السلام، به علت عدم امکان تماس مستقيم با پيروانشان، مسؤوليت بيشتري را به وکلا واگذار کردند.



کامل سليمان در اين زمينه مي نويسد:



«اين نکته ناگفته نماند که بعد از امام هشتم، ديگرامامان معصوم، براي همگان ظاهر نمي شدند. بلکه براي خواص شيعه، آن هم در موارد خاص ظاهر مي شدند، حتي پاسخ سؤالات و رفع نيازمنديهاي آنها را غالبا از پشت پرده انجام مي دادند، تا شيعيان را براي غيبت ولي عصر آموزش دهند و آماده کنند. در پرتو همين تجربه و تمرين بود که غيبت امام براي شيعيان گران نبود، در صورتي که براي ديگران سخت و دشوار بود زيرا آنها از چنين دوران تمرين، بي بهره بودند.» (9)



هر چه دوران غيبت صغري نزديکتر مي شد، استتار ائمه بيشتر مي گرديد و لذا مي بينيم در زمان امام هادي و امام حسن عسکري ،عليهماالسلام، اين مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودي مي نويسد:



روايت شده که امام هادي ، عليه السلام، غير از عده کمي از ياران خود از نظر اغلب شيعيان غايب بود، موقعي که امر امامت به امام حسن عسکري ،عليه السلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شيعيان خود و غير آنان از پشت پرده صحبت مي کرد. علت اين که آن حضرت و پدر بزرگوارش اين عمل را انجام مي دادند، اين بود که مقدمه غايب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شيعيان با اين موضوع مانوس شوند و منکر غايب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.» (10)



بنابراين، پيشوايان دين با استتار و پنهان زيستي و با به کارگيري نظام وکالت به طور عملي و عيني، خواص و عموم شيعيان را جهت پذيرش غيبت صغري آماده و مهيا ساختند.



2. بيداري و هشياري شيعيان

دومين نقش را جهت خنثي سازي آثار منفي غيبت و حفظ مکتب تشيع، خود شيعيان ايفا نمودند. اين گروه، چون ربيت يافته مکتب اهل بيت عصمت و طهارت اند، لذا آموزشها و راهنماييهاي آن بزرگواران موجب گرديده، يک نوع خصايص وويژگيهايي در وجود آنها متبلور گردد که از ديگران متمايز شوند.



شيعيان وشاگردان واقعي اين مکتب، از روشن بيني، بصيرت و آگاهي ويژه اي برخوردارند و لذا در طول تاريخ عادت داشته و دارند که هميشه به معيار عمل کنند، نه به تلقين ها، اينان اهل استدلال و منطق اند نه تقليد کورکورانه، و محک امتحان و آزمايش يکي از روشهاي اينها در زندگي است. به طور خلاصه مي توان گفت که نحوه ساختار تفکر شيعي، مبتني بر يک تفکرمنطقي است.



بعد از شهادت امام حسن عسکري ، عليه السلام، که يک موقعيت بحراني ويژه، به خاطر عدم حضور مستقيم و فقدان امام معصوم ،عليه السلام، به وجود آمده بود و از طرف ديگر اهل حديث و حنابله که دشمنان سرسخت شيعه به حساب مي آمدند، در اوج قدرت بوده و حتي گاهي در مقابل حکومت نيزدست به اقداماتي مي زدند - چه برسد به شيعيان - و طرفداران مکتب تشيع را ملحد و کافر قلمداد مي نمودند، شيعيان، از همين ابزار و روش عقلايي و منطقي بهره جسته و توانستند در مرحله اول، جانشين واقعي امام حسن عسکري ،عليه السلام، را که حضرت حجة بن الحسن المهدي ، عليه السلام، بود، تشخيص داده و در مرحله دوم، مدعيان دروغين نيابت را، از مدعيان راستين تمييز دهند و خط ولايت و امامت را دنبال نمايند.



در آن دوران، فريبنده ترين و گمراه کننده ترين جريان،ادعاي جعفر، برادر امام حسن عسکري، عليه السلام، براي جانشيني آن حضرت و مدعيان دروغين نيابت بود. علاوه بر دشمنان خارجي که سعي و تلاش در متلاشي کردن شيعيان داشتند. ولي اينها دشمنان داخلي بودند که تاثير آنها در منحرف کردن اذهان عمومي بيشتر و مبارزه با آنها مشکل تر است. تاريخ نشان داده است کساني که با اسم اسلام به مخالفت با اسلام پرداخته اند، از موفقيت بيشتري برخوردار بوده و توانستند عده اي از عموم مردم را فريب بدهند.



لذا شخصي چون «جعفر کذاب » که پسر امام هادي و برادر امام حسن عسکري ،عليهم السلام، بود، ادعاي جانشيني برادر خود را مي کند، و همچنين کساني که مدتي را با اصحاب امام هادي يا امام حسن عسکري و يا امام مهدي ،عليهم السلام، بوده اند و بعدا به خاطر تبعيت از هواي نفس و دنياطلبي و شهرت طلبي، مدعي دروغين نيابت امام زمان شدند و تشخيص نيات پليد آنان و مبارزه با آنها بمراتب سخت تر از دشمنان خارجي و شمشير به دست بود ولي به حول قوه الهي شيعيان بيدار و هوشيار، بخوبي اين مرحله را پشت سر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقي رسوا کردند و شک و ترديد ايجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند.



وقتي که زندگاني نواب خاص را مطالعه مي کنيم،شواهد زيادي درباره اين مطلب مي يابيم. ليکن مقام، گنجايش ذکرتفصيلي مواردومصاديق اين موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اکتفا مي کنيم و برخي موارد ديگررادرشرح حال نايبان خاص امام زمان ،عليه السلام، گزارش خواهيم کرد.



2-1. «حلاج » که يکي از مدعيان دروغين نيابت بود و با حيل مختلف، مردم رافريب مي داد،چون مي خواست که در ميان شيعيان از مقبوليت بالاتري برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي » که از رهبران شيعه در آن زمان به شمار مي رفت و از نفوذ فوق العاده اي در ميان آنها بهره مند بود، نامه اي نوشت و به او پيغام داد که من وکيل حضرت صاحب الزمان هستم و از طرف امام غايب مامورم که به تو نامه بنويسم که هرگونه نصرت و ياري خواسته باشي براي تو آشکار سازم تا مطمئن شوي و در نيابت من ترديد نکني!



ابوسهل هم به وي پيغام داد که من در مقابل آن همه معجزات و کرامات که از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصري راپيشنهادمي کنم، و آن اين است که: من گرفتار محبت کنيزکان هستم و به ايشان عشق مي ورزم و عده اي از آنان را در تملک دارم و قادر به چيدن ميوه اي از بستان وصل ايشان نيستم و اگر هر جمعه موي خويش را به خضاب رنگين نسازم، پيري من آشکار مي گردد و کنيزکان از من دور مي شوند و از اين جهت سخت در زحمت مي باشم. اگر کاري کني که از رنج خضاب رها شوم و موي سفيد من سياه گردد، دست اطاعت به سمت تو دراز مي کنم و با تو هم عقيده مي شوم و از مبلغين مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مي نمايم. وقتي حلاج به اشتباه خود پي برد که با چه کسي مکاتبه کرده است، از او منصرف شد و جوابي به او نداد.



ابوسهل بعد از آن، در هر محفلي به عنوان مسخره اين داستان را نقل مي کرد و اسرار او را فاش مي نمود و اين قصه باعث نفرت عموم مردم از او گرديد. (11)



2-2. «ابو الحسن علي بن سنان موصلي » از پدرش روايت مي کند که :«هنگامي که امام حسن عسکري ،عليه السلام، وفات يافت، جماعتي از قم و جبل، با اموال زيادي که مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند وقتي به سامرا رسيدند، جوياي حال امام حسن عسکري ،عليه السلام، شدند. به آنها گفته شد که: حضرت وفات کرده است. پرسيدند: وارث او کيست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادي،عليه السلام، است (يعني، جعفر کذاب). پرسيدند: او کجاست؟ گفتند: او اکنون براي تفريح، سوار قايقي شده و در دجله به ميگساري مشغول و جمعي از خوانندگان و نوازندگان براي اوخوانندگي ونوازندگي مي کنند.



وقتي که آنها، اين حرفها را شنيدند، با خود گفتند: اين اعمال اوصاف امام نيست. بعضي از آنها گفتند: اين اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد مي داريم. ولي «ابوالعباس احمدبن جعفر حميري قمي » گفت: نه ! صبر مي کنيم تا اين مرد برگردد و کاملا درباره او تحقيق مي کنيم.



وقتي جعفر برگشت به وي سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمي از اهل قم هستيم و جماعتي از شيعه و غير شيعه نيز با ما هست، اموالي را براي امام حسن عسکري،عليه السلام، آورده ايم. جعفر پرسيد: آن اموال اکنون کجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پيش من بياوريد. گفتند: اين اموال داستاني دارد. گفت: آن داستان چيست؟ گفتند: اين اموال از شيعيان جمع شده و هر دو يا سه ديناري از آن يک نفر است، که اينها را جمع کرده و در کيسه اي گذاشته و سرآن کيسه را مهر و موم نموده اند. و رسم چنين بوده که ما هر وقت مالي را خدمت امام حسن عسکري، عليه السلام، مي آورديم مقدار اموال را به طور معين بيان مي کرد و سپس هر اندازه آن، مال چه کسي بود، نام مي برد و نقش سکه ها را هم بيان مي فرمود. جعفر گفت: شما دروغ مي گوييد و چيزي را (علم غيب) به برادرم، نسبت مي دهيد که در وي نبود. وقتي آنها سخنان جعفر را شنيدند، به يکديگر نظر افکندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحويل بدهيد. آنها گفتند: ما اجير و وکيل صاحبان اين اموال هستيم و آن را جز با نشانه هايي که به وسيله آن امام را مي شناسيم، به کسي تسليم نمي کنيم. اگر تو امام هستي، آن نشانه ها را بيان کن والا ما آن را به صاحبانش برمي گردانيم تا هر گونه صلاح ديدند عمل کنند. جعفر نزد خليفه رفت و از آنها شکايت کرد، وقتي خليفه آنها را احضار کرد گفت: اموالي را که با خود آورده ايد به جعفر بدهيد. آنها گفتند: ما مردمي هستيم که اجير و وکيل صاحبان اين اموال هستيم، و صاحبان آن هم، به ما دستور داده اند فقط به کسي بدهيد که با نشانه و دليل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نمايد چنانکه با امام حسن عسکري، عليه السلام، نيز به همين گونه رفتار مي کرديم.



خليفه پرسيد: علامتي که در امام حسن عسکري ،عليه السلام، بود، چيست؟ آنهاگفتند: امام دينارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسليم) بيان مي داشت، وقتي اين نشانه ها را مي گفت، ما هم اموال را به وي تسليم مي نموديم. بارها به حضورش مي رسيديم و همين علامت و دليل را از او مشاهده مي کرديم. اکنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر اين مرد جانشين اوست، مانند برادرش علائم و نشانه هاي اين اموال را بگويد تا به او تسليم نماييم و گرنه به صاحبانش برمي گردانيم. هنگامي که جعفر اين را شنيد، به خليفه گفت: اينها مردمي دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مي بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غيب است (که جز خدا نمي داند) خليفه گفت: اينها فرستادگان مردم هستند و ماعلي الرسول الا البلاغ.



جعفر از حرف خليفه مات و مبهوت ماند و جوابي نداد. سپس آنها از خليفه خواستند کسي را همراه آنها بفرستد که تا بيرون شهر آنها را بدرقه کند، خليفه هم راهنمايي همراه آنان فرستاد که تا بيرون شهر آنها را مشايعت کند هنگامي که از شهر دور شدند، ناگاه جوان زيبايي را ديدند که به نظر خدمتکار و خادم مي رسيد، جوان زيبا صدا زد: اي فلاني پسر فلاني و فلاني پسر فلاني! دعوت مولاي خودتان را بپذيريد. آنها پرسيدند: آقا و مولاي ما توهستي؟ گفت: خير! من خادم مولاي شما هستم، با من بياييد تا به خدمت او برويم.



آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسکري ،عليه السلام، شدند. ديدند فرزند آن حضرت، قائم، عليه السلام، مانند پاره ماه، در حالي که لباس منبري پوشيده، روي تختي نشسته است.آنهابه وي سلام کردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالي که آورده ايد، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالي را که همراه آنان بود، بيان کرد.



آنگاه اوصاف لباسها و توشه ها و چهارپاياني که داشتيم، بيان فرمود. در برابر امام ،عليه السلام، به سجده افتاده و شکر خدا کرديم و زمين جلو روي امام را بوسه زديم. سپس سؤالاتي که داشتيم، نموديم و اموالي را که آورده بوديم تسليم کرديم و حضرت به ما دستور داد: بعد از اين اموال را به سامرا نياوريد و فرمود: شخصي (وکيلي) براي شما در بغداد تعيين مي کنم که اموال را به او بدهيد و گرفتاريهاي خود و نامه ها را به او داد. و به وسيله او با من تماس گرفته و مشکلات خود را برطرف نماييد. آنگاه هيات قمي ها از خدمت امام ، عليه السلام، مرخص شدند و بيرون رفتند. (12)



پي نوشتها

1. سوره آل عمران(3)، آيه 141.

2. الحرالعاملي، محمدبن الحسن، اثباة الهداة، ج 6، ص 39، ح 107.

3. الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، کمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 302 حديث 11.

4. سليمان، کامل، يوم الخلاص، ص 150، به نقل از: اليزدي الحائري، علي، الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب، ص 67.

5. همان، ص 156، به نقل از: الصافي الگلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، ص 205.

6. تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم ، عليه السلام، ص 134، به نقل از:



javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212

7. همان، ص 135.

8. الطوسي، محمدبن الحسين، الغيبة، ص 347.

9. سليمان، کامل، همان، ترجمه علي اکبر مهدي پور، ج 1، ص 266.

10.المسعودي، علي بن الحسين، اثباة الوصية لعلي بن ابي طالب، ص 231.

11. الطوسي، محمدبن الحسن، همان.

12. الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، همان، ج 2، ص 476، ح 27.(اين حديث با استفاده ازکتاب «مهدي موعود»ترجمه شده است).