بنيانگذاران عقائد وهابيت(2)



محمد بن عبدالوهاب بنيانگذار آئين وهابي بنيانگذار مسلک وهابيت محمد بن عبدالوهاب تميمي نجدي است که نسبش به «وهيب تميمي » مي رسد و اين نسبت از نام پدرش «عبدالوهاب » گرفته شده است. وهابيان اين نسبت را قبول ندارند و از اطلاق آن به فرقه خود ناراضي هستند و مي گويند: نام وهابي را بعضي از دشمنان معاصر محمد بن عبدالوهاب از روي دشمني و حسد به آنان داده اند تا به افراد نادان چنين وانمودکنند که آنان بدعتگذار و گمراه کننده هستند تا کسي که از آنهاپيروي مي کند به وحشت بيفتد، بدين جهت نسبت فرقه را به شيخ محمد نداده اند که مبادا پيروان اين آئين به سبب همنام بودن بانام پيامبر، نوعي شرافت پيدا کنند (1) .



مورخان در تاريخ تولد ومرگ او اختلاف کرده اند: بعضيها گفته اند محمد بن عبدالوهاب درسال 1111ه ق در شهر «عيننه » (از شهرهاي نجد) تولد يافت ودر سال 1207 درگذشت (2) و عمر طولاني حدود 96 سال داشت.



زيني دحلان با اين که در کتابهاي خود اين قول را انتخاب کرده،ولي در کتاب «فتنه الوهابيه » گفته است: بعضي در ماده تاريخ هلاکت او گفته است: «بدا هلاک الخبيث » يعني در سال 1206 به هلاکت رسيده است (3) . ولي به گفته آلوسي و برخي ديگر، فوت وي درسال 1206 بوده است (4) .



ولي مشهور اين است که تولد وي در سال 1115 و فوتش در همان سال 1207 اتفاق افتاده است (5) .



او در شهرک عيينه متولد شد که از بلاد نجد است، پدرش در آن شهرقاضي بود و فقه حنبلي را از پدر خود که از علماي حنبلي بود،آموخت. مي نويسند: او از آغاز امر علاقه شديدي به مطالعه تاريخ مدعيان نبوت مانند: مسيلمه، سجاح، اسود عنسي، طليحه اسدي ومانند اينها داشت. گويند: او از اوايل به مطالعه کتابهاي ابن تيميه و ابن قيم اهميت زيادي مي داد و آنها را زياد مطالعه مي کرد (6) . و بسياري از اعمال مردم نجد را زشت مي شمرد، پدرش که مرد صالحي بود، در وي احساس انحراف مي کرد و او را مورد نکوهش قرار مي داد.



سپس جهت ادامه تحصيل عازم مکه و مدينه گرديد و از طلبه هائي بود که در ميان مکه و مدينه در تردد بودند و در نزد علماي آنجا مشغول تحصيل بود، در آغاز از محضر درس جمعي از علماي مکه و مدينه از جمله: شيخ محمد بن سليمان کردي و شيخ محمد حياه سندي استفاده کرد، ولي از همان آغاز مطالبي بر زبان او جاري مي شد که اساتيد و علماي صالحين نسبت به آينده او بدبين بودندو پيش بيني مي کردند اين شخص در آينده، مردم را گمراه خواهدساخت و برادرش سليمان بن عبدالوهاب نيز بر وي ايراد مي گرفت ومردم را از پيروي وي برحذر مي داشت (7) .



«ملطبرون » مي نويسد: اصل و منشا وهابيگري آن است که عرب وبه خصوص مردم يمن گفتگو مي کردند که چوپان بينوائي به نام سليمان در عالم رويا ديده بود که شعله آتشي از وي خارج و درروي زمين پخش شد و هر که را که جلو مي آمد، مي سوخت. او اين رويا را به معبري گفت و او چنين تعبير کرد که: فرزندي ازفرزندان تو نيروي عظيمي پيدا مي کند و دولت نيرومندي تشکيل مي دهد و اين رويا در نواده او محمد تحقق پيدا کرد.



وقتي که محمد بزرگ شد، نزد همشهريانش به خاطر همين رويا که معلوم نبود، همان است يا نه؟ عزيز و محترم بود او نخست مذهبش را پنهاني تبليغ کرد و پيرواني نيز پيدا نمود سپس به شام مسافرت کرد و چون در آنجا به آئين تازه او نگرويدند، دوباره پس از سه سال مسافرت به ديار خود بازگشت (8) .



آلوسي در کتاب «تاريخ نجد» مي نويسد: محمد بن عبدالوهاب درشهر عيينه، يکي از شهرهاي نجد نشو و نما کرد، فقه حنبلي رانزد پدرش فرا گرفت و از همان اوان کودکي سخناني ناآشنا مي گفت و بر ضد بسياري از اعمال و عقائد مورد اتفاق مسلمانان سخن مي گفت و آنها را به باد انتقاد مي گرفت ولي کسي او را ياري نکرد. پس از شهر عيينه به مکه و سپس به مدينه مسافرت کرد. درمدينه پيش شيخ عبدالله نامي درس خواند و شديدا به استغاثه وتوسل در کنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) اعتراض نمود، آنگاه به نجد و از آنجا به بصره و شام روي نهاد. در بصره مدتي اقامت گزيد و در جلسه درس شيخ محمد مجموعي حاضر شد و در اين شهر نيزبسياري از اعمال مذهبي مسلمانان را به باد انتقاد گرفت و مردم از آنجا بيرونش کردند و از آنجا بگريخت (9) .



اينک مسافرت او رااز منابع ديگر پي مي گيريم:



گويند: محمد بن عبدالوهاب در سفري که به حج رفت، بعد از انجام مناسک حج رهسپار مدينه شد و در آنجا، توسل و استغاثه مردم رادر کنار قبر پيامبر مورد انکار قرار داد، سپس به نجد برگشت واز آنجا سفر دور و دراز خود را به شهرهاي اسلامي آغاز نمود.



ابتدا به بصره رفت به اين قصد که از آنجا به شام برود مدت چهار سال در بصره ماند (10) . و از يکي از علماي بصره که شيخ محمد مجموعي نام داشت، مدتي پيش او درس خواند (11) . و هنگامي که عقائد خود را اظهار نمود، مردم به مخالفت پرداختند و او رامورد اذيت و آزار قرار دادند و سرانجام او را از شهر خودبيرون کردند و چيزي نمانده بود که در گرماي شديد بيابان ميان بصره و زبير هلاک شود که مردي از اهل زبير او را نجات داد و به شهر زبير برد (12) . از آنجا عازم بغداد گرديد و مدت پنج سال درآنجا ماندگار شد و سپس به کردستان رفت و يکسال هم در کردستان ماند و بعد به همدان رفت و در آنجا هم دو سال ماند (13) و ازآنجا عازم اصفهان گرديد و مدتي در نزد علماي اصفهان به تحصيل علم نحو و صرف و معاني و بيان پرداخت و نيز در فقه و اصول ومسائل شرعيه به حد اجتهاد رسيد (14) . و طبق گفته احمد امين، وي در اصفهان فلسفه اشراق و تصوف را فراگرفت (15) .



مولف کتاب «جزيره العرب في القرن العشرين » نوشته است: شيخ محمد به ايران سفر کرد و در آنجا حکمت شرق و ساختن تفنگ و قسمتي ازفنون جنگ را فرا گرفت (16) . و از يک منبع ديگر که نسخه خطي آن در کتابخانه موزه بريتانيا موجود است، نقل شده است که شيخ محمد هفت سال در اصفهان و مدرسه عباسيه از بناهاي شاه عباس صفوي اقامت کرده و در اين مدت شرح تجريد قوشچي و شرح مواقف مير سيد شريف و حکمه العين کاتبي را نزد ميرزاجان اصفهاني،محشي شرح تجريد، خوانده، سپس از اصفهان به ري و از آنجا به قم آمده و با دوست همراه خود که علي قزاز نام داشت، يک ماه دراين شهر ماند و سپس به بلاد عثماني و شام و مصر رفت و از مصربه جزيره العرب بازگشت (17) و مدت هشت ماه از مردم دوري گزيد،آنگاه به اظهار عقائد خود پرداخت (18) .



«لوتروب ستودارد»آمريکائي نيز به مسافرت او به ايران اشاره کرده است (19) . دراين موقع که سال 1139 بود، پدرش شيخ عبدالوهاب از «عيينه »به «حريمله » منتقل شده بود. شيخ محمد نيز ملازم پدرش گرديد وباز کتابهائي را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم نجدپرداخت و بدين جهت ميان او و پدرش نزاع درگرفت و همچنين منازعات سختي ميان او و مردم نجد بر اثر عقايدش رخ داد و اين امر چندين سال ادامه داشت تا اين که در سال 1153 پدرش شيخ عبدالوهاب به درود حيات گفت (20) .



اظهار دعوت

شيخ محمد پس از مرگ پدر، جرات بيشتري براي اظهار عقائد ومخالفت با اعتقادات معمول مسلمانان پيدا کرد و عقائد و اعمال مورد اتفاق مسلمانان را مورد حمله قرار داد.



گروهي از افراد بي خبر اطراف او را گرفتند و کار وي بالا گرفت.



مردم حريمله متشکل از دو قبيله بودند و هر قبيله روسائي داشت و روساي شهر از مردم دو قبيله بودند که هرکدام مدعي رياست برديگري بود، يکي از آن دو قبيله که «حميان » ناميده مي شد،غلاماني داشتند که به امور منکر و فسق و فجور مي پرداختند، شيخ در صدد برآمد غلامان مزبور را امر به معروف و نهي از منکر بکندو آنان تصميم گرفتند، شب هنگام نهاني شيخ را به قتل برسانند وبه اين قصد پشت ديواري کمين کردند، اما چند تن از مردم بر قصدغلامان واقف شدند و بر آنان بانگ زدند، غلامان گريختند و شيخ باز از مهلکه نجات پيدا کرد.



شيخ محمد پس از اين، از «حريمله » به شهر «عيينه » رفت و درآن وقت حاکم شهر عيينه مردي به نام عثمان بن حمد بن معمر بود.



محمد بن عبدالوهاب او را به طمع حکومت نجد انداخت و به او قول داد که اگر از او حمايت کند، حکومت نجد از آن او خواهد بود.



عثمان نيز پذيرفت و او را گرامي داشت و در نظر گرفت وي راياري دهد.



شيخ بعد از اين، به امر به معروف و نهي از منکر (طبق عقائدخود) پرداخت و در انکار کارهاي مردم سختگيري بسيار نمود وعقائد خود راکاملا آشکار ساخت. از جمله کارهاي او در عيينه اين بود که دستور داد درختاني را که مورد احترام مردم بود، قطع کردند و گنبد و ساختمان روي قبر زيد بن خطاب را ويران ساختند (21) . قبر زيد در ناحيه جبليه (نزديک عيينه) قرار داشت، شيخ به عثمان گفت: بيا قبر زيد و گنبد آن را خراب کنيم، عثمان گفت:



اين قبر زيد و اين شما، آن را ويران سازيد. شيخ گفت ما درصورتي مي توانيم آن را خراب کنيم که تو هم به ما کمک کني.



عثمان با 600 نفر همراه شيخ و يارانش حرکت کرد اهل جبليه درصدد منع برآمدند، اما چون ياراي جنگ با عثمان را نداشتند، خودرا کنار کشيدند. عثمان به شيخ گفت که من متعرض قبر نمي شوم،شيخ خود کلنگ به دست گرفت و قبر را با زمين برابر کرد و اين نخستين اقدام تخريبي پسر عبدالوهاب بود. پس از آن زني نزد اوآمد و به زناي محصنه اعتراف کرد، شيخ عقل وي را سنجيد و او راسالم ديد، آنگاه به زن گفت که شايد به زور به تو تجاوز شده است، زن دوباره نوعي اعتراف کرد که مجازات سنگسار شدن بر اوثابت مي شد، شيخ دستور داد آن زن را سنگسار کردند (22) .



خبر شيخ محمد و کارهاي او به گوش سليمان بن محمد بن عزيز حميدي، اميراحساء و قطيف و توابع رسيد، سليمان نامه اي به عثمان حکمران شهر عيينه فرستاد و او را به قتل پسر عبدالوهاب فرمان داد واز مخالفت فرمانش برحذر داشت و گفت اگر اين کار را انجام ندهي، خراجي که از احساء براي تو مي فرستم، قطع خواهم کرد.خراج مزبور يکهزار و ويست سکه طلا و مقداري مواد غذائي و لباس بود.



چون نامه امير احساء به عثمان رسيد، قدرت مخالفت درخود نديد، شيخ را نزد خود خواند و گفت: ما طاقت جنگ با اميراحساء را نداريم، شيخ محمد پاسخ داد که اگر به ياري من بشتابي تمام نجد رامالک مي شوي، اما عثمان از او اعراض کرد و گفت:



امير احساء فرمان قتل تو را داده ولي از مروت بدور است که ماتو را در شهر خود به قتل برسانيم، هرچه زودتر از شهر ما بيرون رو، سپس سواري به نام «فريد ظفري » را مامور ساخت تا شيخ رااز عيينه بيرون راند (23) .



پي نوشت ها:

1- دائره المعارف فريد وجدي: ج 10 ، ص 871. مقاله صالح ابن دخيل نجدي - زرکلي، اعلام ، ج 6، ص 257.

2- الدرر السنيه، زيني دحلان، ص 42 - زهاوي، الفجرالصادق، ص 17.

3- فتنه الوهابيه ، ص 66.

4- تاريخ نجد آلوسي، ص 111 - احمد امين زعماء الاصلاح، ص 10 -زرکلي، ج 6، ص 257.

5- ابجدالعلوم قنوجي، ص 871 - دائره المعارف فريد وجدي، ج 10، ص 871 - الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 156 - الضياء الشارق ابن سمحان، ج 4، ص 196 - هديه العارفين، ج 2، ص 350.

6- ازاله شبهات، ص 20.

7- جغرافياي ملطبرون، ترجمه «رفاعه بک » ناظر مدرسه عالي زبان و ترجمه، به نقل کشف الارتياب، ص 13.

8- مدرک قبل.

9- تاريخ نجد، ص 112.

10- زعماء الاصلاح، ص 10.

11- تاريخ نجد، ج 1، ص 118.

12- تاريخ نجد آلوسي، ص 111.

13- زعماء الاسلام، ص 10.

14- ناسخ التواريخ، جلد قاجار، ج 1، ص 118 - مآثر سلطانيه، ص 82.

15- زعماء الاصلاح، ص 10.

16- جزيره العرب في القرن العشرين، حافظ وهبه، ص 336.

17- ضميمه شماره 4 سال 11 مجله بررسيهاي تاريخي با عنوان روابط ايران با حکومت مستقل نجد به نقل از کتاب لمع الشهاب في سيره محمد بن عبدالوهاب که نسخه خطي آن به گفته آقاي مدرسي طباطبائي در کتابخانه موزه بريتانيا مضبوط است. فاسيلينيف درکتاب «تاريخ العربيه السعوديه » اطلاعات ارزشمندي درباره اين کتاب خطي به دست مي دهد. (همان کتاب، ص 9).

18- زعماء الاصلاح، ص 10.

19- امروز جهان اسلام، ج 1، ص 261.

20- تاريخ نجد، آلوسي، ص 113.

21- زيد برادر عمر بن خطاب بود که در جنگ يمامه (جنگ مسلمانان با مسيلمه کذاب) به شهادت رسيده بود و در آن منطقه قبرش زيارتگاه مردم بود.

22- تاريخ نجد، ابن بشر ج 1 و 9 و 10 - وهابيان، ص 120 - 122.

23- فيليبي، عبدالله، تاريخ نجد، ص 390، طبع بيروت.



--------------------------------------------------------------------------------



مکتب اسلام-سال 1377-ش1 1